به نظر میرسد اگر بخواهیم درباره مسالهی انقلاب اسلامی تاملی داشته باشیم، باید به این نکته توجه کنیم که انقلاب اسلامی در آغاز یک جنبش نظری در لابلای کتب و مقالات نبوده و بیش از آنکه رویکردهای نظری و انتزاعی در پیشبرد و تبیین آن نقش ایفا کرده باشند، حقایقی برخاسته از ساحتهای عینی و انضمامی زندگی اجتماعی به مانند عدالت خواهی، برابری طلبی، خروش بر طاغوت ، اشرافیّت زدایی و... در به پاخواستن آن نقش داشتهاند. مفاهیمی که در پیشبرد اهداف انقلاب توانست بیشتر گروههای مردمی اعم از مردم کوچه و بازار، دانشگاهی و حوزوی، معلم و محصل و... را با خود همراه کند.
اما مساله این است که پس از انقلاب اسلامی این مفاهیم صرفاً تبدیل به کلیات و شعارهایی انکارنکردنی و دوست داشتنی شدند و هیچ گاه رنگ و روی حقیقی و انضمامی در بستر زندگی مردم را به خود نگرفتند. اندیشمندی تبیین نکرد که عدالت در عرصه زندگی اقتصادی به معنای جامعه بدون طبقه است یا جامعه بدون فقر؟ و کسی نگفت که برای از بین بردن فقر باید یارانه دولتی داد یا دست بازار آزاد را باز گذاشت؟ و کسی به این نپرداخت که اقتصاد سرمایه داری در معنای مدرن آن چه تفاوت بنیادینی با اصل مالکیت خصوصی دارد و صحبت از جامعه بی طبقه چه تفاوتی با مارکسیسم!؟
همه اینها دست به دست هم داد تا ما دوباره بشویم همانکه بودیم و قرار بود نباشیم. قرار بود علاوه بر اسممان رسممان نیز عوض بشود؛ ولی نشد. قرار نبود صرفاً عدهای بروند و عده دیگری بیایند و بعد همان کارها ادامه پیدا کند ولی تا حدود زیادی اینگونه شد. چرا؟
مهمترین مساله ای که ما باید پس از گذشت سی و پنج سال از تجربهی انقلاب اسلامی به آن پاسخ دهیم تبیین چرایی وضعیت فعلیمان است؟ چرا ما در بسیاری از ابعاد انقلابیمان نه تنها پیشرفت نداشتهایم بلکه ثابت و ساکن باقی ماندهایم و احیاناً از اصول انقلابی مان نیز عقب نشستهایم؟ شدهایم همانکه بودیم و قرار بود نباشیم!
من بخشی از علت این امر را عدم توجه به مقوله "سیستم" ها یا در معنای انسانی آن "سازمان" ها میدانم. سازمانها یا همان ابزارهای حاکمیت برای ادارهی امور اجتماعی، موجودات پیچدهای هستند که به صورتی دینامیک به رفتارهای ما جهت میدهند و دقیقاً همان زمانیکه ما گمان میکنیم که چون موم در کف اختیار ما قرار دارند اقتضائات و ارزشهای خود را به ما تحمیل میکنند و در بلند مدت ما را از اهداف اصلی خود دور کرده و به سوی اقتضائات خود رهنمون میشوند و تاثیراتی انکار نکردنی بر بینشها و ارزشهای ما میگذارند.
اگر قرار باشد انقلابی، انقلاب بماند و بتواند مسیر خود را انقلابی ادامه دهد باید بتواند علاوه بر تغییر در نگرشها و جهان بینی افراد، نهادهای متناسب با خود را نیز تولید کند تا از طریق آنها بتواند اهداف خود را به پیش برد.
اما مسأله مهم در پاسخ به این پرسش نهفته است که در عالم مدرن چقدر برای ما تاسیس و ارائهی نهادهایی جدای از نهادهای مدرن امکان پذیر است؟ در جامعه ای که تمام زبان و جهان ما غربی شده است اچقدر برای ما مقدور هست که غیر غربی بیاندیشیم؟! و با فرض چنین امکانی در اندیشه، در جامعه جهانی که اربابانی خاص برای خود دارد و شما ناگزیر از در این جهان بودن هستید، چقدر می توانید به صورت مستقل و تکتازانه بر خلاف عادت مألوف حرکت کنید و انتظار داشته باشید که مورد تعرّض واقع نشوید؟! چقدر پیرامونیان به شما اجازه خواهند دادکه برای در انداختن طرح نوی خود با تیشه به جان ریشهی آنها بیافتید؟!