طلوع

محفل جهاد فکری
سرآغاز

روزنوشت جمعی طلوع محفل جهاد فکری چند طلبه و دانشجوی متعهد به ارزش‌های اسلام ناب محمدی(ص) است. در این مجال، با سرمشق گرفتن از مکتب امام خمینی(ره) جهاد فکری خود را در رکاب حضرت آیت الله خامنه‌ای پیگیری خواهیم کرد.

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب توسط «محمد مهدی شاه آبادی» ثبت شده است

تکلیف شناسی خواص

محمد مهدی شاه آبادی

برای زمینه سازی رسیدن به حکومت معصوم و نزدیک شدن به شرایط سیر ملایم به سوی کمال انسانی و دچار نشدن به دشواری های سیر دشوار به سوی حق، خواص و عوام دارای تکالیفی هستند. البته روشن است که تکلیف خواص جامعه -آنهایی که محل رجوع دیگران هستند و تصمیمات اساسی با توجه به نظرات آنها گرفته می شود و به طور خلاصه جریان اجتماع به دیدگاه و عمل آنها بستگی دارد- سنگین تر و مهم تر است. خطبه سیدالشهدا (علیه السلام) در منا، دو سال پیش از مرگ معاویه، خطاب به همین خواص جامعه ایراد شده است. ویژگی های این خواص از نظر اباعبدالله (علیه السلام) چنین است. کسانی که:

به دانستن علم دین مشهورند، از آنها به نیکی یاد می شود، به خیرخواهی در جامعه معروفند، به خاطر خدا در دل مردم جایگاه بزرگی پیدا کرده اند، برای نیازهای مردم نزد قدرتمندان شفیع و واسطه قرار داده می شوند و... .

این خواص به بیان حضرت آقا باید تکلیف شناس و موقع شناس باشند: از هر طرف حرکت مى‌کنیم، به خواص مى‌رسیم. تصمیم‌گیرىِ خواص در وقت لازم؛ تشخیص خواص در وقت لازم؛ گذشتِ خواص از دنیا در لحظه‌ى لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظه‌ى لازم. اینهاست که تاریخ و ارزش­ها را نجات مى‌دهد و حفظ مى‌کند.

دو عنصر مهم در سخنان آقا برای توفیق خواص اهل حق بیان شده است:

1.       1. بصیرت (شناخت مسیر حق): یعنی آن چیزی که به انسان تفهیم می کند که چگونه حرکت کند، معیارها را چگونه تشخیص بدهد، راه را چگونه طى کند  و نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند.

2.      2. اسیر دنیا نشدن (صبر در حرکت در مسیر حق): یعنی آن زمان که موقع امتحان و گذشتن از مال و جان و آبرو و زن و فرزند است، دلبستگی ها، انسان را از فداکاری باز ندارد (+)

اما مقدمات رسیدن به این بصیرت چیست؟ از کجا بفهمیم که تکلیف ما در چه حیطه ای است؟ نوع ورود ما باید چگونه باشد؟ چه میزان باشد؟ تکلیف صادق و کاذب را چگونه تشخیص دهیم؟

اینها مواردی است که شاید ما که خود را جزء حزب اللهی های انقلاب می دانیم کمتر روی آن فکر کرده ایم. تکلیف شناسی ما بیشتر ناظر به موقعیت های خاص بوده اما از مقدماتی که برای شناخت صحیح در میانه میدان لازم است، غفلت کرده ایم. به نظر می رسد مقدماتی برای شناخت تکلیف اجتماعی و چگونگی انجام آن وجود دارد:

1.       1. تابعیت تکلیف اجتماعی از تکلیف فردی: تکلیف فردی یعنی همان حرکت به سمت خودسازی و اصلاح نفس که البته بخشی از آن در تعامل با جامعه به دست می آید. یکی از ارکان تکلیف شناسی صحیح در فضای اجتماعی- سیاسی آن است که بدانیم تکلیف یعنی وظیفه ای که خداوند در برهه ای از زمان بر دوش ما نهاده است که با انجام آن اولاً خود را به خداوند نزدیک کنیم و در مرحله بعد برای رشد و کمال جامعه نیز موثر باشیم. اما غالب ما این لزوم تقدم رشد و سیر فردی را بر عمل و موضع گیری اجتماعی لحاظ نمی کنیم و نکته جالب این است که اثرگذاری بر دیگران را بر اثرگذاری بر خودمان مقدم می کنیم!

به تعبیر حضرت امام (ره)، خودسازی و اصلاح نفس بر اصلاح دیگران مقدم است: «شما باید خودتان را بسازید، و بعد ملت را بسازید. خودسازى به اینکه تمام ابعادى که انسان دارد، و انبیا آمدند براى تربیت آن- تمام ابعاد را- ترقى دهید. جنبه علمى، همه ابعاد علم؛ جنبه اخلاقى، همه ابعاد اخلاق؛ تهذیب نفس، وارسته کردن نفس از تعلقات دنیا؛ که سرمنشأ همه کمالات وارسته شدن نفس از تعلقات است» (صحیفه امام، ج 8، 267).

