طلوع

محفل جهاد فکری
سرآغاز

روزنوشت جمعی طلوع محفل جهاد فکری چند طلبه و دانشجوی متعهد به ارزش‌های اسلام ناب محمدی(ص) است. در این مجال، با سرمشق گرفتن از مکتب امام خمینی(ره) جهاد فکری خود را در رکاب حضرت آیت الله خامنه‌ای پیگیری خواهیم کرد.

طبقه بندی موضوعی

حکایت حزب الله

سجاد صفار هرندی

آنچه در ادامه می آید بخشی از نوشته ای است که جهت درج در شمارۀ جدید مجلّۀ هابیل نگاشته شده است. 

در متن تاریخ معاصر ما، «حزب الله» به عنوان یک هویت اجتماعی-سیاسی نخستین بار در راهپیمایی تاسوعای سال 57 ظاهر شد. نقل شده است که در میانۀ راهپیمایی عظیم آن روز اعضای یکی از گروه­های چپ مارکسیستی که خوش خیالانه می­پنداشتند از این نمد شاید کلاهی بتوان دست و پا کرد، در یکی از تقاطع­ها به جمعیت پیوستند و پرچم داس و چکش بالا بردند. واکنش جمعیت مسلمانی که از شبکۀ مساجد و هیئات و به دعوت عالمان دین به راهپیمایی آمده بودند، جز خشم چه می­توانست باشد؟ آنجا از اعماق وجود جمعی جماعت، آنجا که چیزی ورای فاعلیت­ها و عاملیت­ها در کار است، شعاری بیرون تراوید. شعاری که نه شاعرش مشخص است و نه مشخص است که چگونه بدین سرعت پاسخ مناسب لحظه تدارک دیده شده است: «حزب فقط حزب الله/ رهبر فقط روح الله» کوبندگی شعار و ارادۀ جمعی که ظاهرش می­کرده کافی بوده تا آن علم انحرافی پایین بیاید.

چیزی به وجود آمد که هر چند ریشه در اعماق تاریخ و سنت و فرهنگ این سرزمین داشت، اما تازه بود. «حزب الله» متولد شد.


حزب الله؛ امت امام

از همان آغاز روشن بود که حزب الله و حزب اللهی­ها را جز در نسبت مستقیم با شخصیت «رهبر افسانه­ای انقلاب ایران» نمی­توان فهمید. رهبری که عصارۀ 1400 سال خاطرۀ تاریخی مسلمان شیعۀ ایرانی بود. رهبری که از نجف و بعد هم از پاریس، بدون ذره­ای توجه به آنچه کارگزاران و بازیگران داخلی و بین المللی سیاست می­رشتند و می­بافتند، دعوت به انقلاب و قیام را ادامه می­داد. امتی که اینک خود را واجد امام می­دید، همۀ رشته­ها را پنبه کرد و انقلاب پیروز شد.

اما پیروزی پایان کار نبود. امام برخلاف سیاستمدار- تکنوکرات­هایی که سخن از پایان انقلاب و لزوم بازگشت مردم به خانه سخن می­گفتند، امت خود را به «حضور در صحنه» فرا خواند. برای حزب اللهی­ها حضور در صحنه صرفاً به معنای حضور در تجمعات و راهپیمایی­های پرشمار سالهای اول انقلاب، بحث­های خیابانی با طرفداران گروهک­ها و بعدها جارو کردن ته ماندۀ آنها از کف خیابان نبود –که البته این هم بود-، آنها حضور در صحنه را به معنای مشارکت فعال و ایجابی در رقم خوردن نظم و نظام تازه می­دیدند. این نظام جدید به نهادهای جدید نیاز داشت که جز به همت حزب اللهی­ها پا نمی­گرفت: کمیته، سپاه، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی و بسیج مستضعفین.


حزب الله؛ جنگ

جنگ که آغاز شد، حضور در صحنه معنایی تازه یافت. در حقیقت، مهم­ترین صحنه­ای بود که حضور در آن برای حفظ انقلاب لازم بود. فلذا حزب اللهی­گری به رزمندگی پیوند می­یابد و فرهنگ شفاهی و آگاهی جمعی حزب الله را از مضامین مرتبط با خود انباشته می­سازد. چیزی که با گذشت بیست و پنج سال از پایان جنگ، کماکان طنین محکمی در میان حزب اللهی­ها دارد.

شاید دلیل این است که جنگ، هر جنگی که می­خواهد باشد، متضمن سرحدی­ترین و عمیق­ترین تجربه­های جمعی از شکست و پیروزی، اندوه و شادی و مرگ و زندگی است. این تجربۀ مشترک جمعی از چنان غنایی برخوردار است که حتی با گذر سالیان و تحول نسل­ها نمی­توان از مغناطیس قدرتمند آن گریخت. اما در مورد جنگ ما، یا به قول حزب اللهی­ها «دفاع مقدس» مسأله فراتر از این حرفهاست. در واقع امام دفاع مقدس را به چیزی فراتر از یک جنگ ملی- میهنی ارتقا داد. او هدف جنگ را نه فقط دفاع از خاک و تنبیه متجاوز و یا حتی آزادی قدس و کربلا، که «رفع فتنه از کل عالم» تعریف کرد. بدین معنا، جنگ مساوی با خود انقلاب قرار گرفت. تنهایی و مظلومیت ما در جنگ  نمودار حقیقت وضعیت انقلاب اسلامی در جهان ظلمت زدۀ موجود بود.

در چنین موقعیتی، رزمندۀ حزب اللهی خود را در حال رقم زدن سرنوشت تاریخ می­دید. او سرمست از این تمنای «شکافتن سقف فلک و در انداختن طرح نو»، آن هشت سال آسمانی را  «مِی در ساغر انداخت» و ندای «هو هو» و «حق حق» خود را در جهان طنین انداز کرد. و جز با چنین احوالی چگونه ایستادن با دستان خالی در برابر جهان میسر بود؟

اما این سکر و مستی نمی­توانست نهایتاً به صحو و هوشیاری نیانجامد. به قول شهید آوینی: «در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است (...)، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه 598 می کشانند.»


حزب الله؛ صلح

جنگ با تعریفی که امام ارائه داده بود، نمی­توانست پایان بپذیرد. او یک سال آخر عمر شریف خود را به این اختصاص داد که تأکید کند با پذیرش قطعنامه 598، جنگ که همانا خود انقلاب است، به پایان نرسیده و از نشئه­ای به نشئۀ دیگر وارد شده است. اما گرمای این «حقیقت» در مقابل سرمای تسلیم شدن یاران و همراهان دیروز به «واقعیت» تاب مقاومت نداشت.

امام عاقبت در نیمۀ خرداد فرج خود را دریافت و حیرت حزب الله از پایان غیر ظفرمندانۀ جنگ با بهت فقدان امام عمیق­تر شد. جانشینیِ سید جوانبخت خراسانی هر چند مایۀ امید بود اما داغ بی تسلیروح الله را چه می­توان کرد؟ «آقا» خود می­گفت: «بسیار سخت است باور کردن این حقیقت تلخ؛ بسیار سخت بود برای ما در طول سال‌های گذشته تصور آن دنیایی که در آن امام نباشد؛ آن جهان بی‌روحی، آن فضای افسرده‌ای، آن زندگی غم‌انگیزی که در آن امام و رهبر و مراد و معلم و مرشد و پدر و امید ما حضور نداشته باشد.»

دوران جدید با مختصاتی جدید آغاز شده بود که عمده­ترین موضع حزب الله نسبت به آن همانا بهت بود. بهت و حیرتی که در عین حال با نوعی بی عملی و حتی خوش خیالی تؤام می­شد. حزب اللهی­ها کم و بیش احساس می­کردند که گویی چرخ اوضاع و احوال به سمت و سویی می­گردد که مطلوب نیست اما از سویی نمی­فهمیدند که این وضع جدید چیست و تمییز صحیح از سقیمش چگونه ممکن است و در عین حال معتقد بودند که حتماً آن بالا مسئولینی هستند که حواسشان به همه چیز هست.

