طلوع

محفل جهاد فکری
سرآغاز

روزنوشت جمعی طلوع محفل جهاد فکری چند طلبه و دانشجوی متعهد به ارزش‌های اسلام ناب محمدی(ص) است. در این مجال، با سرمشق گرفتن از مکتب امام خمینی(ره) جهاد فکری خود را در رکاب حضرت آیت الله خامنه‌ای پیگیری خواهیم کرد.

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب توسط «فرشاد مهدی‌پور» ثبت شده است

این‌که افکار عمومی چیست و کجاست و به چه می‌اندیشد، از غامض‌ترین پرسش‌هایی است که همه نظریه‌های سیاسی و جامعه‌شناختی و ارتباطی را درگیر خود کرده است و معمولا برای آن پاسخ روشنی هم در میان نیست؛ اما نظرخواهی‌ها یکی از مهم‌ترین نمودها، برای ارزیابی خواست و اراده و طرز تلقیِ فضای عمومی است، صرف‌نظر از ایراداتی که هم‌واره به تعمیم‌پذیریِ آن‌ها وارد شده و می‌شود. در ایرانِ امروز نیز تقریبا نظرسنجی‌ها کارساز و بسیار قابل تامل شده‌‌اند و محمل مناسبی برای اخذ تصمیم‌های سترگ و اساسی به‌شمار می‌روند و اگر در حوزه سیاست و ایامی نظیر انتخابات و برگزاری راهپیمایی‌های مهم، پیام‌های آن‌ها علنی و صریح است، در فرهنگ و جامعه، این گرایش‌ها، پیچیده‌تر و دیریاب‌تر به نظر می‌رسد.

نمونه جالب‌توجه اخیر در این زمینه، فیلم‌های برتر سی و دومین جشنواره فیلم فجر است که به انتخاب تماشاگران تهرانی، برگزیده شده‌اند؛ در این‌جا چهار ویژگی را می‌شود مشاهده کرد:‌ اول آن‌که این دوره از جشن‌واره فیلم فجر، یکی از سیاسی‌ترین ادوار آن بود، هم به اعتبار دولتِ تازه که می‌خواست مداوما تغییرات را به رُخ همگان بکشاند و این مساله در افتتاحیه و اختتامیه بسیار به چشم می‌آمد؛ دوم اظهارنظرهای آشکارا سیاسی کارگردانان و بازی‌گران مطرح که ابایی از بیان عقاید خود در مراسم مختلف مرتبط با جشن‌واره و میزگردهای خبری آن نداشتند؛ سوم فیلم‌های مختلفی که یا در متنِ اصلی روایت‌گر روی‌دادهای سیاسی بودند و یا پُر از نیش و کنایه‌های سیاسی؛ و چهارم آن‌که سی‌مرغ نگاه مردمی که از سوی «تهرانی»‌ها برگزیده شد و گرداننده آن نیز «خانه سینما» بود، معرف میل و رغبت و گرایش همان طبقه متوسط تهرانیِ سینمارویی است که برخی تصورات خاصی درباره‌اش داشته و دارند.

شیار 143

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۵۳

حتما بارها به معضل و مشکلی در یک نظریه مطرح و مشهور برخورده‌اید؛ نوعی بی‌ربطی، بی‌منطقی یا نامفهومی که نتایج و پی‌آمدهای نظریه و شالوده فکری نظریه‌پردازش را در پیش چشم شما، سُست کرده و اسنجام اندیشه او را به زیر سوال برده است.

بخش زیادی از این خرده‌گیری‌ به نظریه‌ها، ناشی از کژفهمی، ترجمه نادرست و شتاب‌زدگی در انتقال آرا و ایده‌هاست؛ این عمدتا محصول دوره‌ای از حیات فکری جامعه ایرانی است که ترجمه‌های ناصواب بسیار بودند و مدرسانِ شیفته نظریه‌پردازان غربی، میدان‌دار. با کم‌رنگ شدن این اشتیاق و قوت‌گرفتن ترجمه‌ها، رفته‌رفته بخش اول مشکل در حال فروکاهیدن است و حالا اساتیدی میان‌دار بحث‌اند که خود را به ساحت تفسیر و تامل نزدیک کرده‌اند.