به چند دلیل این تقدم وجود دارد:

2.1.             امر الهی:

ما سعادت ابدی خودمان را فراموش می کنیم و به دنبال سعادت دیگران هستیم که آن هم قطعاً حاصل نمی شود در حالی که قرآن می فرماید: «قوا انفسکم و اهلیکم ناراً (تحریم، 6)».

2.2.            اثر حقیقی عمل:

از سوی دیگر اثر مهم دیگر این تقدم، آن است که اثر حقیقی عمل اجتماعی، تابع میزان خودسازی انسان است. یعنی اگر معیار اثربخشی کار اجتماعی را همان میزان اثر در جامعه در راستای رشد الهی جامعه بدانیم، این اثرگذاری وابستگی کاملی به میزان تکامل فردی انسان دارد. اگر انسانی بر ابعاد شخصی خود کار نکرده باشد، عمل و گفتار او در ظرف دنیا، که دار فناء است، فانی خواهد شد. آن عمل و گفتاری به سوی حقیقت هدایت کننده است که از علم و تقوا ناشی شده باشد.

البته مشکل دیگر ما آن است که اثرات اعمال را با مقیاس های مادی اندازه می گیریم. نه تنها تعداد پل و ساختمان را معیار خدمت می دانیم بلکه تعداد کتاب، تعداد طلبه و دانشجوی یک استاد، گستردگی پیروان یک نفر و...، معیار عمده سنجش اثرگذاری اجتماعی و میزان قرب یک انسان به خدا قرار می گیرد. چون فلان کس، فلان تعداد انسان را خانه دار کرده یا فلان تعداد انسان کتاب های او را می خوانند، پس انسانی در تراز اسلام است و آنگاه بر همین اساس، تصویر آرمانی بسیاری از جوانان حزب اللهی ما نیز شبیه شدن به فلان کسی است که این همه کتاب دارد یا این همه پل و ساختمان ساخته است. در حالی که نیت فرد و میران اخلاص او و نوع عمل وی ابعاد بسیار متنوع تری دارد.

به بیان حضرت امام (ره):

«الآن وظیفه ما این است که هر کداممان، در هر جا که هستیم و در حدى که هستیم، ما جدیت کنیم که قوانین اسلام را از خودمان شروع کنیم... مثلًا رئیس جمهور یا نخست وزیر، اگر خودش اصلاح نکند خودش را و اگر خودش تابع قوانین اسلام نباشد، قوانین اسلام را در مملکت وجود خودش اجرا نکند، این نمى‏تواند حکومت اسلامى باشد و حاکم اسلام باشد» (صحیفه امام، ج‏8، ص: 284).

2.3.             اتمام سرمایه ها:

روشن است که تفکیک کامل میان عمل فردی و اجتماعی امکان پذیر نیست و این دو بر هم اثر می گذارند. انسان در انجام تکالیف اجتماعی، خود نیز بهره می برد و خودش نیز رشد می کند، اما:

اولاً این اثر مثبت منوط به رعایت شرایط تکلیف اجتماعی است. یعنی تکلیفی که واقعاً تکلیف باشد نه احساس تکلیف کاذب؛

ثانیاً عمل اجتماعی از سوی دیگر محلی برای برونداد داشته های انسان است. اندوخته های علمی، معنوی و مهارت ها و تجربه های انسان در عمل اجتماعی استفاده می شود. برخی از این اندوخته ها در تعاملات اجتماعی، مصرف می شوند و نیاز به تجدید و تقویت دارند. اگر انسان با سواد عمومی مذهبی به میدان انقلاب وارد شد و به موضع گیری های انقلابی و مذهبی پرداخت و سال ها از توشه چند کتاب خود استفاده کرد یا به تکرار می افتد یا به انحراف یا به رکود. همین وضع در مورد توشه معنوی نیز صادق است.

پیامبر با آن همه قوت معنوی مکلف به نماز شب بود چرا که در روز مأمور به انجام تکالیف بزرگی بود که نیازمند نیروگیری در شب بود: «اِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً (6) اِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلاً (7) (سوره مزمل)»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۱۰:۲۰

سیر دشوار به سوی حق

محمد مهدی شاه آبادی

اگر انسان ها به اطاعت امام گردن نهند، امام آنها را با سیری آرام و ملایم به مراتب کمال می رساند و نعمت مادی و معنوی را برای آنها جمع می کند. آن طور که به بیان قرآن، «لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم (سوره مائذه، 66)». اما سیر ملایم ولی الهی، دنیا را بهشت نمی کند. حد دنیا را باید خوب شناخت تا مسیر حرکت فردی و اجتماعی روشن شود.

