سرچشمه های فکری ایدۀ «دولت بیطرف»
اظهارات اخیر عالیجناب حسن روحانی دربارۀ مسألۀ ممیزی و نظارت فرهنگی شایستۀ توجه و تأمل جدی است. گاهی گفته میشود که شیوۀ اعمال ممیزی بر محصولات فرهنگی (از قبیل کتاب و فیلم و ...) در سالهای اخیر یا هر دوره دیگری نامناسب بوده است. مثلاً سختگیرانه یا سلیقهای یا بی ضابطه و امثال اینها بوده است. چنین ادعایی باید ناظر به مصادیق و موارد مشخص مدلل گردد و آنگاه میتواند دلایل له و علیه آن مورد ارزیابی قرار گیرد. اما آنچه توسط رئیس جمهور محترم مطرح شد چنین چیزی نبود. رئیس جمهور یحتمل بدون اینکه به ابعاد و لوازم سخن خود متذکر باشد، اصل لزوم ممیزی و نظارت را مورد تردید قرار داد. طبیعتاً همواره مهمترین پناهگاه برای طرح چنین ادعایی "مردم" و "شعور مردم" است. اینکه مردم خودشان میفهمند و بنا به تجربه در نهایت محصول فرهنگی که مناسب نباشد را پس میزنند و ...
چنین نگاهی نسبت به حدود دخالت دولت در فرهنگ که در واقع برآمده از ایدۀ لیبرالی «دولت بیطرف» است، به رغم ظاهر شیک و جذابش برای "روحانیِ رئیس جمهور"، مبادی و نتایجی دارد که نمیتواند برای یک "رئیس جمهور روحانی" مقبول و پذیرفته باشد. گفته اند لیبرالیسم ایدئولوژی بازار است و از این حیث برای دولتی که به طنز «کمیته اجرایی اتاق بازرگانی» نامیده شده، چندان عجیب نیست که با وصف لیبرال بودن مورد توصیف قرار گیرد. اما وقتی همین منطق بازاری به عرصۀ فرهنگ نیز تسری یافته و از زبان یک روحانی تکرار میشود، جای تعجب و تأسف است.
در اینجا به یکی از الزامات فکری ایدۀ مذکور اشاره میکنیم. چنانکه اشاره شد، لیبرالیسم ایدئولوژی بازار آزاد است و تجویز اقتصادی خود را عملاً به سایر حوزهها هم تسری میدهد. منطق اقتصادی لیبرالی بر این قرار سامان مییابد که بازار نهادی خود تنظمگر است و هر گونه مداخلۀ بیرونی (که مشخصاً میتواند توسط دولت انجام شود) با بر هم زدن این نظم خودجوش ویرانی به بار میآورد. فلذا دولت باید همچون یک «سگ نگهبان» دم در ساختمان اقتصاد بایستد و از امنیت آن حفاظت کند تا بازیگران اقتصادی بر مبنای منطق درونی این عرصه با یکدیگر رقابت و از خلال فرآیند «دست نامرئی» وضع بهینه را محقق کنند.
از نظر لیبرالها، همین منطق به فرهنگ هم قابل تسری است. در واقع، اینجا هم حوزۀ فرهنگ به مثابه بازاری فهمیده میشود که در آن اندیشهها و دیگر فرآوردههای فرهنگی عرضه و تقاضا میشوند. فلذا تجویز همان است که در بازار اقتصاد بود: دولت بیرون بایستد و فقط امنیت را تأمین کند تا ایدهها و فرآوردههای رقیب با هم رقابت کنند و نتیجه این رقابت نهایتاً تحقق بهترین وضعیت خواهد بود. همین منطق در سیاست نیز به نحو مشابه بازسازی میشود.