Habermas Popper

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۰۱

کم‌تر کسی در این‌که رابطه میان «ما» و علوم انسانی، رابطه‌ای مساله‌ساز و پرمشکل است، تردید دارد،‌ اما تشخیص و تبیین مصادیق و موارد این مساله‌سازی است که می‌تواند مسیر بحث را تصحیح یا روشن کند؛ این‌که چگونه این وابستگی به علوم انسانیِ غربی و وابستگی آن علوم، به زیست‌بوم‌شان، بلای جان ما شده... شاید اولین عرصه و زمینه‌ای که بتوان امروزه (برخلاف 2-3 قرن قبل)، مواجه با اندیشه غربی را به‌خوبی در آن‌جا نشان داد، دانش‌گاه‌ باشد و در همین‌جا، یکی از پربسامدترین کاربست‌های مغشوش علوم انسانی را دید.

گلارک و استارک

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۴۴

ما و علوم انسانی

فرشاد مهدی‌پور

بنجامین فرانکلین، از بنیان‌گذاران آمریکای جدید، جمله‌ای دارد به سال 1789 که گفته است: «در این جهان، هیچ چیزی را نمی‌توان قطعی دانست، جز مرگ و مالیات». این گزاره را می‌توان از دو بعد هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی مورد بحث و بررسی قرار داد و راه‌هایی در آن جُست برای فهم مساله «ما».

او در جهانی می‌زید که عدم قطعیت‌ها در آن دائمی است؛ بدون هیچ شک و شبهه‌ای، کم‌ترین ثبات (و رفته‌رفته تعادلی) در میان نیست و نمی‌شود پا را روی هیچ سنگی گذاشت و وجودش را قطعی گرفت و عالم را از آن‌جا فهمید. عالمی که او در آن است، از آن‌جایی‌که فاقد قطعیت است دارای اصلی‌ترین ویژگی مدرنیته به‌شمار می‌رود؛ ورای این بُعد، روی‌کرد معرفت‌شناختی نهفته در این سخن هم قابل توجه است، آن بخشی که «مالیات» را هم‌سان و هم‌اندازه «مرگ»، دارای وجود و عینیت و حقیقت می‌داند و رهایی از آن‌را ناممکن. به دیگر سخن، زیستن در عالمِ جدید، بدون درک جای‌گاه مرگ و مالیات شدنی نیست و همین کردار و رویه گفتمانی است که امکان انقیاد سوژه‌ها را فراهم آورده و آن‌را عملی ساخته است.

فرانکلین و فوکو

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۰۹:۱۲

دولت و تصدی‌گری فرهنگ

فرشاد مهدی‌پور

مردمی‌سازی فرهنگ، ترکیب خوش‌آیند و دلنشینی است؛ از آن شعارهای پربسامدی که در تکرارش تفاوتی میان چهره‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب نیست، البته با برداشت‌ها و تعاریف مختلف.

این عبارت یا مفهوم را لااقل می‌توان به‌ دو شکل عمده خواند و نوشت و فهمید: مردمی‌سازی یا مردمی‌شدن فرهنگ؛ صرف‌نظر از آن‌که فرهنگ چیست و عرض و طول آن کجاست و چه میزانش شامل هنرها و آداب و رسوم و دیگر ظهورات مادی می‌شود و کدام‌ها مربوط به بنیان‌ها و هنجارها و ارزش‌های غیرمادی است، صحبت بر سر عاملیت و فاعلیت این ارتباط‌گیری میان فرهنگ و مردم است.

اگر مردمی‌کردن فرهنگ در میان باشد، یعنی چیزی از مبنای ساختن، بناکردن، عمارت‌کردن، برآوردن، پی‌افکندن و بن‌افکندن، یعنی قوه قاهره و توانایی وجود دارد که بنا دارد و مهم‌تر از آن، می‌تواند فرهنگ را مردمی کند و اگر مردمی‌شدن فرهنگ، یعنی گشتن، گردیدن، صیرورت، از حالی به حالی درآمدن و مبدل شدن که در همه آن‌ها، فاعل در مجهولیت قرار دارد و غیرشناساست؛ امری که البته در درونِ خود، نهاد و فاعل بودگی «مردم» را احتمالا مد نظر قرار داده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۸:۱۹