حد نهایی دنیا: دنیا از یک سو در بهترین حالت، جایگاه تجارت اولیای خدا است و جایی است که راه کمال انسانی از آن می گذرد. اگر همه خواست الهی در جامعه انسانی برآورده شود و ارکان سه گانه امام، خواص و عامه مردم هریک به درستی در مسیر خود حرکت کنند، مواهب دنیوی و اخروی بر انسان ها و جامعه انسانی بارش می گیرد اما باز هم دنیا از دنیا بودن خود خارج نمی شود یعنی همچنان دنیا سجن مومن است و متاع دنیا قلیل. دنیا اگر پر از عدالت نیز بشود باز هم دار غرور و فریب است و فانی و منزلگاه دائمی نیست. دنیا در بهترین وضعیت خود نیز دار ابتلاء و امتحان برای همه انسان ها است و و بلای مقربان در هر حال از سایر انسان ها بیشتر است.

پس سیر ملایم ولی الهی، هر چند انسان ها را به کمال خود سوق می دهد و جامعه را انسانی و الهی هدایت می کند اما دنیا را به آخرت و به بهشت تبدیل نمی کند.

حد پست دنیا: آنگاه که سه جزء جامعه (امام، خواص و عوام) یا برخی از آنها به وظایف خود عمل نکنند و یا در جایگاه خود قرار نگیرند. در این صورت دنیا جهره پست و شیطانی به خود می گیرد و سیطره طاغوت و ظلمت در آن فراگیر می شود. اگر انسان ها نعمت الهی ولایت را انکار کنند، به دیار بایر و بدون ثمر وارد می شوند: «الم تر الی الذین بدلوا نعمه الله کفرا و احلوا قومهم دار البوار (سوره ابراهیم، 28)».

نظام اختیار انسان ها، که خداوند هدایت خود را بر پایه آن استوار کرده است، از سنن لایتغیر الهی است. اگر دین حق و امام حق، به عنوان محور سعادت بشر، یاری نشود بی تردید به انحراف و التقاط و ... دچار می شود. هر زمان که بندگان الهی به عهد الهی خود بازگردند دین خداوند نصرت می شود و حق برقرار می گردد. حد پست دنیا آن است که امام حق، از مدار زندگی مردمان کنار زده شود، دین حق به تحریف دچار شود و خواص اهل حق میدان را برای اهل باطل خالی کنند و عامه مردم به دانسته های فطری و دینی خود عمل نکنند.

اما نظام اختیار جهان، بر پایه حکمت هدایت انسان ها است. اگر دهر آن چنان بر مدار سفلگان بچرخد که دین خدا به عنوان راه هدایت انسان ها، آن چنان دچار اضمحلال و انحراف گردد که راه هدایت بر آیندگان بسته شود، آنگاه خداوند با بالاترین هزینه ها از دین خود حفاظت می کند و این محافظت الهی از طریق خلیفه خدا بر زمین، امام معصوم روی می دهد.

کربلا، آن نقطه ای بود که صبر و نرمش ولی الهی که آینه تمام نمای صبر خداوند است، لبریز شد و نجات انسان ها و نجات دین خدا جز به فداکاری امام ممکن نبود. آن هم فداکاری که تنها به شهادت امام منتهی نشد بلکه اهل بیت او و یارانش به شدیدترین اوضاع شهید و اسیر شدند.

آن نجات بخشی حرکت حسینی، سیطره دستگاه ابلیسی و نظام ظلمانی و طاغوتی را شکست و برای همیشه تاریخ و همه انسان ها راه هدایت و نور را بازکرد. راهی که دیگر به هیچ عنوان بسته نخواهد شد و این به برکت عظمت فداکاری است که به امامت معصوم روی داد. کربلایی که اگر به دست عزیزترین انسان ها غیر از امام معصوم رخ می داد، چنین اثری نداشت حتی اگر به رهبری بزرگ پرچمدار کربلا حضرت ابالفضل یا حضرت علی اکبر علیهما السلام انجام می شد.

آن روزنه نورانی که اباعبدالله به کمک اهل بیت و یاراتش برای همه بشریت گشود می رود که بر ابرهای ظلم و ظلمت غلبه کند و این غلبه نهایی با قیام امام زمان (عج) رخ خواهد داد.

اما چه شد که کار به چنین نقطه دردناکی منتهی شد؟

انحراف اول در سقیفه روی داد که محور هدایت از جای خود منحرف شد و امام به حاشیه رفت و کفر به نعمت ولایت اتفاق افتاد.

اما این به تنهایی برای روی دادن کربلا کافی نبود. انحراف خواص و نشناختن وظیفه و عمل نکردن به تکلیف رویه دیگر ماجرا بود. عوام مسلمانان نیز اگر به فهم فطری و علم اندک خود نسبت به دین عمل می کردند کار به اینجا نمی کشید.