آن بالا البته یک نفر بود که حواسش به همه چیز بود و با صدایی متفاوت از صدای غالب زمانه از خطر دنیازدگی و اشرافیت و تهاجم فرهنگی سخن می­گفت و بر استمرار راه امام تأکید می­کرد. اما آنچه را که می­گفت، بیشتر آنهایی که حقیقتاً می­فهمیدند، قبول نداشتند و اغلب آنهایی هم که قبول داشتند، چندان نمی­فهمیدند! واقعیت این است که حزب اللهی­ها دیگر آنطور که لازم بود در صحنه حاضر نبودند. آن اقلیت مطلقی از حزب الله هم که مؤمنانه و مخلصانه می­خواست در صحنه حاضر باشد، چون این صحنه جدید را درست نمی­شناخت، بیشتر به در و دیوار می­زد. این بود که مقابله با تهاجم فرهنگی را عمدتاً در تظاهرات علیه بد حجابی و مقابله با رپ و هوی متال می­فهمید. و حتی وقتی تا حدی پیشرفت کرد و صحنه­های اصلی را بهتر تشخیص داد، چون قواعد و روش­ جنگیدن در این صحنه­ها را نمی­دانست، با چوبۀ دار در دانشگاه پلی تکنیک به استقبال سخنرانی سروش رفت!

این گونه بود که سال­های نیمۀ نخست دهۀ هفتاد را باید سال­های تنهایی رهبری و رکود حزب الله دانست. رکودی که جز با یک سیلی نمی­توانست پایان پذیرد.


حزب الله؛ نوزایی

انتخابات دوم خرداد 76 و خصوصاً تفسیر و تأویل­هایی که در ادامۀ آن صورت گرفت، به صدا درآمدن زنگخطر بود، اما هنوز سیلی نبود. سیلی در روزهای داغ تابستان هفتاد و هشت و در خیابان­های تهران نواخته شد. ماجرای هجده تیر، به حزب اللهی­ها ثابت کرد که دعوا بر سر «اصل قضیه» است و باید کاری کرد. کم­کم معنای حرف­هایی که از ده سال پیش «آقا» مکرراً تکرار می­کرد، مشخص می­شد.

حزب اللهی­ها چشم باز کردند و دیدند همان بحث­ها، همان شبهه­ها، همان مفاهیم و بعضاً حتی همان آدمها که یکبار در اوایل انقلاب مچاله کرده و دورشان انداخته بودند، اینک از گوشه و کنار مجلات و نشریات به تیترهای صفحه اول راه پیدا کرده اند و حتی با حضور وقیحانه در کف خیابان سنگ­ها و فریاد­های خود را به سوی مجسمۀ وسط میدان انقلاب نشانه گرفته اند. خیلی روشن بود که باید کاری کرد.

حرکت جدیدی آغاز شد. این حرکت جدید، هر چند از جهت فکری و معنوی از نقطۀ واحدی هدایت می­شد که همان رهبری بود، اما در عمل و اجرا شدیداً جبهه­ای، خودانگیخته و نامتمرکز بود. هسته­ها و حلقه­های مختلفی با زمینه­ها و روش­های متفاوت ظاهر شدند و محصول کارهای به ظاهر نامرتبط آنها به طرز جالب توجهی با یکدیگر پیوند یافت و موج نوی حزب الله را رقم زد. در این میان اما سه محور اصلی و تعیین کنندۀ شکل­گیری این موج جدید تشکیلات، سیاست و اندیشه بود: هیأت، عدالت و غرب شناسی.

...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۹

رسالت تمدنی حوزه های علمیه

سیدفرید حاج‏‌سیدجوادی

* تمدن‌ها در گذر زمان

شکل‌گیری حیات بشری بر روی زمین که با هبوط زوج آدم و حوا آغاز شد، به سرعت وارد ارتباطات و منازعات میان فردی و گروهی شد. ظرفیت‌های گسترده‌ی ارتباطی نوع بشر، فرایند تکاملی نظام‌های اجتماعی را فراهم آورد. در این مسیر واحد‌های اجتماعی به اتکای باورها، ارزش‌ها و آداب و رسوم درونی‌شان، حائز هویت‌های جمعی شدند که این هویت‌ها را امروزه تمدن می‌نامیم.

در گذشته‌ی تاریخ، تمدن‌های محدود و متمرکزی پدید آمدند که بر محور یکی از شئون حیات بشری سامان یافته بودند. آن‌گونه که در نگارش‌های مشهور تاریخ آمده، فنیقی‌ها با تمرکز بر تجارت، حوزه‌ی تمدنی کوچکی داشته‌اند و کارتاژی‌ها و وایکینگ‌ها با شیوه‌های نظامی و تهاجمی، نیازهای خود را تأمین می‌کرده‌اند. برخی حوزه‌های تمدنی کهن مانند چین با پهنه‌ی جغرافیایی بیشتر و دامنه‌ی فعالیت‌های متنوع‌تر، دانش‌ و مهارت‌های گسترده‌تری فراهم آورده بودند. اگرچه موفقیت تمدن‌های کهن در هر زمینه از فعالیت‌هایشان بی‌نیاز از دانش متناسب با آن نبوده، اما غالب تمدن‌ها گستره‌ی‌ محدودی داشته‌اند و از دانش محدودی برای هدایت و تمشیت امورشان بهره‌ می‌برده‌اند.
شوربختانه باید گفت غالب جوانانی که با انگیزه‌های بلند تمدنی وارد حوزه می‌شوند، در پیچ‌وخم برنامه‌ی آموزشی ناهمساز حوزه فرسوده می‌شوند. آسیب‌های پیاپی‌ که به ارزش‌های حوزوی در عصر تجدد وارد شده است، حوزه‌های علمیه را در برابر پذیرش تغییر محتاط کرده است. از این روست که برخی متولیان حوزه‌های علمیه در برابر هرگونه شرایط محیطی بدواً به نگاه تهدید می‌نگرند.


* تمدن‌سازی بر پایه‌ علم
اما در گذر زمان و افزایش پیچیدگی روابط درون جوامع بشری، سامان‌دهی نظام حیات جمعی بیش‌ از پیش نیازمند دانش و مهارت شده است. همپای توسعه‌ی اَشکال ارتباطات و تنوع یافتن عرصه‌های فعالیت فردی و جمعی، مطالعات مربوط به انسان و شئون جمعی و فردی آن نیز توسعه یافته است. اگر در گذشته طب مهم‌ترین دانش معطوف به حیات بشر به شمار می‌‌رفت، امروز اما دامنه‌ی گسترده‌ای از علوم اجتماعی در پی شناخت، تبیین، تحلیل و ارائه‌ی راه‌کار برای سامان‌دهی زندگی انسان پدید آمده است. پیچیدگی‌های دنیای امروز، بقاء هویت‌های تمدنی محدود را ناممکن ساخته است. دیگر مانند دوران باستان یک جامعه‌ی بشری نمی‌تواند به اتکای توفیق در یک عرصه‌ی محدود از شئون جمعی خود، هویت تمدنی مستقلی داشته باشد. در چنین شرایطی برخورداری از نظام دانشی هماهنگ و متناسب با نظام معنایی جامعه برای تحقق موجودیت تمدنی مستقل و دارای هویت ممتاز ضرورت می‌یابد. دیگر نمی‌توان با دانش محدود به یک عرصه از حیات بشری، تمدن خوداتکایی را تصویر کرد. به واقع در دنیای امروز نظام علمی در مرکز همه‌ی نهادهای تمدنی قرار گرفته و دیگر نهادها را پشتیبانی می‌نماید. تمدن دوران جدید «علم‌محور» است و البته اصطلاح علم در دنیای مدرن، هم‌معنا با کاربرد آن در نصوص دینی نیست.

امت اسلامی که مبادی نظام معنایی خود را بر معارف اسلامی بنیان نهاده، در مواجهه با روند رو به گسترش تمدن غیرتوحیدی برآمده از اروپا در عصر روشنگری، تا مدتی واداده و بی‌اراده مسیر اخذ دانش و حرکت در مسیر هویت‌پذیری را پیمود. در این میان برخی از عالمان دینی با اتکا به سنت سعی در حفظ میراث هویتی و فرهنگی اسلام در ساحت آداب، رسوم و قواعد حاکم بر جامعه داشته‌اند. اما تا سالیان اخیر علم به مثابه مبدأ نفوذ هویتی تمدن بیگانه در جامعه‌ی اسلامی مغفول واقع شده بود. در شرایط حاضر گرایش سنتی موجود در نهادهای معرفتی جهان‌ اسلام، بی‌توجه به نقش هویت‌ساز علوم انسانی، همت خود را به دفاع از عقائد با استناد به نصوص و حفظ شعائر با اتکا به ضوابط حقوقی و فقهی محدود ساخته، اما عالمان دینی پیشرو توانسته‌اند، جریانی معطوف به نهاد علم پایه‌ریزی نمایند. این جریان پیشرو دریافته که راه‌کار برپایی تمدن نوین اسلامی، تسری نظام معنایی توحیدی و ارزش‌های برخاسته از آن به ساحت‌های گوناگون حیات بشری است. این امر نیز بدون برخورداری از دانش‌های کاربردی همساز با معرفت توحیدی میسور نمی‌شود.