دستور کار جدید فرهنگ

فرشاد مهدی‌پور

فرهنگ دقیقا درباره چه چیزی گفت‌وگو می‌کند که «فر» (به‌معنای جلو و بالا و پیش‌آمده) را با  «هنگ» (در معنای کشیدن و سنگینی)، گردهم‌آورده است و آن‌گونه که مرحوم استاد «محمود روح‌الامینی» می‌نویسد، عام و خاص‌بودن، متغیر و ثابت‌بودن و اجباری و اختیاری بودن را با هم در خود دارد[1]. این‌ها می‌تواند به بحث و فحص گذارده شود و حتما در جای خود شنیدنی و خواندنی است.

اما فرهنگ هر چه که بوده، هست یا خواهد بود، در ایرانِ امروز، دارای یک مرکز رصد و نظارت و برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاریِ‌ ارشد و کلان است که بدان شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌گویند؛ مرکزی که در دهه شصت، عمدتا مسوول برنامه‌ریزی مرتبط با نظام آموزش عالی بود، ‌از اوایل دهه هفتاد صاحب نقش گسترده‌تری در عرصه فرهنگ (اعم آموزش و غیرِ آن) شد و دیروز (یعنی 19 آذر 92)، به شکلی صریح و کاملا معنادار، حل و فصل مسائل ریز و درشت فرهنگی نیز در دستور کار آن قرار گرفت[2].

شورای عالی انقلاب فرهنگی

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۱۴

زیرِ صحنه درهم و برهم مراودات هسته‌ای که دربرگیرنده انبوهی از رایزنی‌ها و لابی‌ها و دیدارها بوده و هست، یک مجموعه متناهی از عناصر و ارزش‌ها قرار دارد که در حکم رابطه شطرنج با بازیِ‌ با آن است؛ صفحه، مهره‌ها، تعریف‌شدگی حرکتِ آن‌ها و تعداد خانه‌های سیاه و سفید، سازه‌ای را فراهم می‌آورد که طبق مقررات‌اش، می‌شود «با» آن بازی کرد و «از» آن لذت برد و برای پیروز شدن «در» آن، تلاش کرد.

نه صفحه شطرنج جوهر و اصالت دارد و نه بازی و بازی‌گرانِ آن؛ همه‌چیز در یک نظم دل‌بخواهی و توافقی گرد هم آمده است و بازی‌گر، بخش‌هایی از آن‌را می‌داند و پاره‌ای از آن‌را نمی‌شناسد و با همین ترکیب دانایی و ناتوانی، به معرکه پا می‌گذارد و چیزهایی را به هم پیوند می‌زند و «تلاش» می‌کند. تلاش او، متوقف به دانستنِ‌ نادانسته‌ها نیست و لاجرم آن‌ها برایش مفروض گرفته می‌شود.


اشتون- ژنو 3

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۰۹:۵۵

 مذاکره در ژنو با آمریکایی‌ها، تنها در حول و حوش پرونده هسته‌ای بوده است؛ این جمله‌ای است که مردان سیاست خارجی ایران، بر آن بارها تاکید کرده‌اند. البته آن‌چه دیپلمات‌های ایرانی مجاز به انجام‌اش بوده‌اند، به‌معنای این نیست که دیگران نیز در این پندار شریک بوده‌اند و از فرصت بی‌سابقهِ به‌وجود آمده، چشم پوشیده‌اند و همه فرصت‌های طولانی دیدار و گفت‌وگوی دو یا چندجانبه را به بحث درباره اراک و نطنز و فردو سپری کرده باشند.

آن‌چنان که از خبرها و حرف‌های طرف‌های غربی و رسانه‌های‌شان برمی‌آید، مسائل دیگری نیز از جانب آن‌ها در میان بوده و مشخصا نامی از سوریه نیز مطرح شده است؛ حدود و ثغور این گفته‌ها و شنیده‌ها روشن نیست، اما این گمانه‌زنی نشانه تمایل آن‌ها، به وارد کردن متغیر (یا متغیرهای) تازه‌ای در فهرست خواسته‌ها و شرط‌های‌شان در حین مذاکره با ایران است.