و لقد سمعت جدی رسول الله (ص) یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان فاذا رأیتم معاویه علی منبری فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینه علی المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق. (لهوف، 20)

امام حسین علیه السلام فرمودند:

من از جد خود رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است. پس هنگامی که معاویه را بر منبر من دیدید شکمش را بدرید (او را با خواری بکشید)، اما اهل مدینه او را بر منبر پیامبر دیدند و او را نکشتند پس خداوند آنها را به یزید فاسق مبتلا کرد.

اما اگر خود را از خواص می دانیم، بیشتر از عوام باید بر وظیفه خواص دقت کنیم. باز هم سوال مهمی را بازخوانی می کنم:

ما تکلیف سیاسی اجتماعی خود را در یاری امام زمان (عج) چگونه می یابیم؟ از کجا می فهمیم که فلان کار تکلیف است؟ آیا احساس تکلیف کاذب وجود دارد؟ با این احساس چه کنیم؟ چگونه تکلیف کاذب و صادق را تشخیص دهیم؟ آیا تکالیف مختلف برای افراد مختلف نیست؟

از چه راهی تکلیف خود را بشناسیم که امام حق و دین حق به غربت نیافتد؟ گاه اقدامات تکلیف نشناسانه ما، به جای یاری حق، به انزوای حق می انجامد!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۰

به خدا سوگند (اگر امر خلافت با علی بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذیرش دلیل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملایمت به سوى منزل مقصود سیر مى داد سیرى که هرگز آزار دهنده نبود، نه مرکب ناتوان مى شد، و نه راکب خسته و ملول و

سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مملو از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سیرابى کامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشکار خیرخواه خود مى یافتند.

(خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مدینه).

یک بعد اصلی فتنه 88 آن بود که برخی از خواص جامعه تلاش کردند برای به کرسی نشاندن نظر خود، ولی فقیه را تحت فشار قرار دهند و برخی با علم به دروغین بودن مدعای تقلب، از همه ظرفیت خود برای آشفته کردن فضا بهره بردند. فشاری که نایب امام در برابر آن مقاومت کرد و در کنار رأی مردم ایستاد؛ مردمی که آنقدر به رهبر خود اعتماد داشتند که حتی قبول آن مصلحت تحمیلی نیز در نزد آنان از قدر رهبر نمی کاست.

اما این پیرو خط علوی، مصلحت عامه را در مواقع تضاد با میل خواص، بر آنان ترجیح داد. (فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ: نامه 53 نهج البلاغه). اما آن زمان که داستان رنگ دیگری به خود گرفت و به هر دلیل، عموم مردم، مسیری را برگزیدند که از شاخصه های آشکار آن «حل بیرونی مشکلات درونی و مذاکره با قدرت های جهانی» بود، روش برخورد او تفاوت نیز کرد. اگر بارها و به تصریح، راه حل مشکلات را در درون می دانست و تکیه اصلی بر قدرتهای بیرونی را مفید حال کشور نمی دید، اما مانع آزمون دوباره مردم و نماینده شان نشد.

حتی اگر همه انتخاب مردم در انتخابات 92 را تفسیر به رأی مردم به «مذاکره با آمریکا» بدانیم –که چنین نیست- و مذاکره را نیز انحرافی در مسیر انقلاب اسلامی بدانیم –که همیشه چنین نیست- باز هم برخورد رهبر انقلاب با چنین انحراف عمومی، نرمی و ملایمت بود تا حرکت و سیر در مسیر حق دچار وقفه نشود و به بهانه اندک، اصل راه از دست نرود. سیر ولی الهی، سیری است که آزاردهنده نیست و مرکب را ناتوان می کند و نه راکب را ملول و نهایت آن ورود به سرچشمه آب زلال است.

سخنان رهبری به مناسبت 13 آبان امسال، خط روشنی بود برای آنکه اولاً مسیر حق گم نشود، ثانیاً حوزه انعطاف در مسیر حق (نرمش قهرمانانه) روشن شود، ثالثاً لوازم عبور از مسیری که احتمال انحرافی بودن آن بسیار است، بیان گردد.

·         مسیر اصلی: استقامت در راه آرمان های اسلام و مبارزه با کفر و استکبار به سرگردگی آمریکا، انگلیس و اسرائیل،

·       حیطه انعطاف: مذاکره ای محدود به موضوع هسته ای با خط قرمزهای روشنی درباره دیدگاه ایران نسبت به اسرائیل، توانایی های نظامی ایران، حمایت از مقاومت منطقه.

·         لوازم عبور: هشیاری تیم مذاکره کننده در مذاکره با موجودی که ماهیت آن هنوز «شیطان بزرگ» است؛ آگاهی عموم مردم نسبت به ماهیت مذاکره و نتایج آن و دید منطقی نسبت به میزان اثرگذاری آن.