در چنین شرایطی است که نسل جدیدی از متعلمان معارف اسلامی به حوزه‌های علمیه روی می‌آورند. بخش اعظم دانشجویان زبده و موفقی که تحصیل علم در حوزه‌های علمیه را برمی‌گزینند، انگیزه‌شان مشارکت علمی در فرایند نوسازی تمدن اسلامی است. این موج‌ نو که در سالیان اخیر به جریان نسبتاً پایداری تبدیل شده، فرصتی برای پویایی نهاد علم در جامعه‌ی اسلامی ماست. متولیان حوزه‌های علمیه باید بتوانند انگیزه‌ها، اهداف و آرمان‌های بلند این جوانان را دریابند و برنامه‌‌ی علمی-آموزشی مناسب برای توانمندسازی علمی متناسب با این اهداف طرح‌ریزی و اجرا نمایند. اگرچه در فضای حوزه قطب‌های توانمندی برای هدایت این استعدادها به سوی نیازهای علمی شکل‌گیری تمدن اسلامی وجود دارد، اما عادات و آداب حاکم بر حوزه مانع تثبیت فرایند علمی-آموزشی مناسب با این امر شده است.

* حوزه و مقتضیات عصر جدید
شوربختانه باید گفت غالب جوانانی که با انگیزه‌های بلند تمدنی وارد حوزه می‌شوند، در پیچ‌وخم برنامه‌ی آموزشی ناهمساز حوزه فرسوده می‌شوند. اگر در مقطع ورودی به حوزه بیش از نیمی از دانشجویان تحول در علوم انسانیو بومی‌سازی آن را محطّ نظر قرار داده‌اند، در پایان مقطع تحصیلی مقدمات، کمتر از عُشر ایشان بر این هدف استوار مانده‌اند. آسیب‌های پیاپی‌ که به ارزش‌های حوزوی در عصر تجدد وارد شده است، حوزه‌های علمیه را در برابر پذیرش تغییر محتاط کرده است. از این روست که برخی متولیان حوزه‌های علمیه در برابر هرگونه شرایط محیطی بدواً به نگاه تهدید می‌نگرند. همین ذهنیت تهدیدمحور، مانع بزرگی در برابر انعطاف لازم برای حرکت در مسیر پویش علمی حوزه‌های علمیه به شمار می‌رود.

تأکیدات چندین باره‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی‌ خامنه‌ای بر ضرورتتحول در حوزه، در چنین فضایی فهم می‌شود. جامعه‌ی ما علاوه بر فقه به مثابه احکام عبادات و معاملات و کلام در مقام دفاع از باورهای بنیادین اسلامی، نیازمند بازخوانی گنجینه‌ی منابع معرفتی خود و تلاش برای سامان‌دهی زندگی فردی و جمعی در قالب یک الگوی فراگیر و یکپارچه، مبتنی بر نظام معنایی توحیدی است. مطالبه‌ی چندین باره‌ی ایشان از حوزه‌های علمیه، جهاد علمی برای تأمین این نیاز بوده است. نهاد علم نمی‌تواند تنها با نگاه به میراث گذشته بماند و از خواسته‌ها و مطالبات حیات اجتماعی غفلت نماید. نظام علمی‌ای که نتواند سؤالات نظری و نیازهای کاربردی جامعه‌ی خود را پاسخگو باشد، منزوی خواهد شد و خواسته یا ناخواسته به موزه‌ی‌ علم خواهد پیوست. «تحول، طبیعت و سنت آفرینش الهى است؛ این را بارها من مطرح کرده‌ام، گفته‌ام. تحول رخ خواهد داد. خوب، حالا یک واحدى را، یک موجودى را فرض کنیم که تن به تحول ندهد؛ از یکى از دو حال خارج نیست: یا خواهد مُرد یا منزوى خواهد شد. یا در غوغاى اوضاعِ تحول یافته مجال زندگى پیدا نمی‌کند، زیر دست و پا له می‌شود، از بین می‌رود؛ یا اگر زنده بماند، منزوى خواهد شد ... می‌شود از تحول دورى گزید، اما با انزوا. اگر حوزه بخواهد از تحول بگریزد، منزوى خواهد شد؛ اگر نمیرد، اگر زنده بماند. البته مایه‌ى دین مانع مردن می‌شود، اما منزوى خواهد شد؛ روزبه‌روز منزوى‌تر خواهد شد. (بیانات در دیدار جمعى از اساتید، فضلا، مبلغان و پژوهشگران حوزه‌هاى علمیه‌ی کشور، ۱۳۸۶/۹/۸)

 

منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۷

درباب اهمیت مساله علم

فرشاد مهدی‌پور

از زمان رویِ کار آمدن دولت جدید و در همان اولین سخن‌رانی‌ای که رئیس‌جمهور منتخب به حسینیه امام خمینی (ره) آمده بود، یک موضوع در میان سخنان رهبری انقلاب به‌طرز بارزی برجسته شده بود؛ مساله علم.

آنچه که در حال حاضر براى کشور اولویت دارد - به نظر من مسئله‌ اقتصاد و مسئله‌ علم است... در این ده سال گذشته، حرکت علمى ما خیلى خوب بوده... اما این سرعت پیشرفت باید کند نشود. اگر ما بخواهیم به آن سطح مطلوب برسیم، اگر بخواهیم به خطوط مقدم دانش جهانى برسیم، باید این سرعت پیشرفت را همچنان حفظ کنیم (30 تیر 92).

قید «در حال حاضر» و جای‌گاه این بخش از سخنان که نشان‌دهنده تمرکز به موضوع دولت تازه بود، تقریبا با نکته‌ای که به‌صورت بلافصل گفته شد (یعنی بحث تعامل با جهان که از جمله شعارهای این دولت به‌شمار می‌رفت)، نشان‌گر ضرورت خاص توجه به این مساله بود؛ یعنی وجود لحنی هشدارآمیز در نسبت با برنامه‌ریزی‌های کلان و نگرانی از بابت نادیده‌گرفته یا کم‌شدن سرعت رشد علمی کشور. دیدگاهی که معمولا در میانه مجادلات پایان‌ناپذیر سیاسی، چندان در کانون توجه قرار نمی‌گیرد.

در سخنان مراسم تنفیذ، ترکیب‌شدگی این مفاهیم، یعنی اقتصاد و علم، در قاب ساخت درونی نظام، جای‌گاه والای خود را بیش‌تر نشان داد، آن‌جایی که به اختصار، بر این نکته تاکید شد که:

ما باید بپردازیم به استحکام ساخت درونى اقتدار ملى؛ که آن روز به مسئولان کشور عرض کردیم: در درجه‌ اول، مسائل اقتصادى و مسائل علمى است؛ که باید با جدیت دنبال شود (12 مرداد 92).

در دیدار با دانش‌جویان و دانش‌گاهیان نیز، بر محور علم بار دیگر تکیه شد، اولی آن‌که «...در این حدود ده سال، یازده سال گذشته، در این زمینه خیلى کار شده؛ لیکن بعد از این هم باید کار شود؛ کار مضاعف شود...» (6 مرداد 92) و دومی هم در این‌جا که «اولین حرف ما به دانش‌گاه‌هاى کشور و دانش‌مندان کشور و نخبگان کشور این است که نگذارید این حرکت از دوْر بیفتد، نگذارید حرکت علمى کشور متوقف شود؛ هیچ مانعى نتواند دانشگاه کشور را از رشد به سمت پیشرفت علمى باز بدارد...» (15 مرداد 92).