ردِ این نکته را می‌توان در جایی دیگر پی گرفت؛ آن‌هنگام که در فاصله‌ای کم‌تر از 17 روز، یک موضوع  قابل‌توجه در سخن‌رانی‌های رهبری انقلاب، نمودار شده است: «رژیم منحط صهیونیستى». در سخن‌رانی 12 آبان‌ماه، این بحث مشخصا در نسبت با پایان ماجرای هسته‌ای عنوان می‌شود:

یک مسئله این است که دشمنى آمریکا با ملت ایران و با جمهورى اسلامى اصلا حول محور هسته‌اى نیست؛ این خطاست اگر خیال کنیم که دعواى آمریکا با ما سرِ قضیه هسته‌اى است؛ نه، قضیه‌ هسته‌اى بهانه است؛ ... فرض کنید جمهورى اسلامى عقب‌نشینى کرد؛ همان‌که آن‌ها می‌خواهند - خیال نکنید مسئله تمام خواهد شد؛ نه، ده بهانه دیگر را به‌تدریج پیش می‌کشند: ... چرا با رژیم صهیونیستى بدید؟ چرا رژیم صهیونیستى را به رسمیت نمى‌شناسید؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۳:۲۴

گویا گرفتاری این روزها و ماه‌ها، بازخوانی برخی حرف‌ها و نکته‌هاست که از فرطِ گفته‌شدن تکراری می‌نمایند، اما «جا»نیفتاده و هم‌چنان مخاطره‌آمیز و مساله‌سازند. بحث و فحص بسیار در این‌‌گونه موارد، ناشی از ایجاد تقابل‌های دوتایی وظیفه‌گرا-مصلحت‌گرا یا حتی فراتر از آن، اشتباه‌کار  و مصلحت‌اندیش است که با پوشش بررسی عقل‌گرایانه آرای فلسفی، در حال تبیین و ترویج است.

به همین عبارت تازه نقل‌شده «کارهای خدایی، در گرو اسباب مادی نیست» بنگرید؛ این‌که چگونه می‌شود کاری مربوط به آدمیان را که از جنس ماده‌اند تصور کرد که به اسباب و ادوات مادی، بستگی و وابستگی نداشته باشد، مساله غامض و پیچیده‌ای است. اگر «کار خدایی» ترجمان تکلیف باشد، معنای دیگر این عبارت آن می‌شود که تکلیف‌گرا بودن ربطی به اسباب مادی و نتایج عینی و قهریِ آن ندارد و به‌گونه‌ای دیگر، در کارِ خدایی لازم نیست، مراقب و متوجه ابزار و امکانات مادی بود.

در سویه مقابل، این سخن را بخوانید که همین امروز ابراز شده است: «نرمش قهرمانانه به معنای مانور هنرمندانه برای دست یافتن به مقصود است؛ هر گونه حرکتی چه حرکت به جلو و چه حرکت به عقب، مثل میدان رزم نظامی باید به‌دنبال رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده باشد». جدای از شرح دقیق‌تری که در این گفتار در باب موضوع بحث‌برانگیز «نرمش قهرمانانه» آمده و در جای خود شایسته توجه و بررسی است، این‌که هدف، دست‌یافتن به مقصود بوده و راه‌های رسیدنِ به آن در دستور کار، نشان می‌دهد که تفاوتِ موجود، علی‌الظاهر بیش از یک اختلافِ ساده لغوی و عبارتی است.

این استدلال تداوم همان منطقی است که چندی پیش در این بیان آمده بود: «در دفاع مقدس و در همه‌ جنگ‌هایى که در صدر اسلام، زمان پیغمبر یا بعضى از ائمه (علیهم‌السّلام) بوده است، کسانى که وارد میدان جهاد می‌شدند، براى تکلیف حرکت می‌کردند... در دفاع مقدس هم همین جور بود؛... اما آیا این احساس تکلیف، معنایش این بود که به نتیجه نیندیشند؟ راه رسیدن به نتیجه را محاسبه نکنند؟ اتاق جنگ نداشته باشند؟ برنامه‌ریزى و تاکتیک و اتاق فرمان و لشکر و تشکیلات نظامى نداشته باشند؟ این‌جور نیست» (دیدار دانش‌جویان. شش مرداد 92).

