طلوع

محفل جهاد فکری
سرآغاز

روزنوشت جمعی طلوع محفل جهاد فکری چند طلبه و دانشجوی متعهد به ارزش‌های اسلام ناب محمدی(ص) است. در این مجال، با سرمشق گرفتن از مکتب امام خمینی(ره) جهاد فکری خود را در رکاب حضرت آیت الله خامنه‌ای پیگیری خواهیم کرد.

طبقه بندی موضوعی

۳۷ مطلب با موضوع «تدبیر و سیاست» ثبت شده است

در جهانی که به تعبیر ژان بودریار «فرا واقعیت» (hyper-reality) بر واقعیت سیطره یافته، کپی از اصل مهم­تر شده و بازنمایی حقیقت بخشی از فرآیند ساختن حقیقت است، چرا نباید مسئولان دولت جمهوری اسلامی از توافقنامۀ اخیر به عنوان یک پیروزی تاریخ ساز یاد کنند؟ اگر از سویۀ افراطی موجود در سخن بودریار (که چنان که می­دانیم جنگ اول خلیج فارس را اساساً جنگی رسانه ساخته می­دانست که در واقعیت رخ نداده است!) بگذریم می­توان بصیرت درست موجود در آن را به چنگ آورد. در جهان محاصره شده توسط رسانه و بازنمایی­های رسانه­ای اینکه واقعیت دقیقاً و فی نفسه چیست، نه اینکه مهم نباشد، اما اهمیت انحصاری ندارد. بلکه درست به همان اندازه، بازنمایی که از آن واقعیت صورت می­گیرد مهم است. اگر شما در حقیقت امر هم برنده باشید ولی این پیروزی بازنموده نشود، شما پیروز نشده اید.

فلذا اعلام پیروزی و موفقیت در مذاکرات ژنو و بازنمایی رسانه­ای آن ادامۀ نبردی است که در میز مذاکره جریان داشته است. از این جهت، نه فقط قابل درک که حتی ضروری و لازم هم هست. در مقطع فعلی، هیچ کاری غیرهوشمندانه تر از این نیست که با برجسته ساختن محورهایی خاص از قبیل امتیازاتی که داده شده و امثال آن، بازنمایی مبتنی بر مصالح ملی را مخدوش کنیم. سکوت و صبر و انتظار حتماً انتخاب هوشمندانه تری است. اما هوشمندانه تر از همه اینها، همراهی و «همنوایی مشروط » است. این گزینه­ای است که حکیم­ترین و زیرک­ترین سیاستمرد روزگار ما برگزیده است.

اما در عین حال، دولتمردان ایرانی نیز باید متذکر این باشند که خود مدهوش و مفتون این فرا واقعیتی که به درستی در حال بر ساختن آن هستند، نشوند. اگر آنان خود نیز این فراواقعیت را با واقعیت خلط کنند، در این کارزار کارشان زار خواهد بود. از منظر واقعگرایانه توافق اخیر، نه پیروزی بزرگ بلکه مرحلۀ مقدماتی عملیاتی دشوار است که در صورت مدیریت و مقاومت مناسب می­تواند به پیروزی بزرگ منتهی شود. این واقعیت است که در توافق ژنو برای نخستین بار از سوی قدرت­های مستکبر (و لو به طور تلویحی) حق ایران در غنی سازی مورد پذیرش قرار گرفته، مسیری برای حل نهایی موضوع تعریف شده و بخشی (و لو اندک) از تحریم­ها معلق شده، اما این هم بخش دیگری از واقعیت است که عقب نشینی­هایی از برخی حقوق و دستاوردهای ملی صورت گرفته است. عقب نشینی لزوماً شکست نیست و می­تواند بخشی از یک طرح عملیاتی باشد. مشروط به اینکه درک دقیق و درستی از طرح و نقشه و الزامات آن در هر مقطع وجود داشته باشد.