با این مقدمات و در زمانه‌ای که دولت جدید بر سر گزینه معرفی‌شده برای تصدی وزارت علوم و تحقیقات و فن‌آوری، دچار ناهم‌سویی بود، اصلی‌ترین بخش این سیاست‌گذاری محوری، چهره گشود و آن‌هم در دیدار با اعضای هیات وزیران بود، در ششم شهریور 92. همان پی‌رنگ قبلی، یعنی تکیه بر دوگانه علم و اقتصاد، پی‌گرفته شده و آن‌ها به‌عنوان اولویت‌های اول دولت معرفی گردیدند. این اولویت علمی دارای چند بُعد بود:

  • نگذاریم حرکت پرشتابى که امروز وجود دارد، مطلقاً کند بشود؛
  • به‌طور ویژه روى مسئله پیشرفت علم باید کار بشود؛
  • مسئول درجه یک براى پیشرفت علم، دو وزارت علوم و بهداشت‌درمان هستند؛
  • وزارت‌خانه‌هاى دیگر  همه‌شان در این زمینه می‌توانند و باید کمک بکنند؛
  • و زنجیره‌ علم و فن‌آورى (ایده و فکر، علم، فن‌آورى، تولید و بازار) را باید تکمیل بکنیم.
ساخت درونی نظام، پیوسته با علم و اقتصاد است و درباب اقتصاد نیز بنابر روزمرگی و ابتلای عمومی، دغدغه‌ای ناگفته باقی نمی‌ماند، اما آن‌چه معمولا زودتر و سریع‌تر از هر اولویتی به کنار گذاشته می‌شود، علم است که همه این توصیه‌ها، دایر بر جلوگیری از روند بوده‌ و هست.


     پ.ن:

    هفتمین جشنواره بین‌المللی فارابی، ویژه تحقیقات علوم انسانی و اسلامی تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاد...

    ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲

    طرف قلّابی

    احمد مخبری

    سیاست، عرصه‌ی هم‌آوردی برنامه‌ها و راه‌کارهاست که بربستری از اندیشه‌ها و منطق‌ها بناشده‌است. هرچند مرور زمان، موضع حق را نمایان می‌سازد اما صرف درست و منطقی بودن یک اندیشه، موجب ظفرمندی و گسترش سریع آن در صحنه‌ی سیاست ، نخواهدشد.

    اگر حق، به درستی عرضه شود، اقبال عمومی را به همراه خواهد داشت اما در صحنه‌ی سیاست، حق‌نمایی و تدلیس به‌ آسانی رخ می‌دهد . تلاش اصلی جریانات باطل آن‌است که خود را در منظری نمایان سازند که در دید افکار عمومی، حق به نظر آیند.

    درگیری مستقیم با منطق حق نتیجه‌ای جز ابطال نخواهد داشت، بنابراین باید مصافی را به نمایش گذارند که بیننده‌ی ماجرا، حق را در آن‌ها بجوید، هرچند که باطلی را تبلیغ کنند و این همان سیاست‌بازی باطلی‌ست که چرخ دولت‌های استکباری را می‌چرخاند و کارشان را به پیش می‌برد.

    نظام اسلامی ما نیز درگیر چنین ماجرایی است. اندیشه‌های متین و منطقی نظام اسلامی در عرصه‌ی سیاست باید به درستی و با برنامه و راه‌کار درخور، تبیین و تبلیغ شود تا در مصاف با اندیشه‌های باطلی که خود را در جایگاه حق نمایان می‌سازند به محاق نرود.

    ما در برابر استکبار، موضع روشن و دقیقی داریم که برپایه‌های محکم و مستدلی بنا شده‌است. بی اعتمادی ما به امریکا منطقی عینی دارد که کاملا درست و گویاست و در جای خود بیان شده و می‌شود. افکار عمومی ما نیز در این سی و پنج سال هم‌واره با درک و پذیرش کامل این منطق در برابر تبلیغات استکبار تسلیم نشده‌است.

    دشمن مستکبر و دنباله‌های داخلی آن که از رویارویی مستقیم با موضع حق و منطق مستدل نظام، عاجزند، برای خودنمایی در منظر حق، راهی دیگر را در پیش‌گرفته‌اند. آن‌ها برای مُحِق جلوه‌دادن خود در این صحنه‌ی هم‌آوردی، نیازمند طرفی هستند که در برابر گفتار و رفتار او، خود را در موضع حق جا بزنند و به همین منظور، برای خود "طرف قلّابی" می‌تراشند .

    ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۳

    زمانی که پیامبران از سوی خداوند متعال به رسالت و نبوت برانگیخته می شوند، مواجهه انسان های مختلف با این دعوت صورت های گوناگونی دارد. اما دو گروه عمده در برابر این دعوت قرار می گیرند: باورمندان به رسالت، منکرین رسالت. از نگاه قرآن آن کسانی که در شک و تردید نسبت به این رکن دینی هستند، هنوز به دایره ایمان وارد نشده اند و اگر خود را  مومن بخوانند، در نگاه قرآن، منافق خوانده می شوند.

    جبهه باطل، متشکل از کفار و منافقین، برای حذف پیامبر از اثرگذاری بر جامعه دست به اقدامات مختلفی می زند. فارغ از تهدیدها، قتل ها، شکنجه ها و...، یکی از ارکان مقابله با پیامبر، «حذف اعتبار پیامبر» است. یعنی حمله به نقطه مرکزی باور مومنان و به بیان دیگر از بین بردن «حیثیت پیامبری پیامبر». حذف این اعتبار کلیدی، که از منظر مشرکان یک اعتبار صرف است و از منظر الهی، یک حقیقت واقعی، از طرق مختلفی صورت می گیرد. تبلیغ حیثیت ها و عناوین دروغین و مخل به پیامبری، یک راه اساسی برای حذف اعتبار پیامبری پیامبر است. این حیثیت های دروغین دارای مراتب است:

     دیوانه؛ خواب زده، شاعر، دوغگو، معلَّم (به او درس داده اند)، با همکاری عده ای قرآن را بافته است؛ ساحر.

    هیچ پیامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنکه مسخره‏اش کردند. (حجر؛11)

    تقریباً تمامی این عنوان ها برای پیامبران تکرار شده است. بسیاری از این عناوین تحت عنوان جامع «استهزاء» قابل جمع است (دیوانه، شاعر، خواب زده،). این عناوین بی تأثیر نیز نبود تا جایی که پیامبر اکرم (ص) برای آغاز دعوت عمومی خود، از استهزای مشرکین خوف داشت.

    فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ؛ إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتهَزِءِینَ(حجر 94-95)

    و پس از فتح مکه با آنکه فرمان فتح عمومی دادند، اما چند نفر را واجب القتل دانستند:«امر بقتلهم و ان وجدوا تحت استار الکعبه.» پیامبر به همه فرمان داد آنان را هر جا بیابند، حتی اگر خود را به زیر پرده های کعبه آویخته باشند بکشند!؛ چرا که آنها پیامبر را هجو کرده بودند.

    این استهزا، می تواند راه هدایت را بربندد. مسخره کردن، در دل خود بیان می کند که طرف مقابل نه تنها جایگاهی فراتر از مردمان عادی ندارد بلکه از لحاظ درک و شعور، از متوسط انسان ها نیز پایین تر است و از عهده فهم و اداره اولیات نیز برنمی آید. چنین انسانی دقیقاً در نقطه مقابل پیامبر قرار دارد چرا که پیامبر کسی است که همچنان که انسان است اما از سایر انسان ها درجات والاتری دارد و مخاطب وحی الهی است و همه انسان ها به هدایت او محتاج اند و او به هیچ کس جز خدا در امر هدایت احتیاج ندارد.

    بزرگان قوم نوح (ع) که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانى همانند خویش نمى‏بینیم. و نمى‏بینیم که جز اراذل قوم از تو متابعت کنند. و نمى‏بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد، بلکه پنداریم که دروغ مى‏گویید. (هود؛ 27)

    مسخره کار دیگری نیز می کند: راه عقل را می بندد چرا که غالب انسان ها با دیدن مسخره شدن دیگری، ابتداء آن فرد در نظرشان خفیف می شود و عرفاً برای او وزنی قائل نمی شوند. پس نه در کار او تأمل می کنند و نه او را جدی می گیرند به ویژه آنکه این مسخره در قالب هنری بیان شود (مانند شعر و ...) و به ویژه اینکه به طور فراگیر گفته شود و عرف و عادت شود.

    این راهبرد مهم دشمنان دین، از سوی منافقین نیز به دفعات تکرار می شود و اساساً به عنوان رویه ای قطعی در قرآن کریم از آن نام برده شده است. راه مقابله با آن نیز آن است که مومنان از مجالس مسخره پیامبر و آیات الهی و مقدسات دوری کنند و گرنه در گناه آنها شریک خواهند بود:

    و از این پیش، در این کتاب بر شما نازل کرده‏ایم که چون شنیدید کسانى آیات خدا را انکار مى‏کنند و آن را به ریشخند مى‏گیرند با آنان منشینید تا آن گاه که به سخنى دیگر پردازند. و گر نه شما نیز همانند آنها خواهید بود. و خدا همه منافقان و کافران را در جهنم گرد مى‏آورد. (نساء؛ 140)

    این دستور اکید اسرار بسیاری دارد اما آنچه روشن است این است که همراهی با مسخره کنندگان جزئی از پروژه بی اعتبار سازی مقدسات خواهد بود و این اقدام، چیزی نیست که خدا از آن به آسانی بگذرد.