پیوستار تکلیف و نتیجه، تداعی اتحاد عامل و عمل و معمول است و درک این نکته که «هر عملی در همان حال که عمل است، عامل است و هر عامل در همان حال که عامل است، معمول است» (ر.ک. شهید مرتضی مطهری. مجموعه آثار. ج 13. صص 661-662). با این تفاصیل «تکلیف‌گرائى هیچ منافاتى ندارد با دنبال نتیجه بودن، و انسان نگاه کند ببیند این نتیجه چگونه به دست مى‌آید، چگونه قابل تحقق است؛ براى رسیدن به آن نتیجه، بر طبق راه‌هاى مشروع و میسر، برنامه‌ریزى کند».

چرایی تاکید بر تکرار این بحث‌ها در شگفت‌آوری استمرار همان نگاه‌ها و عمل‌کردهایی است که وضع موجود را فراهم آورده و بیم و گمان قطعی آن است که با عنایات به گفته‌های مذکور، باز هم بخواهد در را بر همان پاشنه قبلی بچرخاند و اوضاعی نابه‌سامان‌تر را ایجاد کند؛ اگر این‌گونه از نظرها و دیدگاه‌ها، نقد نشوند، تشخیص درست و نادرست امکان‌پذیر نخواهد بود و با توجه به این‌که برای برخی، فهم سخنانِ‌ رهبری انقلاب از مجرای این جای‌گاه‌ها و دریچه‌ها امکان‌پذیر می‌شود، آن‌گاه می‌بایست منتظر تداوم خسارب‌بار پی‌آمدهای عملی این‌ طرز تفکر در حیات فرهنگی و سیاسی جامعه بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۱۳:۳۸

شخص‌پرستی- شاخص‌ستیزی

فرشاد مهدی‌پور

اقتضای طبیعت آدم‌ها این است که درباره هم‌دیگر حرف بزنند و نکات‌شان را بگویند و انتقاد کنند؛ این مساله به‌ویژه در سطح نخبگانی که دست‌رسی‌های رسانه‌ای دارند (چه از جهت آگاهی به اخبار و روی‌دادهای پنهان و آشکار و چه امکان نوشتن و انتشار و گفتن)، بیش‌تر است و مثل این‌که چاره و احترازی نیز از آن نیست.

معمولا در این‌گونه از تحلیل‌ها، مواجهه‌ها، برداشت‌ها و دریافت‌های شخصی، محوری‌ترین لایه مورد توجه است و در واقع آن‌چه باعث شکل‌گیری حب و بغض‌ها می‌شود، عمدتا به شخصیت افراد و مراودات انفرادی‌شان بازگشت پیدا می‌کند؛‌ مشهورترین و مهم‌ترین نمونه در دست‌رس هم، ماجراهای بعد از انتخابات 88 است که طیف وسیعی از معترضان (چه در سطوح پایین و چه بالا)، اولین ظهور و بروز مشکل‌شان در نحوه یک برخوردِ خیابانی با خود یا نزدیکان‌شان بود و بس. همین موضوع، به انبوهی از داده‌های قبلی رنگ و جهت می‌داد و نتیجه آن شد که شده! و در این میان فرقی هم میان هنرمندان و شعرا با سیاست‌مداران حرفه‌ای نبوده و نیست. دامنه این تعمیم‌های فردی (که باز هم تاکید می‌شود علی‌الظاهر از آن گزیری نیست)، رفته‌رفته از سطح یک نمودِ عینی و بیرونی، عمیق‌تر شده و در هنجارها و عقاید و باورها متجلی می‌شود و کار بدان‌جا می‌رسد که مثلا یک حزب‌اللهیِ دو آتشه، طی یکی دوسال به جرگه طرف‌داران بهاییان در می‌آید و کم نیست از این‌گونه نمونه‌ها[1].

محور اصلی در این رفت و برگشت‌ها، شخص‌گرایی و شخص‌پرستی است، به‌جای شاخص‌یابی و شاخص‌گزینی؛ هنگامی که شخصْ ملاک و حجت عمل شده و به مسیرها و راه‌ها توجه نمی‌شود، فرد «چون کشتی بی‌لنگر، کژ و مژ» می‌شود و «تا یار که را خواهد...» پیش نیاید، بی‌راهه فهمیده نمی‌شود.