در مجموع آنچه که روشن است اینکه یک سال پیش رو و روند تحولات بعدی نشان خواهد داد که ثمرات و نتایج نهایی این طرح عملیاتی چه بوده است. در این فضای مبهم، واکنش هیجان زده و عاطفی چه در حمایت و چه در مخالفت، خصوصاً وقتی با بی توجهی به اهداف و منافع ملی همراه شود، مضر و بیحاصل است. 

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۱۸:۴۷

بغی و محاربه ، اصطلاحات فقهی یا شرعی؟

سیدفرید حاج‏‌سیدجوادی

در اصطلاح علوم اصول الفاظی که در اصطلاح شارع برای معانی خاص شرعی وضع و استعمال شده اند، حقیقت شرعی نامیده می‌شوند. به عنوان مثال لفظ «حج» اگر چه در لغت برای قصد و عزم جعل شده، اما در نصوص شرعی به معنای عبادت مشهور استعمال شده است. این چنین الفاظی در عصر تشریع که با رحلت نبی مکرم(ص) خاتمه یافت، معمولا به جهت کثرت استعمال، معنای اصطلاحی جدیدی یافتند.

از سوی دیگر استعمال برخی دیگر از الفاظ در نصوص شرعی صادر از ائمه معصومین(ع) چنان بوده که معنای اصطلاحی آن بر معنای لغوی غلبه یافته است. این الفاظ بخش عمده اصطلاحات فقهی ما را تشکیل می‌دهند. اما با این وجود به جهت اینکه معنای لغوی آنها در عصر تشریع غالب بوده، معنایابی آنها در کتاب الله و روایات نبوی براساس معانی لغوی است و حمل آنها بر معنای شرعی نیازمند قرینه است. لفظ محارب از عناوینی است که در لسان اهل بیت(ع) معنا شده است و استعمال آن در روایات براساس همان معناست. حمل سلاح جزء مفهوم محاربه لحاظ نشده و حتی بر سارق نیز تطبیق داده شده است. لذا در تطبیق عنوان محارب حمل سلاح ضرورتی ندارد.

بخش دیگری از اصطلاحات فقهی نیز اساسا در لسان فقها رواج یافته‌اند و حتی در عصر معصومین(ع) نیز در معنای لغوی استعمال می‌شده‌اند. از مصادیق چنین الفاظی «باغی» است. این عناوین اگر چه موضوع احکام فقهی واقع شده‌اند، اما اصطلاح سازی برای آنها از سوی فقها رایج شده و در لسان معصومین تعیّن نیافته‌اند. برای فهم دامنه موضوع حکم «باغی» لازم است به ادله و نصوصی که مبین حکم آنهاست رجوع نماییم، تا دایره موضوع را مشخص نماییم.

در اصطلاح فقها باغی[1] ناظر به مخالفین سیاسی امام عادل استعمال شده است که بیعت مسلمانان با امام عادل را بشکنند. در برابر  محارب به کسانی اطلاق شده که با سلاح یا بدون آن امنیت مالی و روانی جامعه را تهدید می‌نمایند.

برخلاف آنچه شهرت یافته که نبرد نظامی با مخالفین سیاسی تا زمانی که دست به سلاح نبرده باشند مشروع نیست، نصوص وارده از اهل بیت(ع) بر ضرورت قتال با بغاة دلالت دارد، حتی اگر مخالفت آنها در حد دعوت به شعار سیاسی باشد. امیر المومنین(ع) درباره خوارج چنین می‌فرمایند:

و الزموا السواد الاعظم فان ید الله علی الجماعه فان الشاذ من الناس للشیطان کما ان الشاذ من الغنم للذئب الا من دعا الی هذا الشعار فاقتلوه ولو کان تحت عمامتی هذه

همراه جماعت باشید که خدا بالای سر جماعت است و از افتراق و جدائی بپرهیزید برای این که هر گوسفندی که از گله جدا شود طعمه گرگ می شود. هرکسی که به این شعار (ان الحکم الاّ لله) فراخواند بکشید حتی اگر زیر عمامه من باشد(کنایه از اینکه حتی اگر من به تفرقه فراخواندم، مرا بکشید.)