    اثر دیگر مسخره آن است که قبح شکنی برای فرد، آسان می شود و او را به پرتگاه می کشاند. یعنی عمل نادرست به ویژه با تکرار، ریشه در قلب می دواند (همان طور که عمل صالح چنین می کند) و قلب، مرکز باورها و اعتقادات، همرنگ با عمل می شود و کم کم غیرت دینی از بین می رود و پس از مدتی بی تفاوتی نسبت به مقدسات پیش می آید و پس از مدتی با تکرار عمل (همراهی با مسخره دیگران) خود شخص به مسخره کردن روی می آورد و پس از مدتی برای آنکه ناهمسانی اعتقاد و رفتار از بین برود، دست به توجیه آن می زند و آن را گناهی کوچک می شمارد و پس از مدتی آن را گناه نمی داند و پس از مدتی آن مسخره، به عنوان باور جایگزین باور قبلی می شود و به آسانی مقدسات را تکذیب می کند و تکذیب مقدسات و آیات الهی، به ویژه بزرگترین آیات خدا یعنی پیامبران و معصومان، کفری است که آمرزیده نمی شود و عذاب ابدی را به همراه دارد.

    ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (روم؛ 10)

    آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند به سبب اینکه آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مى‏گرفتند.

    آنچه در سال های اخیر در برابر عظمت امام هادی علیه آلاف التحیه و الثناء رخ داد، اجرای پروژه تکراری و چند هزارساله تمسخر مقدسات بود. تمسخر از سوی بی دینان و منافقان امری عادی است اما این بار به مدد شبکه های اجتماعی و تکنولوژی، این عده زیادی از مومنان هستند که در برابر مسخره ها ساکت می نشینند و به جای برخاستن از مجلس مسخره کننده (مثلا عضویت در حلقه فیس بوکی آنها یا ...) بی تفاوت و گاه با لبخند از کنار این گناه عظیم می گذرند و آن را شوخی ساده تلقی می کنند. نتیجه آن که ویروس بی ایمانی به سرعت در کالبد جامعه حرکت می کند و اعماق وجود توده ها را به آسانی مورد حمله قرار می دهد.

    عادی کردن امام و هم سطح کردن آنها با بقیه مرجعیت دینی را حذف می کند و از بین رفتن مرجعیت دینی پیامبر و امام معصوم، دقیقاً مساوی با نابودی مسیر هدایت است و آنچه به اسم دین بدون پیامبر و امام واقعی باقی می ماند تنها الفاظی است که تنها بدل و تقلبی از مسیر هدایت است.

    وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (اسراء؛ 94)

    هیچ چیز مردم را از ایمان آوردن آن گاه که هدایتشان مى‏کردند، باز نداشت مگر اینکه مى‏گفتند: آیا خدا انسانى را به رسالت مى‏فرستد؟

    و (کافران گفتند) اگر از انسانى همانند خود اطاعت کنید، زیان کرده‏اید. (مومنون؛ 34)

    (کافران قوم ثمود) گفتند: اگر از انسانى همانند خود پیروى کنیم گمراه و دیوانه باشیم (قمر؛ 24)

    آنچه این روزها بر سر نائب الامام انقلاب ما، خمینی کبیر می آید، همسان پروژه قداست زدایی منافقان و کفار است. هر چند کسانی بدون قصد و از سر شوخی به چنین بازی هایی دست زده باشند، باز هم همچون مومنانی هستند که اهمیت این دستور قرآنی را درک نکرده اند. انقلاب نیاز به مرجعیت دارد و حذف مرجعیت امام با عادی کردن امام (به معنای اینکه امام خمینی هم یکی بود مثل ما و در طهارت روح و قوت بینش و اتصال به مبدأ الهی تفاوتی با مردمان عادی نداشت) انقلاب را بی ریشه می کند. البته روشن است که خمینی انقلاب ما، با همه عظمت اش معصوم نبود و همواره جا برای نقدهای عالمانه و اسلامی بر اندیشه و عمل ایشان، از سوی صاحب نظران دینی باز است، اما تصویرسازی امامی که تقوای خاص و ویژه ای نداشته و بینش او نیز همواره در حال تغییر و تزلزل بود و تحت تأثیر اطرافیان هر روزه نظری می داد و ...، امری جدای از نقدهای عالمانه است.

     

     
    ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۲۳:۴۶

    نظرسنجی دربارۀ مذاکره یا رابطه با آمریکا قرار است کدامین گره را از کار دولت عالیجناب حسن روحانی بگشاید؟

    یکم. آیا قرار است نظرسنجی پیامی برای خارج داشته باشد؟ مثلاً پیامی برای دشمنان بدین مضمون که ملت پشت سر دولت و اقدامات و سیاست­های آن است. امّا روشن است که نیازی به چنین پیامی نیست، و نه تنها هیچ فایده­ای برای آن متصور نیست که مضرات روشنی هم دارد. دولتی که هنوز چند ماه از پیروزی­اش با آرای عمومی در انتخاباتی با مشارکت 72 درصدی بیشتر نگذشته، چه نیازی به نمایش حمایت مردمی از طریق نظرسنجی دارد؟ حال اگر نتیجه نظرسنجی عدم حمایت اکثریت مردم از این سیاست باشد، نتیجه­ای جز بدگمان کردن طرف مذاکره به سرانجام این فرآیند ندارد. طرف مقابل، طبیعتاً می­اندیشد که دستیابی به توافق با دولت در شرایط بدگمانی افکار عمومی نمی­تواند پایدار و قابل اتکا باشد. اما اگر نتیجه عکس این هم باشد، تأثیر آن بر مذاکره بسیار مخرب است. چون این سیگنال را به طرف مقابل ارسال می­کند که ما به شدت "محتاج" این تعامل هستیم. نگارنده پیشتر در نوشته دیگری تأثیر مخرب مذکور را با استفاده از تمثیل تعامل فروشنده و خریدار مورد اشاره قرار داده است. «عقل متعارف که حتی یک آدم معمولی که در بازار برای خرید می­رود از آن برخوردار است، حکم می­کند که شما اگر موقع خرید جنس را پسندیدید، قبل از انجام معامله شروع به تعریف و تمجید از آن نکنید و اصولاً خود را خیلی مشتاق و محتاج به آن نشان ندهید. چون در این صورت نه تنها مسیر خود را برای هر گونه چانه زدن و تخفیف گرفتن بسته اید؛ که اگر با فروشنده ناتو و دغلی طرف باشید، بعید نیست با ارائه قیمتی چند برابر قیمت واقعی اصطلاحاً گوشتان را هم ببُرد!» روشن است که تبلیغ و دامن زدن به اینکه مذاکره و تعامل یک مطالبۀ عمومی است نتیجه­ای جز تضعیف موضع مذاکره کننده بر سر میز مذاکره ندارد.