اما شرط رسیدن به این مقصد، تعهد به الزامات این سیر الهی است. این تعهد از یک سو برای ولی است و از سوی دیگر از سوی مردم. امام منصوب از سوی خداوند متعال، مسیر حق را بی هیچ خطایی نشان می دهد و نفس متصل او به ولایت الهی، خود منشأ تحول نفوس به قدر استعدادشان، به سمت کمال و قرب الهی است. شاقول سنجش نظام ما نیز اسلام است و معیار ارزیابی حکومت ما، میزان انطباق آن با حکومت معصوم. روشن است که بخش مهمی از فاصله ما با حکومت معصوم پرنشدنی است مگر با ظهور امام (ع). اما بخش مهم دیگری نیز وجود دارد که استانداردهای دوران گذار را نشان می دهد.

اگر از معیارهای اصلی تنزل کنیم و به وضع موجود قانع شویم، روح کمال خواهی اسلام و انقلاب را در خود میرانده ایم و این یکی از انواع استحاله های درونی است که برای انقلاب ما می تواند به وقوع بپیوندد. توجیه رفتارها و عمل خود را مبنای حق دانستن، گرداندن حق است بر مدار خود و روشن است که حق بر مدار هیچ شخصی نمی گردد مگر آنکه او فانی در حق باشد و از آثار وجودی و نفس او جز حق سر نزند مانند امیرمومنان علی (علیه السلام )که پیامبر (ص) در حقش دعا کرد که: «بارخدایا! حق را در هر جایی که علی می گردد، بگردان». (ادر الحق حیثما دار؛ امالی صدوق، 89).

پس ما باید همواره خود را متهم به درست شناختن حق و درست پیمودن راه آن بدانیم و این برای داعیه داران انقلاب اسلامی واجب تر است. پس در موضع اتهام و سوال از خود می پرسیم:

لوازم این سیر الهی چیست و چه کسانی به آن پای بندند؟

·         پیشوای جامعه اسلامی، خود باید مجموعه ای خصوصیات را داشته باشد و در جای خود روشن شده است که باید شبیه ترین افراد به امام معصوم باشد. (رک. ادله نظریه کشف ولی فقیه).

·         خواص جامعه باید بر مدار حق گردش کنند و از خواص اهل حق باشند نه باطل.

·         عموم مردم باید بر مبنای اطاعت از ولی الهی و خیرخواهی نسبت به او سیر نمایند.

آنچه بیش از همه برای ما لازم است شناختن معیارهای لازم برای خواص اهل حق است. درباره خواص اهل حق و ویژگی های آنها رهبر انقلاب در چند سخنرانی و خطبه نماز جمعه به تفصیل سخن گفته اند. امت حزب الله باید بار دیگر این معیارها را بازخوانی کند. سوال کلیدی دوران جدید امت حزب الله باید بازخوانی معیارهای حزب اللهی بودن و شناختن تکلیف خواص باشد. در میانه این معیارها، به ویژه با توجه به دوره کنونی، سوالی کلیدی که کمتر به آن پرداخته ایم این است:

تشخیص تکلیف اجتماعی و سیاسی برای هر یک از ما چگونه صورت می گیرد؟ آیا این احساس تکلیف های مکرر و در حیطه های وسیع برای افراد مختلف، صحیح است؟ آیا نباید بسیاری از ما پای خود را از گلیم خویش فراتر نگذاریم؟ و به طور خلاصه و روشن:

معیار سنجش تکلیف اجتماعی و سیاسی ما چیست؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۲:۴۴

حکومت و امام معصوم

محمد مهدی شاه آبادی

چگونه می شود شیعه علوی، که هویت خود را از اعتقاد به خلافت بلافصل امیرالمومنین (علیه السلام) بعد از پیامبر (ص) می گیرد، چنین بی محابا امر حکومت را ساده انگارد؟

ممکن است هر روزه در بدی دروغ سخن گفته شود و از عذاب الیم آن تذکارها آورده شود اما آن که هر روز در کوچه  بازار و اداره و ... دروغ های آسان گفته شده را می بیند، عظمت گناه را درنمی یابد. شاید چندی بعد در درستی آن تفکرات چند و چون کند و سعی نماید هندسه فکری خود را متناسب عرف و غالب و عادت تغییر شکل بدهد.

آنچه در طی قرن ها در طول تاریخ از حکومت دیده شده، با همه تفاوت های آنها، اکثر و بلکه قریب به اتفاق آنها یک ویژگی وجود داشته است: حکومت بدون رهبری معصوم. حتی اگر چندان اهل تاریخ نباشیم، حکومت های به ظاهر موفق دور و بر ما، با الگوی لیبرال دموکراسی، با دستاوردهای جذاب مادی و جدایی از تصویر ظلم های شاهان قدیم، برای بسیاری، الگوی حکومت مطلوب است هر چند در کلاس های درس و حجره های طلبگی سخن از لزوم حکومت معصوم گفته باشند.