در تبیین شرایط وجوب جهاد با بغاة چنین گفته اند که باید جماعت ایشان به گونه ای باشد که قتل جداگانه و منفرد آنها میسر نباشد.(علامه حلی در تحریر الاحکام/ج1ص155) همین معنا بیانگر آن است که جماعت بغاة لزوما مسلح نیستند، بلکه ممکن است متمردین در ضمن جماعتی بیعت شکنی نمایند. چنانچه امکان قبض و قتل جداگانه آنها باشد، جهاد جایز نیست. اگر بغاة اقدام مسلحانه کرده باشند، در هر صورت مقابله با ایشان مسلحانه و نظامی خواهد بود و همین تفصیل نشانگر آن است که در تطبیق عنوان بغی، حمل سلاح دخالت ندارد.

نتیجه آنکه برخلاف تصویری که این ایام ارائه می‌شود، تطبیق عنوان بغی با شکستن بیعت امام عادل و اطلاق عنوان محارب با برهم زدن امنیت عمومی تمام می‌شود وبه کار بردن یا نبردن سلاح دخالتی در این عناوین ندارد.

 

[1]. الباغی هو کل من خرج على امام عادل و شق عصاه، فان على الامام أن یقاتلهم.(شیخ طوسی، الاقتصاد)

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۹

نهضت پروتستانتیسم یا اصلاح دینی در اواسط قرن شانزدهم میلادی اروپای مسیحی را به دو شقه تقسیم کرد. یکی از مهم­ترین تبعات انشقاق مذکور، آغاز دوره­ای از ستیزه و خشونت با رنگ و لعاب مذهبی بود که حدود صد سال به درازا کشید. صد سال محنت­باری که نقاط مختلف اروپا به تناوب شاهد کشتار خونین کاتولیک از پروتستان یا پروتستان از کاتولیک بود. این ستیزه گاهی همچون ماجرای خونین کشتار سن بارتلمی (کشتار سی هزار پروتستان فرانسوی توسط کاتولیک­ها) به صورت نزاع­های داخلی و گاه همچون درگیری دائمی ایرلندی­ها با انگلستان در پیوند با مسألۀ ملی و نهایتاً در جنگ سی سالۀ میان اکثر دولت­های اروپایی موجود در اوایل قرن هفدهم ظاهر می­گردید. دور باطل خشونت و کشتار در اواسط قرن هفدهم به پایان رسید، اما برندۀ نهایی آن نه مؤمنان کاتولیک بودند و نه مؤمنان پروتستان. برندۀ نهایی این نبرد تاریخی، سکولاریسم بود. نویسندگان سکولار نه تنها در قرن هفدهم، که هم اکنون پس از گذشت 4 قرن، یکی از اصلی­ترین مقدمات استدلال بر لزوم حکومت عرفی و بیرون راندن دین از عرصۀ عمومی را بر تجربۀ خشونت و کشتار متقابل کاتولیک­ها و پروتستان­ها مبتنی کرده اند.

در این مجال بنای آن را نداریم که به ماهیت استدلالات نویسندگان سکولار و مغالطات و رهزنی­های تئوریک آنان بپردازیم. آنچه فعلاً مد نظر است درسی است که تجربۀ اروپای مسیحی می­تواند برای نیروهای اسلامگرا اعم از شیعه و سنّی داشته باشد.

در سالهای اخیر آتش جنگ مذهبی و طایفه­ای در جهان اسلام شعله ور شده است. بی اغراق روزی نیست که خبر از تخریب، کشتار، انفجار و ترور در این مسجد یا آن حسینیۀ سوریه، عراق، پاکستان، افغانستان، بحرین و حتی اخیراً مصر در سرخط خبرهای عالم اسلامی نباشد. این آتش خصوصاً با فتنۀ شام و نوع نگرشی که به ماهیت جنگ داخلی سوریه در میان اهل تسنن شکل گرفته، مشتعل­تر از قبل شده است.  اینک بیش از هر زمان دیگری خطر جنگ تمام عیار شیعه و سنی نزدیک احساس می­شود.