همین موضع محل سؤال مهمی است: اگر منطق بازاری را میتوان در مورد حوزۀ فرهنگ پذیرفت، چرا نتوانیم مثلاً در حوزۀ سلامت و درمان نیز بپذیریم؟ مقصودم به طور مشخص این است که چرا نتوانیم تولید و توزیع و عرضۀ آنچه که به سلامت جسمانی افراد مربوط است را نیز به قواعد لیبرالی بازار آزاد بسپریم؟ چرا باید دولت و یا یک نهاد عمومی تخصصی بهداشت و سلامت از بالای سر بازار وارد شود و مجوز و پروانه صادر کند؟ میتوان با بسط منطق بازار به این حوزه فضایی برای عرضۀ آزاد دارو و خدمات درمانی فراهم کرد. طبق این منطق نتیجۀ نهایی بر مبنای نظم خودجوش بازار این خواهد بود که روشهای درمانی و داروهای کارآمدتر بر اساس تجربه و آزمون و خطا طرفداران بیشتری خواهند یافت و رقبای ضعیف یا تقلبی خود را از میدان به در خواهند کرد. درست است که این امر در کوتاه مدت به قیمت بیماری یا مرگ عدهای از مردم تمام میشود اما خروجی نهایی پیروزی مقاومت ناپذیر دست نامرئی و دستگاه خود تنظیمگر بازاری خواهد بود. مگر نه اینکه بازار آزاد اقتصادی هم لاجرم تبعات نامناسبی از فقر و نابرابری و امثال آن دارد؟
در مقابل چنین طلبی میتوان در مفهوم کارآیی یک دارو و واگذار کردن تشخیص آن به بیمار/مشتری علامت سؤال گذاشت. آیا صرف تسکین درد (که فهم عرفی بیمار از کارآیی داروست) میتواند مناط مناسبی باشد؟ اما قصد نداریم در اینجا چندان مته به خشخاش بگذاریم. زیرا تا جایی که میدانیم هیچ لیبرال و لیبرتارین افراطی و رادیکالی نیز منطق آزادگذاری و «لسه فر» را به حوزۀ دارو و درمان تسری نداده است. اینکه چرا لیبرالها چیزی را که در حوزۀ سلامت و بهداشت جسمی شایسته و روا نمیدانند، در حوزۀ فرهنگ و اخلاق تجویز میکنند، شایستۀ تأمل است.
برای این امر دو پاسخ از جانب لیبرالها محتمل به نظر میرسد که البته هر دو نهایتاً به تلقی واحدی ارجاع دارند:
یکم، اینکه در آزادگذاری عرصۀ دارو و درمان خطری واقعی برای سلامتی انسانها وجود دارد اما در آزادگذاری فرهنگ و اخلاق چنین خطر واقعی و مشخصی وجود ندارد. در واقع ما خطری که موجب تباهی روح شود (آنچنان که داروی تقلبی موجب تباهی جسم میگردد) نداریم. در حوزۀ فرهنگ، هر چه هست اقسام و انواع تمایلات و سلایق است که همه در عرض یکدیگرند. اندیشه یا روح یا هر عنوان دیگری که برای وجه غیر جسمانی انسان بگذاریم، حقیقت اصیل و یا وضع سلامت و بهنجار مشخصی ندارد که خروج از آن را مطابق با بیماری جسم قرار دهیم.
دوم، اینکه ما اساساً تصوری قطعی از اینکه در حوزۀ فرهنگ و اخلاق چه چیزی واقعاً حقیقت و فضیلت است، نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم. در حوزۀ سلامت اغلب جوامع جدید اتوریتۀ علم پزشکی مدرن و نهادهای مرتبط با آن را پذیرفته اند. یعنی پذیرفته اند آنچه که پزشکی بیماری میداند، ناهنجاری است و همین علم پزشکی متضمن راههای پیشگیری و درمان آن است. اما در حوزۀ فرهنگ و اخلاق، خصوصاً به سبب فرآیند سکولاریزاسیون و حذف دین از مناسبات عمومی ، چنین اتوریتهای وجود ندارد. فلذا باز هم فقط ما میمانیم و دیدگاههای رقیبی که همه در عرض یکدیگر قرار دارند و ملاکی برای داوری بین آنها وجود ندارد.
سخن کوتاه، در پس پیشنهاد حذف ممیزی فرهنگی یا آنچه پیشتر در قالب پیشنهاد حذف عبارت «ارشاد» از نام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مورد تفوّه قرار گرفته بود، ایدۀ لیبرالی «دولت بیطرف» خوابیده است. اما ایدۀ دولت بیطرف لیبرالها یک همزاد فکری و معرفتی مهم دارد که همانا «شکاکیت و لا ادریگری اعتقادی و اخلاقی» است.
آیا رئیس جمهورِ روحانی ما به الزامات فکری و معرفتی پیشنهاد سیاسی خود توجه دارد؟ به احتمال بسیار زیاد پاسخ منفی است. چگونه میتوان تصور کرد یک روحانی که به عنوان فقیه در عضویت مجلس خبرگان رهبری نیز هست، در عین التفات به چنین الزاماتی چنان طرحی را پیشنهاد داده باشد؟
واقعیت این است که بر رفتار سیاسی اکثریت قابل توجهی از سیاستمداران ما بیش از آن که اصول و مبادی فکری حاکم باشد، اقتضائات و محاسبات روزمرۀ سیاسی حاکم است. این فقط یکی از مشابهتهای رئیس جمهور فعلی با رئیس جمهور پیشین است. تشابهات متعدد دیگری نیز وجود دارد که از موضوع این بحث خارج است.
بلکه مسأله وام داری به احزاب و گروه هایی است که نقشی در رآی آوری داشته اند و باید حساب آنها پرداخت شود.