    دوم. آیا قرار است نظرسنجی پیامی برای داخل داشته باشد؟مثلاً برای منتقدان بالفعل و بالقوه!؟! این احتمال محتمل­تر است. در واقع، این احتمال می­رود که نظرسنجی تمهیدی برای قرار دادن منتقدان در مقابل مردم باشد. بر این اساس، می­توان گفت که نتیجۀ نظرسنجی از پیش برای دولت روشن است و اصولاً نمی­تواند جز نتیجۀ مطلوب نتیجۀ دیگری برای آن متصور شد. اما در این فرض هم جای چند نکته باقی می­ماند: نظرسنجی به واقع قرار است چه چیزی را بسنجد و نظر مردم را دقیقاً در مورد چه چیزی بسنجد؟ آیا ساختن دو مقولۀ کلی و مبهم موافق و مخالف مذاکره (که طبیعتاً قرار است نتیجه را رقم بزند) درکی واقعی از خواست مردم را پدید می­آورد؟ آیا کسی که در پاسخ به «موافقید یا مخالف؟» اعلام موافقت می­کند، در حال امضا کردن چکی سفید است که دولت هر گونه که خواست آن را خرج کند؟ حتی اگر مذاکره و رابطه به قیمت محرومیت از حقوق هسته­ای باشد؟ حتی اگر به قیمت عدول از اصول و آرمان­های دینی و ملی (مثلاً حمایت از ملت فلسطین) باشد؟ حتی اگر ده بدهیم و یک به دست نیاوریم؟ حد این موافقت و مخالفت کجاست؟  پس بر ساختن دو مقولۀ کلی موافق و مخالف، اگر نگوییم حربه­ای شیادانه، لا اقل خطایی روش شناسانه در فهم موضع افکار عمومی نسبت به مسأله است. خصوصاً وقتی توجه داشته باشیم که این نظرسنجی در حالی صورت می­گیرد که جریان مذاکرات و حتی رؤوس مطالب بستۀ پیشنهادی ایران از سمع و نظر ملت دور نگه داشته و محرمانه اعلام شده است. چگونه می­توان به نظر ملت تمسک کرد، در حالی که الزامات حداقلی ارائه نظری مشخص همچون اطلاع از روند و محتوای مذاکرات، مشخص نیست؟ با این حساب بهتر نیست که دولت استراتژی دفاع شفاف و صادقانه از عملکرد سیاست خارجی خود را بر پنهان شدن پشت توهمی از افکار عمومی ترجیح دهد و با منطق و شفافیت به منتقدان بالفعل و بالقوه پاسخ گوید؟

    سوم. ممکن است نظرسنجی نه برای ارسال پیامی برای داخل و خارج، که حقیقتاً برای کشف نظر مردم مورد توجه قرار گرفته باشد. فی الواقع، دولت صادقانه قصد دارد بفهمد که نظر مردم چیست تا وفق آن به تنظیم سیاست خارجی خود بپردازد. در این صورت، ضمن آنکه می­بایست ابداع این شیوۀ نوین سیاست ورزی و مدیریت ملی را به دولت تدبیر و امید تبریک گفت، جای این سؤال باقی می­ماند که چرا دولت همین سیاست خلاقانه و مردم گرایانه را دربارۀ دیگر مسائل مهم  کشور در پیش نمی­گیرد؟ حال که قرار است با هزینۀ دولت نظرسنجی سراسری و کشوری صورت گیرد، می­توان علاوه بر مسائل سیاست خارجی، تکلیف بسیاری از مسائل سیاست داخلی را هم روشن کرد. مثلاً می­توان از مردم پرسید:

    -          با سه برابر شدن میزان یارانۀ نقدی موافقید یا مخالف؟

    -          با کاهش قیمت دلار به 1200 تومان موافقید یا مخالف؟

    -          با استمرار سفرهای استانی دولت به شیوۀ دولت­های نهم و دهم موافقید یا مخالف؟

    -          با اعلام میزان ثروت و دارایی­های رئیس و اعضای دولت از رسانه­های عمومی موافقید یا مخالف؟

    -          و ...

    این گونه شاید در منابع هم صرفه جویی شود و یکباره تکلیف همۀ ابهامات و مسائل موجود در کشور روشن شود!

    ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۶

    عقلانیت تابوی مذاکره

    سیدفرید حاج‏‌سیدجوادی

    امام : نه! هیچ کس حق ندارد با آمریکا مذاکره کند.
    جوامع سنتی برای حفظ ارزش‌ها و پرهیز از آسیب‌ها با وضع آداب و رسومی، برخی رفتارها را زشت و ناپسند می‌ساختند. اصطلاح تابو که در ادبیات اجتماعی معاصر رواج یافته از این فرهنگ نشأت گرفته است. اگر چه امروز بسیاری از تابوها را غیرعقلانی و خرافی می‌پنداریم، اما در ظرف عقلانیت جوامع سنتی همین تابوها عامل بقاء واحدهای اجتماعی‌شان بوده است. گذشت زمان خردمایه‌ای رات که منشأ جعل آن تابوها بوده بر ما پنهان ساخته، اما اگر بتوانیم شرایط آن دوران را کاوش نماییم، به احتمال زیاد خواهیم توانست انگیزه‌های عقلانی(یا شبه عقلانی) آن محدودیت‌ها را بیابیم.

    در سال‌ها ابتدایی پیروزی انقلاب، بدخواهی و کینه‌توزی دولت آمریکا برای مردم ایران چنان آشکار بود، که قطع رابطه و شکل‌گیری فضای خصمانه میان دو کشور نیازمند اقناع افکار عمومی نبود. حمایت گسترده و فراگیر مردم از اقدام دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا و نامگذاری آن به عنوان لانه جاسوسی نشانه آشکار این ادعاست. در سال‌های دفاع مقدس نیز سوگیری آمریکا برضد ایران موجب تقویت و تداوم همین ذهنیت عمومی بود.

    گذر از زمان جنگ و ورود به دوران بازسازی اقتصادی، زمینه‌ای شد تا جماعتی از دولت‌مردان، راهکار اصلی ترمیم مشکلات اقتصادی را در حل منازعات سیاسی با نظام سلطه بیانگارند. این تفکر مقدمه استقراض گسترده برای تامین منابع مالی سازندگی اقتصادی کشور شد. در این مقطع نیز رفتار خصمانه آمریکا باردیگر نمایان شد و با اعمال فشار بر منابع درآمدی کشور در استخراج و صادرات نفت، چالش بزرگی برای مدیریت اقتصادی کشور پدید آورد. اما دیگر، افکار عمومی به میزان سال‌های دفاع مقدس استکبارستیز نبود و این پیامدِ فرهنگ‌سازی مدیرانی بود که رابطه با قدرت‌های بین‌المللی را راه‌کار توسعه اقتصادی وانمود کرده بودند. همین تفکر برون‌نگر در اقتصاد سیاسی ایران با فراز و فرودهایی تداوم یافته و همگرایی آن با ذهنیت کارگزاران دیپلماسی کشور سبب شد تا راهکارهای انقلابی و جهادی کمتر مجال ظهور یابند.

    دو مقدمه فوق بیانگر آن است که قطع رابطه با آمریکا امروز به تابو تبدیل شده است و خردمایه آن برای بخشی از مردم و بسیاری از دولت‌مردان ناپیداست. اگرچه به تبع تجربیات سابق، ذهنیت عمومی نسبت به دولت آمریکا خوش‌بین نیست و به آن اعتماد ندارد، اما چنین می‌انگارد که مذاکره راهکار مناسبی برای جلب منافع ملی است. با توجه به اینکه بازتولید فضای آغازین انقلاب در جامعه دور از دسترس می‌نماید، برای آنکه بتوانیم درباره موضوع مذاکره تصمیم درستی اتخاذ نماییم، نیازمند الگوی عقلانی مناسب ایم. این الگو علاوه بر هدایت دستگاه دیپلماسی کشور، می‌تواند جانمایه اقناع افکار عمومی را تامین نماید.

    مذاکره با آمریکا به مثابه رفتاری دیپلماتیک، به تنهایی و مستقل از مبادی و غایات آن قابل ارزش‌گذاری نیست. هدف ما در رفتارهای دیپلماتیک حفاظت از ارزش‌ها و منافع ملی و دینی است. در راه تحقق این اهداف مذاکره ابزاری است که باید بتوانیم هزینه و فایده آن را محاسبه و بر اساس این محاسبه، ترک یا انجام آن را توصیه نماییم. در شرایط حاضر دو رویکرد هیجانی مانع ورود به این عرصه عقلانی است.

    گروهی با رویکرد ایدئولویک و براساس انس ذهنی، رابطه را مقدمه کرنش و تعظیم در برابر نظام سلطه می‌داند و آن را تابو می‌شمارند. رویکرد دوم با استفاده از فضای رسانه‌های منتقد، سالها کوشیده ریشه مشکلات اقتصادی را قطع رابطه با آمریکا بنمایاند. متاسفانه در فضای انفعال حامیان رویکرد اول، گروه مقابل بدون آنکه منطق و عقلانیت موجهی برای مذاکره ارائه نمایند، این رفتار را نجات‌بخش و کارگشا قلمداد می‌کنند.