در چنین موقعیتی نوع نگرش جریانات اسلامگرا به صحنه بسیار حائز اهمیت است. بدبختانه غبار فتنۀ سالهای اخیر موجب گردیده که برخی از جریانات اسلامی نیز بر آتش کینه و نفرت بدمند و حتی در مواردی حاصل نیم قرن مجاهدات تقریبی و وحدت گرایانه را با بی بصیرتی تحلیلی یا تعصب مذهبی به باد دهند. البته دربارۀ طرف شیعی ما با نوعی پیچیدگی مواجهیم. تأکید مکرر آیت الله خامنه­ای بر وحدت اسلامی و فتوای صریح در حرمت سب بر همسران و صحابۀ رسول الله و نیز تلاش مجدانۀ آیت الله سیستانی برای جلوگیری از خونریزی مذهبی و نیز اظهارات محبت آمیز ایشان که از اهل سنت نه به عنوان «برادران» ما، که به عنوان «خود» ما (انفسنا) یاد کردند، به روشنی گویای درک صحیح اصلی­ترین رهبران جامعۀ شیعه نسبت به شرایط کنونی است. اما فراموش نباید کرد که فضای رسانه­ای و تبلیغی شیعه، خصوصاً در جهان عرب، در اختیار کسانی است که نه تنها در این مسیر حرکت نمی­کنند، بلکه مسیر عکس را می­پیمایند و البته راست یا دروغ این مشی خود را به نظر برخی دیگر از مراجع مذهبی نسبت می­دهند.

در طرف سنی متأسفانه وضع ناگوارتر است. به دلایل متعددی که از مهم­ترین آنها تزریق گستردۀ دلارهای نفتی سعودی است، وهابیت و سلفی گری تکفیری و شیعه ستیز در حال بدل شدن به صدای اصلی در میان اسلام­گرایان سنی است و حتی فضای جریان ریشه داری چون اخوان المسلمین را نیز از خود متأثر ساخته است. همچنین برخی علمای پرسابقه در امر تقریب و وحدت به بیماری لاعلاج تکفیری گری مبتلا شده اند.

تجربۀ اروپای مسیحی پیش روی ماست. البته روشن است تفاوت­های بنیادین اسلام و مسیحیت هر نوع مشابهت سازی تام و مطلق را منتفی می­سازد اما به این دلیل نمی­توان از تأمل در سرنوشت تجربۀ تاریخی جنگ مذهبی در اروپا صرف نظر کرد. آنچه از روز روشن­تر است اینکه در جنگ شیعه و سنی برنده نهایتاً طرف سوم است. این طرف سوم می­تواند در سطحی آمریکا، اسرائیل و به طور کلی استکبار جهانی باشد و در سطحی دیگر نیروهای سکولار داخل جهان اسلام. این نکته­ای است که خصوصاً برادران اسلام­گرای اهل سنت نباید از آن غفلت کنند.

در ماجرای کودتای ارتش آمریکایی مصر بر علیه دولت قانونی محمد مرسی که با همکاری اسرائیل و ارتجاع عرب و سکوت رضایت آمیز غرب صورت گرفت، شاهد بودیم که همزمانی تقریبی آن با قتل فجیع مرحوم شحاته باعث چه واکنشی در داخل ایران گردید. برخی از نیروهای مذهبی و حزب اللهی در کمال تعجب از وقوع کودتا اظهار خوشحالی کرده و حتی آن را به «غیرت امیر المؤمنین» نسبت می­دادند! همچنانکه مشاهده شده برخی از اهل سنت (گرچه نادر و کم شمار) متأثر از القائات وهابیت خبیث، با حسرت از دوران حکومت دیکتاتور همپیمان آمریکا و اسرائیل یاد می­کنند؛ چرا که ایران کاری به مسائل جهان اسلام یا اعراب نداشت!

