نسبت «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی»: روایت پنجم
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۶ ب.ظ
پیش از این، چهار روایت از
نسبت «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» که در سیوپنج سال گذشته، هرچند بهطور
نانوشته و ناگفته، مبنای عمل سیاسی و اجتماعی بوده است، ذکر شد. اکنون نوبت طرح
روایت دیگری از نسبت بین این دو است. مهمترین دلیل برای بحث از این روایت تازه،
شرایط زمینه ای جدیدی است که «انقلاب اسلامی» با آن مواجه شده و آن، تحولات منطقة
خاورمیانة اسلامی و موج تازة اسلامخواهی است.
یک.
ذکر یک خاطره، به طرح این روایت پنجم کمک میکند: در بحبوحة جنگ سیوسه روزة حزبالله لبنان و دشمن صهیونیستی، روزانه، تجمعات بزرگی در ترکیه به دفاع از حزبالله و اعلام همبستگی با مواضع آن برگزار میشد که گاه به چندصدهزارنفر میرسید. گویی شور دینی و عِرق اسلامی در ملت مسلمان ترکیه نمود دوبارهای یافته باشد (البته بعدها معلوم شد که این مواضع و تجمعات، بخشی از راهبردهای سیاست خارجی جدید ترکیه در خاورمیانه است که هدفی جز نوعثمانی گری و احیای قدرت سابق ندارد که در ماجرای سوریه، دمِخروساش هویدا شد!). از سوی دیگر در ایران، خصوصاً در روزهای ابتدایی جنگ، جز برخی تجمعات دانشجویی یا راهپیمایی نمازگزاران جمعه در پایان نماز در برخی شهرهای بزرگ، از آن تجمعات پرشور بزرگی که در ترکیه تشکیل میشد خبری نبود. یک دوست لبنانی که دانشجوی یکی از دانشگاههای تهران بود، و عمیقاً دل در گرو حزبالله داشت، در یکی از همین روزها که ظاهراً ایرانیها بیتفاوت بودند، و حزبالله و «سیدنصرالله»، ترکها را آنچنان به شور دینی و تظاهرات اسلامی انداخته بود، مغبون و دلآزرده، گفت:«امروز، رهبر واقعیِ انقلاب اسلامی، سیدحسن نصرالله است»؛ و به بیانی دیگر: رهبری انقلاب اسلامی با لبنان است، نه با ایران. البته برای او توضیح دادم که سیدحسن نصرالله، خود را یکی از سربازان «سیدنا الامام الخامنهای» میداند، و یکی از کمترینِ آنها! اما فهم یک غیرایرانیِ حقیقتطلب از «انقلاب اسلامی» و نسبتی که بین آن و خودشان برقرار میکنند، عمیقاً جالبتوجه بود. آن جنگ و آن روزها گذشت، و نوبت به موج «بیداری اسلامی» در کشورهای خاورمیانه رسید و باز هم مسالة تعیین نسبت «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» با جنبشها و انقلابهای اخیر.
دو.
همچنان که آن دوست لبنانی
میگفت، میتوان «انقلاب اسلامی» را از «جمهوری اسلامی» جدا کرد. اما در اینجا
نکتة ظریفی وجود دارد: «جمهوری اسلامی» را مطلقاً نمیتوان از «انقلاب اسلامی» جدا
کرد، زیرا این «نظام» بدون آن «انقلاب» دیگر معنایی نخواهد داشت. اما، «انقلاب
اسلامی» لزوماً به «جمهوری اسلامی» وابسته نیست، و میتواند در جای دیگری صورتهای
دیگری از نظام و رژیم سیاسی را خلق کند. «جمهوری اسلامی»، یک نظام سیاسی متناسب با
اقتضائات جامعة ایران است؛ جامعهای که در آن، نزدیک به نود درصد جمعیت کشور شیعه هستند، و بیش
از پانصدسال است که حاکمان این کشور یا شیعه هستند یا خود را مجبور به دستکم رعایت
ظاهری و اقلّیِ مقتضیات تشیع دانستهاند. جز این، تاریخ ایران در همة ادوار خود، در