    حق آن است که بتوانیم ورای علقه‌های شخصی و پیش‌داوری‌های ذهنی مساله مذاکره را در چارچوب ارزش‌های بنیادین نظام اسلامی به ترازوی نقد بگذاریم و چنانچه ظرفیت و استعداد مناسبی برای استفاده از آن برای تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب یافتیم از آن استفاده کنیم. اما تا زمانی که نسبت مذاکره با منافع و ارزش‌ها تعیین نشده است، لازم است نماد انقلابی قطع رابطه را حفظ نماییم. رهبر معظم انقلاب در دو مقطع بر همین نکته تاکید فرموده‌اند، که در پایان به آن تبرک می‌جوییم:

    ما در دنیا اهل مذاکره‌ایم. بنده از زمان ریاست جمهورى همیشه به وزارت خارجه و دستگاههاى گوناگون تأکید مى‌کردم که بروید با دولتها و کشورها صحبت کنید، در مجامع جهانى شرکت کنید. به رؤساى جمهور بعد از ریاست جمهورى خودم همیشه تأکید مى‌کردم که مسافرت کنید؛ در مذاکرات شرکت کنید و ارتباط داشته باشید؛ رفت و آمد داشته باشید. مبنائاً به مذاکره معتقدم؛ اما مذاکره با که و بر سر چه؟ مذاکره براى رسیدن به یک قدر مشترک؛ دو طرف باید همدیگر را قبول داشته باشند؛ یک حدّ وسطى هم وجود داشته باشد؛ مذاکره کنند تا به این حدّ وسط برسند. آن طرفى که شما را اصلاً قبول ندارد، با اصل وجود شما به عنوان جمهورى اسلامى طرف است، با او چه مذاکره‌اى مى‌توانید بکنید؟! مذاکره باید از موضع قدرت و قوّت باشد. کسانى که در شرایط تهدید به فکر مذاکره مى‌افتند، ضعف خودشان را با صداى بلند اعلام مى‌کنند. این حرکتِ بسیار غلطى است. امام بالاتر از مذاکره را گفتند، فرمودند: اگر امریکا آدم شود، ما با او رابطه هم برقرار مى‌کنیم؛ یعنى اگر از خوى استکبارى دست بردارد؛ مانند یک طرف برابر، و نخواهد اهداف خودش را در داخل ایران تعقیب کند، در آن صورت او هم مثل بقیه‌ى دولتها خواهد بود. اما واقعیّت این نیست؛ آنها هنوز خوابِ دوران سلطه‌ى زمان پهلوى را مى‌بینند.

    دیدار با کارگزاران نظام 27/12/1380

     

    رابطه‌ی سیاسی با آمریکا برای ما مضر است. اولاً خطر آمریکا را کم نمیکند. آمریکا به عراق حمله کرد؛ در حالی که با هم رابطه‌ی سیاسی داشتند، سفیر داشتند؛ این آنجا سفیر داشت، آن هم اینجا سفیر داشت. رابطه که خطر جنون‌آمیز و سیطره‌طلبانه‌ی هیچ قدرتی را از بین نمی برد. ثانیاً وجود رابطه برای آمریکائی‌ها - نه امروز، همیشه اینطور بوده - وسیله‌ای بوده است برای نفوذ در قشرهای مستعد مزدوری در آن کشور. انگلیسی‌ها هم همین طور بودند. انگلیسی‌ها هم در طول سالیان متمادی سفارتخانه‌شان مرکز ارتباط با سفلگان ملت بود؛ کسانی که حاضر بودند خودشان را به دشمن بفروشند. سفارتخانه‌ها یکی از کارهایشان این است...

    اینها این خلأ را در ایران دارند؛ احتیاج به پایگاه دارند، و پایگاه ندارند؛ این را میخواهند. احتیاج به رفت و آمد آزاد و بی‌دغدغه‌ی مأموران جاسوسی و مأموران اطلاعاتی‌شان و ارتباطات نا مشروع آنها با عناصر سفله و مزدور دارند؛ اما این را ندارند. ارتباط، این را برای آنها تأمین میکند. حالا می نشینند آقایان وراجی کردن و حرف زدن و استدلال کردن، که نبود رابطه‌ی با آمریکا برای ما مضر است. نه آقا! نبود رابطه‌ی با آمریکا برای ما مفید است. آن روزی که رابطه‌ی با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خود بنده هستم.

    بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه‌های استان یزد 13 /10 /1386

    ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۰۶:۵۷

    آ‌ن‌چه در صحنه کشور رخ می‌دهد بی‌شباهت به تکرار یک مستند سیاسی-تاریخی نیست؛ همه‌چیز در حال بازگشت یافتن به بیست و چند سال قبل است. دسته‌بندی‌ها، شعارها، برنامه‌ها و مهم‌تر از همه آدم‌ها که اصلی‌ترین نماد این بازگشت تاریخی‌اند و البته تحلیل‌پذیرترین بخش ماجرا.

    آدم‌هایی که حالا سن و سالی ازشان گذشته، ژست‌ها و لباس‌ها و رنگ موهای‌شان دگرگون شده، حرف‌های‌شان هم عوض شده و گاهی تا صد و هشتاد درجه مخالف آن چیزهایی است که در قدیم می‌گفتند. آدم‌هایی که یادشان رفته در دوره آن‌ها صدا و سیما درش را روی هر انتقادی می‌بست، روزنامه‌ها هم اگر جلوی دهان‌شان را نمی‌گرفتند، یا بسته می‌شدند یا سردبیران‌شان بازداشت و احضار و جالب‌تر از همه دانش‌گاه‌ها، که انجمن‌های «سابقا» اسلامی‌ در آن‌ها اجازه فعالیت آزادانه نداشتند، چون از دولت انتقاد می‌کردند.

    در این گذشته‌گرایی غیرمترقبه (که برخی اصول‌گراها عامدانه و دیگرانی جاهلانه آن‌را زمینه‌سازی کردند)، داشتن یا نداشتن «حافظه»، مساله‌ساز شده است و این مساله را از دو وجه می‌توان بررسی کرد: اول آن‌که ناقلان و شاهدان و سیاست‌ورزان، روز و ماه و سال و افزون بر آن، محتوای محوری وقایع را بعضا فراموش کرده یا آن‌را از موضع و منظر پای‌گاه امروزی‌شان روایت می‌کنند و دوم هم مخاطبان و شهروندانی‌اند که بسیاری از اتفاقات و واقعه‌ها از یادشان رفته است. درباره دومی در جایی دیگر باید سخن گفت، اما اولی؛ غیر از این‌که ممکن است «خاطره»گویانِ امروز، اصل روی‌دادِ دیروز را از یاد برده باشند یا حتی از افقِ فهم امروزی‌شان به بازخوانی مجدد آن پرداخته باشند، یک احتمال سوم و کم‌تر تامل‌شده‌ای هم قابل رویت است و آن‌هم این‌که ریشه و اصل تفکرِ آن‌ها، هم‌واره چنین بوده و در بخش‌هایی از سی و چند سالِ پیروزی انقلاب، به ضرورت نداشتن فرصت و امکان و ابزار، آن‌را نادیده گرفته یا سعی در سرپوش گذاشتن بر آن داشته‌اند.

    شرح ساده‌تر این نکته آخر را در یک مثال می‌توان نشان داد: مذاکره‌کردن یا رابطه‌داشتن با آمریکا و آمریکایی‌ها، برای عده‌ای از روزِ ازلِ اول هم یک باور قلبی و اندیشه اساسی بوده است؛ 13 آبان 58، این آرزو را بر باد داد و پس از آن موضوع طبس، قرارداد الجزایر، حمایت آمریکا از عراق و... پی‌گیری آن آرزوی نهفته را می‌شود در ماجرای مک‌فارلین دید که ناگهان سطح مجوز کسب‌شده برای مذاکره‌کردن به دایره رابطه‌داشتن ارتقا یافت و واکنش حضرت روح‌الله را برانگیخت. غیر از نامه بی‌جواب‌مانده مربوط به برقراری رابطه با آمریکا در اواخر عمر امام، ده‌ها نمونه دیگر را نیز در دو دهه اخیر می‌شود مثال زد که در پسِ‌ همه آن‌ها، یک جریان در پیِ تحقق‌بخشی به باور قدیمی‌اش بوده است.

    حافظه را «قُوه‌ای که ضبط و نگه‌داری مطالب را به عهده دارد» تعریف کرده‌اند، این معنای از حافظه، الزاما ربط مستقیمی به خاطره‌گویی ندارد و در اصل ناظر به «ضبط و نگه‌داری» مطلبی است که گواهی‌دهنده ایده مورد نظر باشند؛ آن‌دسته مطالبی که موید مرکزپنداریِ غرب است و تا تحقق این هم‌پیوندی جهانی، از پا نمی‌ایستد.

    ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۰:۲۶

    تمام معرفت

    احمد مخبری

    دهم محرم سال شصت و یک هجری، عصرگاه، زمانی که خون از گلوی طفل رضیع بر دستان حسین‌بن‌علی ع جاری شد، سیدالشهداء کفّی از خون را به آسمان پاشید و فرمود: «هوّن علیّ ما نَزل‌ بی، أنّه بِعَین الله». نه تنها این داغ، که تمام آن‌چه که در این نیم روز سخت و غریب بر حسین‌بن‌علی رفته بود، برای او آسان می‌نمود، چرا که همه در منظر نظر پرودگار بود و حسین ع در تمام آنات عمر، خود را در محضر خدای خویش دیده و چیزی تغییر نکرده بود.  

    ایستادن در برابر لشگر متراکم دشمن و پایمردی بر اعلام حقی که فراموش می‌گردید و تسلیم نشدن در برابر باطلی که بر هر فراز، فریاد می‌شد، همان وظیفه‌ی بندگی بر دوش سید‌الشهداء ع بود که عزم انجام آن ، دیگر راه بر دغدغه‌های غربت و تنهایی می بست و اندوه شهادت یاران و بستگان و حزن اسیری خاندان را از یاد می‌برد.

    و این برای حسین ع تازگی نداشت.

    او سال‌های سال بندگی خدا و عجز خود از اداء شکر نعمات بی‌پایان او را با تمام اجزاء وجود خویش اقرار کرده‌بود که:

    و أنا أَشْهَدُ یَا إِلَهِی بِحَقِیقَةِ إِیمَانِی وَ عَقْدِ عَزَمَاتِ یَقِینِی وَ خَالِصِ صَرِیحِ تَوْحِیدِی وَ بَاطِنِ مَکْنُونِ ضَمِیرِی وَ عَلائِقِ مَجَارِی نُورِ بَصَرِی وَ أَسَارِیرِ صَفْحَةِ جَبِینِی وَ خُرْقِ مَسَارِبِ نَفْسِی وَ خَذَارِیفِ مَارِنِ عِرْنِینِی وَ مَسَارِبِ سِمَاخِ سَمْعِی وَ مَا ضُمَّتْ وَ أَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتَایَ وَ حَرَکَاتِ لَفْظِ لِسَانِی وَ مَغْرَزِ حَنَکِ فَمِی وَ فَکِّی وَ مَنَابِتِ أَضْرَاسِی وَ مَسَاغِ مَطْعَمِی وَ مَشْرَبِی وَ حِمَالَةِ أُمِّ رَأْسِی وَ بَلُوعِ فَارِغِ حَبَائِلِ عُنُقِی وَ مَا اشْتَمَلَ عَلَیْهِ تَامُورُ صَدْرِی وَ حَمَائِلِ حَبْلِ وَتِینِی وَ نِیَاطِ حِجَابِ قَلْبِی وَ أَفْلاذِ حَوَاشِی کَبِدِی وَ مَا حَوَتْهُ شَرَاسِیفُ أَضْلاعِی وَ حِقَاقُ مَفَاصِلِی وَ قَبْضُ عَوَامِلِی وَ أَطْرَافُ أَنَامِلِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عُرُوقِی وَ جَمِیعُ جَوَارِحِی وَ مَا انْتَسَجَ عَلَى ذَلِکَ أَیَّامَ رضَاعِی وَ مَا أَقَلَّتِ الْأَرْضُ مِنِّی وَ نَوْمِی وَ یَقَظَتِی وَ سُکُونِی وَ حَرَکَاتِ رُکُوعِی وَ سُجُودِی أَنْ لَوْ حَاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَى الْأَعْصَارِ وَ الْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّیَ شُکْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِکَ ...

    ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۲

    شیرها و روباه ها

    سجاد صفار هرندی

    در عالم سیاست و سیاستمداران دسته بندی­های متعددی وجود دارد اما شاید دوگانه­ای که ویلفردو پارتو (اقتصاددان و جامعه شناس ایتالیایی) کمتر شنیده شده باشد. پارتو سیاستمداران را به دو گروه «شیرها» و «روباه­ها» تقسیم می­کند. بر اساس مبنایی که او در نظریه جامعه شناسی خود دارد، هر یک از این دو تیپ را با یکی از غزایز اصلی وجود آدمی مرتبط می­شمارد: در وجود شیرها «غریزۀ ابقا و تداوم» برجسته است، حال آنکه روباه­­ها بیشتر با «غریزۀ ابداع» معرفی می­شوند.

    سیاستمداران شیر صفت آنهایی هستند که با تأکید بر تداوم و استمرار ارزشها، مصالح عمومی و منافع جمعی، متهورانه و سرسختانه از مرزهای آن حراست می­کنند. در مقابل، روباه صفتان کارویژه اصلی خود را در خلاقیت و ابداع اندیشه­ها و راه­های جدید برای حل مسائل و مشکلات می­بینند. آنها اهل معامله و مذاکره و توافق در جهت پدید آوردن راه حل گره­های کور هستند. پارتو بر آن است که کار سیاست توسط یکی از این دو دسته به تنهایی راست نمی­آید. در واقع، وصول به وضع مطلوب در حوزۀ سیاست از طریق ایجاد نوعی تلفیق و تعادل میان شیرها و روباه­ها پدید می­آید.

    ***

    تا چند روز آینده دور جدید مذاکرات هسته­ای ما و غرب در ژنو آغاز می­شود. مذاکراتی که ما، با استفاده از استعارۀ پارتو، از موضعی روباه صفتانه به آن وارد می­شویم. طبیعی است که هنوز زمان مناسبی برای ارزیابی نتایج و دستاوردهای این نوع ورود جدید به مسأله نیست.  اما در همین نقطۀ آغاز نباید دو ملاحظۀ مهم را از نظر دور داشت.

    اول، اینکه اگر روباه­ها به لطف الهی و به اتکای تدبیر و زیرکی خود، امکانی برای حصول توافقی متضمن احقاق حقوق و حفظ عزت ملی بیابند، باید به آنان دست مریزاد گفت و نام شان را در سلسلۀ قهرمانان ملی نگاشت. اما در عین حال، نباید از یاد برد که اگر چنین توفیقی برای روباهان حاصل می­شود، جز به پشتوانۀ ده سال مقاومت و پایداری شیران نبوده است. شیرانی که تهور و دلاوری شان در حراست از حقوق مسلم هسته­ای و تقویت عمق استراتژیک ایران در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین برگ­های متعددی برای بازی بر سر میز مذاکره فراهم آورده است. ما از یاد نبرده ایم و روباهان نیز نباید فراموش کنند که دشمن گرگ صفت ده سال پیش (یا نهایتاً هشت سال پیش) در واکنش به تعامل نرمخویانه و روبه صفتانۀ ما چگونه عزت و منافع ملی را هدف قرار داد و بیشرمانه بر سر میز مذاکره و در بستۀ پیشنهادی خود، به ازای تعطیلی دائمی تأسیسات هسته­ای ایران دادن یک هواپیمای ایرباس و ایجاد شغل مناسب برای دانشمندان هسته­ای را وعده کرد! اگر در لحن و پیشنهاد گرگ­ها تغییری ایجاد شده است، سببی جز غرش شیران ندارد و این نکته­ای است که روباهان نباید فراموش کنند.

    دوم، اینکه روباه صفتی چنان که شرحش رفت، اقتضای تدبیر و زیرکی دارد. قبل و بعد از رقابت انتخاباتی 1392 وعده داده شده که مشکل پروندۀ هسته­ای ایران بدون هیچ گونه تضییع حقوق ملی و صرفاً با تدبیر و ظرافت دیپلماتیک حل و فصل خواهد شد. طبیعتاً مطالبه ملت نیز همین است و نه حل و فصل موضوع به هر طریق ممکن. گره خوردن بیش از اندازۀ مسأله هسته­ای به مولفه­های گوناگون اقتصاد و سیاست داخلی می­تواند زمینه را برای چنین انحرافی فراهم آورد. دشمن نیز طبعاً بیکار ننشسته است و میزان دشمنی خود را با یک لبخند یا احوال پرسی صمیمانه تغییر نمی­دهد. شوق فراوان برای حل و فصل مسأله نباید کار را به نوعی تسامح و ساده لوحی بکشاند. در عرف، جانوری که به بلاهت و ساده لوحی شناخته می­شود، روباه نیست!

    ۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۳۹

    سایر مطالب