باچنین نگاهی وضع ما ممکن است مطلوب نباشد اما دستیابی به وضع مطلوب راهی متفاوت از همین خردجمعی ندارد و با پیمودن آن می توان به آرمان شهرهای امروز جهان رسید. آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به عنوان آرمان شهرهای حکومت بشرخودبنیاد، ممکن است در مشکل اقتصادی، یا سیاسی یا فرهنگی قرار داشته باشند اما آنچه مورد توافق است این است که راه بدیلی وجود ندارد و از این مسیر باید مشکلات را حل کرد.

با چنین ظاهرنگری و خود را توانمند بر کشف مصلحت دیدن و صلاح و فساد فرد و اجتماع را در توان فهم خود شناختن، واقعاً چه نیازی به امام معصوم است؟؟

مذهبی های نه چندان روشنفکر ما نیز گاه چنان شیفته جمهوری اسلامی می شوند که بر این گمان اند مسیر درست حکومت همین است و وجود امام معصوم نیز مثلاً اوضاع را ده پله بهتر می کند. تفسیر این دوستان از حکومت ولایت فقیه، حکومتی است که به علت عدم علم کامل به دین و قدرت کمتر ولی فقیه نسبت به امام معصوم، کمی از حکومت معصوم بدتر است.

اما داستان چیز دیگری است.

در همین امور مادی و دنیوی، توان عقل ما برای درک مصلحت ها و مفسده ها چه میزان است؟ تدبیر امور شخصی و خانوادگی ما چه اندازه با خطا و اشتباه قرین است؟ آن وقت ادعای درک مصلحت مردم، عامه مسلمین ادعای بزرگی نیست؟

اگر مصلحت فردای آخرت را نیز در بربگیرد چه کسی را توان فهم و نسخه دادن برای خودش (چه رسد به نسخه دادن برای دیگران) است؟

اگر واقعاً به آیات و روایات ایمان داریم و هدف خلقت انسان را حرکت در مسیر قرب الهی می دانیم و قرب را از مسیر تحقق عدالت همه جانبه می دانیم و قرب الهی را به معنای خروج از ظلمت های گناه، معصیت، دنیاگرایی و تعلق قلب ها به عالم مادی، رفع جهل نسبت حقایق اصلی عالم، وارد شدن در عالم نور، بهره مندی از رحمت خاصه الهی، مرگ آگاهی و ذکر دائم و ... بدانیم، فهم چنین مصلحتی در رفتار و گفتار امروز و فردای ما از چه کسی ساخته است؟ آیا خرد جمعی را یارای چنین فهمی هست؟

آری، اگر زندگی همین چند روزه دنیا است و آخرت نیز با این نمازها و روزه های هر روزه و هر ساله ما به بهترین وجه تأمین است، می شود با خرد جمعی بار تصمیم گیری و حکومت ورزی را بست، هر چند که تجربه چند قرنه خردجمعی نیز نشان داده است که بدون تزکیه و اخلاق و دینداری، چنین خردی، چنان چاقویی می شود که پوست سایر ملت ها را می کند تا برای عده ای نمدی ببافد.

عادت ها چشم ما را بر روی حقایق می بندند و ما عادت می کنیم که از منظری تحلیل کنیم که عالم بر مدار آن می چرخد.

علاو بر فهم صحیح مصلحت، وجود نفس زکیه معصوم و اتصال او به ولایت الهی که امکان رشد انسان ها را به مدارج قرب الهی میسر میکند و نقش هواهای نفسانی را در فهم و اجرای مصلحت در سطح عالی حکومت می بندد و در سطوح میانی و پایینی به حداقل می رساند، از ارکان حکومت الهی است.

آری، آن چیزی که با انحراف از مسیر امامت امام معصوم، از دست امت اسلام و بلکه بشریت رفت هیچ گاه فهمیده نمی شود مگر برای آن کسی که خود در مسیر دین به راستی گام زده باشد و مزه خروج از ظلمت به نور را چشیده باشد یا برای کسانی که حکومت امام زمان (عج) را درک می کنند.

اما عموم آنهایی که تحت حکومت معصوم قرار می گیرند به شرط عدم عناد، به اندازه خود خروج از ظلمت به نور را تجربه می کنند و مزه قطع تعلقات دنیوی، در عین عدالت و وفور مواهب مادی را می چشند چرا که فرمان الهی به پیامبران آن بود که قوم خود را و بلکه همه انسان ها از ظلمت به سوی نور خارج کنند نه فقط شاگردان خاص خود را:

کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور(ابراهیم، 2)

و لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (ابراهیم، 5).