این وضعیت که اسلامگرایان شیعه و سنی، هر کدام در عمل سکولارهای طرف مقابل را برای تعامل و همکاری ترجیح دهند، خطری جدی و گامی بزرگ در جهت پیشبرد پروژه سکولاریزاسیون در عالم اسلام است. اولین گام برای مقابله با این خطر، خروج سریع از فضای جنگ مذهبی و طایفه­ای و رعایت الزامات این خروج است. 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۷

در خبرها بود که عالیجناب علی لاریجانی در نطقی از دولت­های نهم و دهم با عنوان «دوره­ای که به ریش اصولگرایان بسته شد» یاد کرده اند. چنین اظهار نظرهایی بهانه لازم را برای طرح بحثی مهم و پرثمر دربارۀ نسبت جریان اصولگرا یا حزب اللهی با کارنامۀ دولت نهم و دهم یا آنچه که می­توان «تجربۀ سوم تیر» نامید، فراهم می­آورد. در اوایل دهۀ هشتاد جریان جدید اصولگرایی بر محور تدوین و تعمیق تحلیلی مشترک از «ماهیت انحراف حرکت انقلاب در سال­های پس از جنگ» برساخته شد. بعید نیست که موج بعدی اصولگرایی نیز بر محور تحلیلی از ماهیت ظهور و افول تجربۀ سوم تیر پدیدار گردد.

به طور کلی به نظر می­رسد در میان عموم کسانی که به صفت اصولگرایی متصف اند، دو دیدگاه در این باره وجود دارد که به نحو قابل توجهی نمایانگر نوعی شکاف نسلی نیز هست:

اول، دیدگاه کسانی است که همچون دکتر لاریجانی و همگنان او از طیف­ها و گروهها و احزاب گوناگون، سوم تیر و دورۀ بعد از آن را کابوسی می­دانند که تمام همت ما در عرصۀ سیاسی می­بایست معطوف به بستن راه تکرار آن باشد. از این منظر سوم تیر چیزی بود که ربطی به ما نداشت و ما –دست­کم تا مدتی- بدون هیچ بهره­ای هزینۀ آن را پرداختیم. از این منظر بحث از این دوره و تحلیل و ارزیابی آن ربطی به آیندۀ جریان اصولگرایی ندارد و عملاً باید بعد از مقادیر قابل توجهی تف و لعن و نفرین، به گورستان فراموشی و عدم فرستاده شود.

دوم، دیدگاه کسانی که سوم تیر را تجربه­ای متعلق به جریان حزب اللهی دانسته و از این منظر سیاست ورزی حزب اللهی و اصولگرایانه را در استمرار و تعقیب آن می­بینند. جوانان و جوان صفتانی که در این چارچوب می­اندیشند، خواه از آن دسته باشند که دولت برآمده از سوم تیر را تا پایان بر صراط حق و عدالت تفسیر می­کنند و خواه آنان که از جایی به بعد قائل به وقوع «انحراف» شدند، در این نکته با گروه اول مشترکند که گویی نیازی به تحلیل و ارزیابی جدی کارنامۀ دوره مذکور نمی­بینند. عدم احساس نیاز برای برخی بدان سبب است که معتقدند اصولاً «هر چه آن خسرو کند، شیرین بود» و برای برخی دیگر به این دلیل که با ساده­ ترین و بسیط ترین تحلیل ممکن خیال خود را راحت کرده اند؛ این تحلیل که گروهک انحرافی و مشخصاً یکی-دو نفر منحرف هواپیمای سوم تیر را ربوده اند! عملکرد این گروه اخیر در انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم نشانگر این است که اساساً نیازی به بازنگری و ارزیابی در تجربۀ سوم تیر نمی­بینند و قائلند که عیناً باید به همان صورت قبلی تکرار و بر آن ابرام (یا همان پایداری!) شود. گویی که فرجام تلخ دولت برآمده از سوم تیر سببی جز خصایل منفی شخص احمدی نژاد یا انحرافات فکری و عملی اطرافیان حاشیه ساز ندارد.