البته حتما و در اقلی از موارد شخص و شاخص بر یک‌دیگر تطبیق می‌کنند که نمونه تام و تمامِ آن را می‌توان در اهل بیت عصمت (علیهما سلام) دید و برخی برگزیدگان و اولیاءالله، اما در سایر موارد که چنین پیوندی میان شخص و شاخص، برقرار نیست، باید کدام را حجت قرار داد و بدان تمسک جست؟ اگر اولی باشد، مثلا چه بسا بسیاری که به حضرت روح‌الله باور داشتند اما ولایت فقیه را نمی‌خواستند و بعدها دچار تزلزل شدند، اما اگر دومی باشد (در این‌جا باور به مفهوم و معنای ولایت‌فقیه)، هم پذیرش تعین بیرونی‌ امکان‌پذیر خواهد شد و هم شناسایی ملاک و معیار نهایی انتخاب.

همین بحث را می‌شود به دیگرِ حوزه‌ها نیز امتداد داد و مرتبط با آن در جست‌وجوی شاخص‌هایی گشت که چارچوب و مقدمه‌ای را بر شناخت فراهم آورد و چه فراوان گرفتاری‌های این روزگار که منبعث از همین شخص‌پرستی شاخص‌ستیزانه است؛ بسیاری از دشواری‌های موجود در فرهنگ و سیاست و جامعه، متکی بر همان فهم نارس واقعیات، آرمان‌سنجی براساس این واقعیاتِ نادرست و ذبح‌کردن نتیجه در تصور دانستن تکلیف، ناظر به همین حب اشخاص است و نه تشخیص شاخص‌ها...



[1] استاد شهید مرتضی مطهری در ذیل بحثی با عنوان اتحاد عمل، عامل و معمول و هنگام ذکر مثالی در این باب، نکته خیره‌کننده‌ای در توضیح این‌گونه چرخش‌ها بیان داشته‌اند که خواندنی و درس‌گرفتنی است:

یک آدم باتقوا مادام که باتقواست و مادام که با اصول تقوا فکر مى‏کند، عملى که از او سر مى‏زند متناسب با اوست. حالا این شخص باتقوا در یک شرایطى قرار مى‏گیرد که فکر گناه در او پیدا مى‏شود، بعد گناهى مرتکب مى‏شود برخلاف مقتضاى تقوایش. این گناه، او را به همان حالت اول باقى نمى‏گذارد و او دیگر آن آدم اول نیست؛ چون وقتى انسان عملى را مرتکب مى‏شود، اندیشه آن عمل در روحش پیدا مى‏شود، تصور آن عمل و غایت آن عمل براى او پیدا مى‏شود؛ یعنى روحش با عمل نوعى اتحاد پیدا مى‏کند. این است که بعد از آنکه عمل پایان یافت، اثرى از آن در روح انسان باقى مى‏ماند. اگر همین عمل تکرار شود، درست مثل صورت ضعیفى که از یک شیء گذاشته شده، بار دوم این اثر روى اثر اول مى‏آید و آن را عمیق تر مى‏کند. اگر این عمل بارها تکرار شود، کم‏کم به گونه‏اى مى‏شود که اثر اینها تدریجاً غلبه مى‏کند بر وضع سابق، یعنى تا یک مدتى در روح انسان دو کیفیت متضاد هست و به قول امروز انسان داراى دو شخصیت است، نیمى از وجودش وجود تقوایى است واقعاً، و نیمه دیگر از وجودش وجود یک فاسق است واقعاً، گاهى این نیمه غلبه مى‏کند و گاهى آن نیمه. بعد کم کم به صورتى مى‏شود که آن نیمه غلبه پیدا مى‏کند؛ یعنى تدریجاً صورت روحش، صورت این عمل فاسقانه و فاجرانه مى‏شود. آن وقت است که در نهایت سهولت این عمل فسق و فجور از او صادر مى‏شود و دیگر وقتى مى‏خواهد عمل تقوایى انجام دهد، برایش یک امر غیر طبیعى است (مطهری، مرتضی (1387). مجموع آثار. ج 13. ص 662).

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۸:۵۲

سایر مطالب