«شاهیآرمانی»، در «خلافت»، و در «سلطنت»، وجود رابطهای معنوی بین حاکمان و مردم
را نشان میدهد. در چنین جامعهای، استقرار نظام سیاسی «جمهوری اسلامی» بر مبنای
ایدة «ولایت فقیه» ممکن و میسّر است، و معنادار. اما سئوال مهم این است که آیا در دیگر
کشورهای اسلامی که مختصاتی متفاوت از جامعه و کشور ایران دارند، استقرار چنین
نظامی ممکن است؟ حتی اگر از نمونههای دورتری مانند مصر که اکثریتِ آن را مسلمانان
اهل سنت تشکیل میدهند، و شیعیان در آن یک اقلیت هستند نیز بگذریم؛ حتی در نمونههای
نزدیکتری مانند عراق که اکثریت شیعه دارد نیز مختصات سیاسی و جمعیتی به نحوی است
که استقرار «جمهوری اسلامی» را دستکم در شرایط فعلی دشوار میسازند. در این کشورها
اکثریت مسلمان و گاه شیعهای زندگی میکنند که به «انقلاب اسلامی» بهعنوان نقطةعطفی
در اقبال به دین در جهان جدید مینگرند، اما در همان حال، استقرار «جمهوری اسلامی»
را در کشور خود، ناممکن یا دستکم دشوار میدانند. در مواردی نیز که حکومتها
اسماً «جمهوری اسلامی» هستند، مانند افغانستان، از مختصات واقعی جمهوری اسلامی
خبری نیست.
سه.
در این صورت مسائل تازهای
برای محقق معتقد به انقلاب اسلامی پیدا میشود. دستکم سه موضوع اصلی، باید مورد
بحث قرار گیرد:
یک. «انقلاب اسلامی» امروزه
کاملاً در متن تاریخی و فرهنگیِ خاصّ جامعة ایران فهمیده شده و به آن دوخته شده
است. لازم است برخی از این گرهها باز شود و به آن اجازة حرکت داده شود تا به دیگر
متنهای تاریخی و فرهنگی نقلمکان کند. مقصود این نیست که به تاریخِ انقلاب اسلامی
توجه نشود، یا برای سازگارسازی آن با شرایط تازه، از برخی اصول آن صرفنظر شود.
مراد این است که باید از فهم «محلی» ایرانی که برای مخاطب مسلمان در دیگر جوامع
اسلامی، گنگ و مبهم است، به سوی یک فهم «عمومی» و جهانیتیافته از «انقلاب اسلامی»
حرکت کرده و مضامین اصلی آن را آشکار کنیم؛
دو. «جمهوری اسلامی»، یک
رژیم سیاسی برآمده از «انقلاب اسلامی» است که با شرایط تاریخی و اجتماعی خاصّ جامعة
ایران سازگاری یافته است. روشن است که برخی از این شرایط در دیگر جوامع اسلامی
وجود ندارد و لازم است صورتهای تازهای از نظام سیاسی متناسب با شرایط خاصّ آنها
تعریف و تعیین شود؛ مسلمانان و علاقمندان به انقلاب اسلامی در دیگر جوامع مسلمان
را باید دقیقاً در متن زندگی خودشان فهمید، و از توقعات حداکثری برای پایبندی
آنها به لوازم «انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی»، و خصوصاً اقتضائاتِ ظاهریِ این
دو باید دست برداشت؛
سه. تعریف و تعیین رژیمها
و نظامهای سیاسی جدید برای دیگر کشورهای اسلامی، به معنای فراتر رفتن و «عبور از
جمهوری اسلامی» نیست. «جمهوری اسلامی» بر مبنای نظریة «ولایت فقیه»، بیشترین قرابت
را با سنت شیعی و مذهب حقّة امامیه دارد، که در صورت تحقق، بهعنوان ایدهآل و
«آرمانی» برای آن رژیمهای نوپدید در دیگر کشورهای اسلامی، عمل خواهد کرد. آنها
مقدمهای در مسیر شکلگیری آن نظام جهانی عدالتگستری خواهند بود که «امام» اداره
خواهد کرد. اما هموارسازی این مسیر یکشبه ممکن نیست، و باید زمینة آن را از طریق تحولات
تدریجی فراهم کرد؛ همچنانکه تلاش متعهدانه برای ساختنِ «جمهوری اسلامی» در ایران،
تسهیلگر پیشرفت آنها در این مسیر خواهد بود.