***

نگارندۀ این سطور به عنوان فرد کوچکی از جوانان اصولگرا، نسلی که ذهنیت سیاسی­اش در فضای سنگین دورۀ اصلاحات شکل گرفت، ابایی از این ندارد که خود را در نهایت متعلق به دستۀ دوم بداند. بر آنم که نسبت جریان اصولگرایی و «نو حزب­اللهی گری» با تجربۀ سوم تیر عمیق­تر از آن است که قابل گسست باشد. آری، اگر مقصود ما از اصولگرایی مجموعه­ای از گروه­ها و احزاب سیاسی باشد که قبلاً عمدتاً تحت عنوان «جناح راست» تعریف می­شده اند، «تجربۀ سوم تیر» ربط چندانی به آنها نداشته است و به معنای واقعی لفظ، به ریششان بسته شده است! اما اگر نوعی تلقی گفتمانی و منظر اجتماعی را اتخاذ کنیم و مفهوم اصولگرایی را در متن خیزش نسل جدیدی از نیروهای حزب اللهی با چارچوب گفتمانی جدید و سازماندهی جدید بیابیم، به راستی آیا در انتخابات 84 کسی جز محمود احمدی نژاد را می­توان نمایندۀ اصولگرایی تلقی کرد؟ آیا پیروزی احمدی نژاد 84 پیروزی اصولگرایی نبود و پیروزی (احتمالی) دیگر برادرانی که بنا به تحلیل­های درست و غلط ادبیات و جهت­گیری متفاوت با گفتمان جدید اصولگرایی اتخاذ کرده بودند، پیروزی اصولگرایی بود؟!

با این وجود، به نظر می­رسد اینک زمان آن رسیده است که به طور جدی­تر و دقیق­تر به ماهیت شکست تجربۀ سوم تیر بیاندیشیم و از آن سخن بگوییم. این اتفاق که خیزش آرمانگرایانه، اصولگرایانه و عدالتخواهانۀ سوم تیر به فضاحت خانه نشینی یازده روزه و ابتذال برداشت 16 میلیاردی از ذیحسابی ریاست جمهوری بیانجامد، آنقدر هولناک و مصیبت­بار است که نمی­توان به سادگی از کنار آن گذشت. نمی­توان آن را صرفاً به خباثت این و انحراف آن نسبت داد. نمی­توان آینه را پیش روی خود نگرفت و لا اقل بخشی از ماهیت شکست و تباهی را در آنچه که به عموم جریان حزب اللهی مربوط است، ردیابی نکرد. بدون چنین نقادی جدی و بی مجامله­ای امکان تأسیس جدید و احیای دوباره نخواهیم یافت.

به یاری خدا این بحث را در مجالی دیگر از سر خواهم گرفت. 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۰۰:۱۱

حکایت حزب الله

سجاد صفار هرندی

آنچه در ادامه می آید بخشی از نوشته ای است که جهت درج در شمارۀ جدید مجلّۀ هابیل نگاشته شده است. 

در متن تاریخ معاصر ما، «حزب الله» به عنوان یک هویت اجتماعی-سیاسی نخستین بار در راهپیمایی تاسوعای سال 57 ظاهر شد. نقل شده است که در میانۀ راهپیمایی عظیم آن روز اعضای یکی از گروه­های چپ مارکسیستی که خوش خیالانه می­پنداشتند از این نمد شاید کلاهی بتوان دست و پا کرد، در یکی از تقاطع­ها به جمعیت پیوستند و پرچم داس و چکش بالا بردند. واکنش جمعیت مسلمانی که از شبکۀ مساجد و هیئات و به دعوت عالمان دین به راهپیمایی آمده بودند، جز خشم چه می­توانست باشد؟ آنجا از اعماق وجود جمعی جماعت، آنجا که چیزی ورای فاعلیت­ها و عاملیت­ها در کار است، شعاری بیرون تراوید. شعاری که نه شاعرش مشخص است و نه مشخص است که چگونه بدین سرعت پاسخ مناسب لحظه تدارک دیده شده است: «حزب فقط حزب الله/ رهبر فقط روح الله» کوبندگی شعار و ارادۀ جمعی که ظاهرش می­کرده کافی بوده تا آن علم انحرافی پایین بیاید.