بخدا سوگند (اگر امر خلافت با علی بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذیرش دلیل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملایمت به سوى منزل مقصود سیر مى داد سیرى که هرگز آزار دهنده نبود، نه مرکب ناتوان مى شد، و نه راکب خسته و ملول و

سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مملو از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سیرابى کامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشکار خیرخواه خود مى یافتند. (خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مدینه).

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۱۴

زمانی که پیامبران از سوی خداوند متعال به رسالت و نبوت برانگیخته می شوند، مواجهه انسان های مختلف با این دعوت صورت های گوناگونی دارد. اما دو گروه عمده در برابر این دعوت قرار می گیرند: باورمندان به رسالت، منکرین رسالت. از نگاه قرآن آن کسانی که در شک و تردید نسبت به این رکن دینی هستند، هنوز به دایره ایمان وارد نشده اند و اگر خود را  مومن بخوانند، در نگاه قرآن، منافق خوانده می شوند.

جبهه باطل، متشکل از کفار و منافقین، برای حذف پیامبر از اثرگذاری بر جامعه دست به اقدامات مختلفی می زند. فارغ از تهدیدها، قتل ها، شکنجه ها و...، یکی از ارکان مقابله با پیامبر، «حذف اعتبار پیامبر» است. یعنی حمله به نقطه مرکزی باور مومنان و به بیان دیگر از بین بردن «حیثیت پیامبری پیامبر». حذف این اعتبار کلیدی، که از منظر مشرکان یک اعتبار صرف است و از منظر الهی، یک حقیقت واقعی، از طرق مختلفی صورت می گیرد. تبلیغ حیثیت ها و عناوین دروغین و مخل به پیامبری، یک راه اساسی برای حذف اعتبار پیامبری پیامبر است. این حیثیت های دروغین دارای مراتب است:

 دیوانه؛ خواب زده، شاعر، دوغگو، معلَّم (به او درس داده اند)، با همکاری عده ای قرآن را بافته است؛ ساحر.

هیچ پیامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنکه مسخره‏اش کردند. (حجر؛11)

تقریباً تمامی این عنوان ها برای پیامبران تکرار شده است. بسیاری از این عناوین تحت عنوان جامع «استهزاء» قابل جمع است (دیوانه، شاعر، خواب زده،). این عناوین بی تأثیر نیز نبود تا جایی که پیامبر اکرم (ص) برای آغاز دعوت عمومی خود، از استهزای مشرکین خوف داشت.

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ؛ إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتهَزِءِینَ(حجر 94-95)

و پس از فتح مکه با آنکه فرمان فتح عمومی دادند، اما چند نفر را واجب القتل دانستند:«امر بقتلهم و ان وجدوا تحت استار الکعبه.» پیامبر به همه فرمان داد آنان را هر جا بیابند، حتی اگر خود را به زیر پرده های کعبه آویخته باشند بکشند!؛ چرا که آنها پیامبر را هجو کرده بودند.

این استهزا، می تواند راه هدایت را بربندد. مسخره کردن، در دل خود بیان می کند که طرف مقابل نه تنها جایگاهی فراتر از مردمان عادی ندارد بلکه از لحاظ درک و شعور، از متوسط انسان ها نیز پایین تر است و از عهده فهم و اداره اولیات نیز برنمی آید. چنین انسانی دقیقاً در نقطه مقابل پیامبر قرار دارد چرا که پیامبر کسی است که همچنان که انسان است اما از سایر انسان ها درجات والاتری دارد و مخاطب وحی الهی است و همه انسان ها به هدایت او محتاج اند و او به هیچ کس جز خدا در امر هدایت احتیاج ندارد.

بزرگان قوم نوح (ع) که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانى همانند خویش نمى‏بینیم. و نمى‏بینیم که جز اراذل قوم از تو متابعت کنند. و نمى‏بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد، بلکه پنداریم که دروغ مى‏گویید. (هود؛ 27)

مسخره کار دیگری نیز می کند: راه عقل را می بندد چرا که غالب انسان ها با دیدن مسخره شدن دیگری، ابتداء آن فرد در نظرشان خفیف می شود و عرفاً برای او وزنی قائل نمی شوند. پس نه در کار او تأمل می کنند و نه او را جدی می گیرند به ویژه آنکه این مسخره در قالب هنری بیان شود (مانند شعر و ...) و به ویژه اینکه به طور فراگیر گفته شود و عرف و عادت شود.

این راهبرد مهم دشمنان دین، از سوی منافقین نیز به دفعات تکرار می شود و اساساً به عنوان رویه ای قطعی در قرآن کریم از آن نام برده شده است. راه مقابله با آن نیز آن است که مومنان از مجالس مسخره پیامبر و آیات الهی و مقدسات دوری کنند و گرنه در گناه آنها شریک خواهند بود:

و از این پیش، در این کتاب بر شما نازل کرده‏ایم که چون شنیدید کسانى آیات خدا را انکار مى‏کنند و آن را به ریشخند مى‏گیرند با آنان منشینید تا آن گاه که به سخنى دیگر پردازند. و گر نه شما نیز همانند آنها خواهید بود. و خدا همه منافقان و کافران را در جهنم گرد مى‏آورد. (نساء؛ 140)

این دستور اکید اسرار بسیاری دارد اما آنچه روشن است این است که همراهی با مسخره کنندگان جزئی از پروژه بی اعتبار سازی مقدسات خواهد بود و این اقدام، چیزی نیست که خدا از آن به آسانی بگذرد.

اثر دیگر مسخره آن است که قبح شکنی برای فرد، آسان می شود و او را به پرتگاه می کشاند. یعنی عمل نادرست به ویژه با تکرار، ریشه در قلب می دواند (همان طور که عمل صالح چنین می کند) و قلب، مرکز باورها و اعتقادات، همرنگ با عمل می شود و کم کم غیرت دینی از بین می رود و پس از مدتی بی تفاوتی نسبت به مقدسات پیش می آید و پس از مدتی با تکرار عمل (همراهی با مسخره دیگران) خود شخص به مسخره کردن روی می آورد و پس از مدتی برای آنکه ناهمسانی اعتقاد و رفتار از بین برود، دست به توجیه آن می زند و آن را گناهی کوچک می شمارد و پس از مدتی آن را گناه نمی داند و پس از مدتی آن مسخره، به عنوان باور جایگزین باور قبلی می شود و به آسانی مقدسات را تکذیب می کند و تکذیب مقدسات و آیات الهی، به ویژه بزرگترین آیات خدا یعنی پیامبران و معصومان، کفری است که آمرزیده نمی شود و عذاب ابدی را به همراه دارد.

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (روم؛ 10)

آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند به سبب اینکه آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مى‏گرفتند.

آنچه در سال های اخیر در برابر عظمت امام هادی علیه آلاف التحیه و الثناء رخ داد، اجرای پروژه تکراری و چند هزارساله تمسخر مقدسات بود. تمسخر از سوی بی دینان و منافقان امری عادی است اما این بار به مدد شبکه های اجتماعی و تکنولوژی، این عده زیادی از مومنان هستند که در برابر مسخره ها ساکت می نشینند و به جای برخاستن از مجلس مسخره کننده (مثلا عضویت در حلقه فیس بوکی آنها یا ...) بی تفاوت و گاه با لبخند از کنار این گناه عظیم می گذرند و آن را شوخی ساده تلقی می کنند. نتیجه آن که ویروس بی ایمانی به سرعت در کالبد جامعه حرکت می کند و اعماق وجود توده ها را به آسانی مورد حمله قرار می دهد.

عادی کردن امام و هم سطح کردن آنها با بقیه مرجعیت دینی را حذف می کند و از بین رفتن مرجعیت دینی پیامبر و امام معصوم، دقیقاً مساوی با نابودی مسیر هدایت است و آنچه به اسم دین بدون پیامبر و امام واقعی باقی می ماند تنها الفاظی است که تنها بدل و تقلبی از مسیر هدایت است.

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (اسراء؛ 94)

هیچ چیز مردم را از ایمان آوردن آن گاه که هدایتشان مى‏کردند، باز نداشت مگر اینکه مى‏گفتند: آیا خدا انسانى را به رسالت مى‏فرستد؟

و (کافران گفتند) اگر از انسانى همانند خود اطاعت کنید، زیان کرده‏اید. (مومنون؛ 34)

(کافران قوم ثمود) گفتند: اگر از انسانى همانند خود پیروى کنیم گمراه و دیوانه باشیم (قمر؛ 24)

آنچه این روزها بر سر نائب الامام انقلاب ما، خمینی کبیر می آید، همسان پروژه قداست زدایی منافقان و کفار است. هر چند کسانی بدون قصد و از سر شوخی به چنین بازی هایی دست زده باشند، باز هم همچون مومنانی هستند که اهمیت این دستور قرآنی را درک نکرده اند. انقلاب نیاز به مرجعیت دارد و حذف مرجعیت امام با عادی کردن امام (به معنای اینکه امام خمینی هم یکی بود مثل ما و در طهارت روح و قوت بینش و اتصال به مبدأ الهی تفاوتی با مردمان عادی نداشت) انقلاب را بی ریشه می کند. البته روشن است که خمینی انقلاب ما، با همه عظمت اش معصوم نبود و همواره جا برای نقدهای عالمانه و اسلامی بر اندیشه و عمل ایشان، از سوی صاحب نظران دینی باز است، اما تصویرسازی امامی که تقوای خاص و ویژه ای نداشته و بینش او نیز همواره در حال تغییر و تزلزل بود و تحت تأثیر اطرافیان هر روزه نظری می داد و ...، امری جدای از نقدهای عالمانه است.

 

 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۲۳:۴۶

سایر مطالب