چیزی به وجود آمد که هر چند ریشه در اعماق تاریخ و سنت و فرهنگ این سرزمین داشت، اما تازه بود. «حزب الله» متولد شد.


حزب الله؛ امت امام

از همان آغاز روشن بود که حزب الله و حزب اللهی­ها را جز در نسبت مستقیم با شخصیت «رهبر افسانه­ای انقلاب ایران» نمی­توان فهمید. رهبری که عصارۀ 1400 سال خاطرۀ تاریخی مسلمان شیعۀ ایرانی بود. رهبری که از نجف و بعد هم از پاریس، بدون ذره­ای توجه به آنچه کارگزاران و بازیگران داخلی و بین المللی سیاست می­رشتند و می­بافتند، دعوت به انقلاب و قیام را ادامه می­داد. امتی که اینک خود را واجد امام می­دید، همۀ رشته­ها را پنبه کرد و انقلاب پیروز شد.

اما پیروزی پایان کار نبود. امام برخلاف سیاستمدار- تکنوکرات­هایی که سخن از پایان انقلاب و لزوم بازگشت مردم به خانه سخن می­گفتند، امت خود را به «حضور در صحنه» فرا خواند. برای حزب اللهی­ها حضور در صحنه صرفاً به معنای حضور در تجمعات و راهپیمایی­های پرشمار سالهای اول انقلاب، بحث­های خیابانی با طرفداران گروهک­ها و بعدها جارو کردن ته ماندۀ آنها از کف خیابان نبود –که البته این هم بود-، آنها حضور در صحنه را به معنای مشارکت فعال و ایجابی در رقم خوردن نظم و نظام تازه می­دیدند. این نظام جدید به نهادهای جدید نیاز داشت که جز به همت حزب اللهی­ها پا نمی­گرفت: کمیته، سپاه، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی و بسیج مستضعفین.


حزب الله؛ جنگ

جنگ که آغاز شد، حضور در صحنه معنایی تازه یافت. در حقیقت، مهم­ترین صحنه­ای بود که حضور در آن برای حفظ انقلاب لازم بود. فلذا حزب اللهی­گری به رزمندگی پیوند می­یابد و فرهنگ شفاهی و آگاهی جمعی حزب الله را از مضامین مرتبط با خود انباشته می­سازد. چیزی که با گذشت بیست و پنج سال از پایان جنگ، کماکان طنین محکمی در میان حزب اللهی­ها دارد.

شاید دلیل این است که جنگ، هر جنگی که می­خواهد باشد، متضمن سرحدی­ترین و عمیق­ترین تجربه­های جمعی از شکست و پیروزی، اندوه و شادی و مرگ و زندگی است. این تجربۀ مشترک جمعی از چنان غنایی برخوردار است که حتی با گذر سالیان و تحول نسل­ها نمی­توان از مغناطیس قدرتمند آن گریخت. اما در مورد جنگ ما، یا به قول حزب اللهی­ها «دفاع مقدس» مسأله فراتر از این حرفهاست. در واقع امام دفاع مقدس را به چیزی فراتر از یک جنگ ملی- میهنی ارتقا داد. او هدف جنگ را نه فقط دفاع از خاک و تنبیه متجاوز و یا حتی آزادی قدس و کربلا، که «رفع فتنه از کل عالم» تعریف کرد. بدین معنا، جنگ مساوی با خود انقلاب قرار گرفت. تنهایی و مظلومیت ما در جنگ  نمودار حقیقت وضعیت انقلاب اسلامی در جهان ظلمت زدۀ موجود بود.

در چنین موقعیتی، رزمندۀ حزب اللهی خود را در حال رقم زدن سرنوشت تاریخ می­دید. او سرمست از این تمنای «شکافتن سقف فلک و در انداختن طرح نو»، آن هشت سال آسمانی را  «مِی در ساغر انداخت» و ندای «هو هو» و «حق حق» خود را در جهان طنین انداز کرد. و جز با چنین احوالی چگونه ایستادن با دستان خالی در برابر جهان میسر بود؟

اما این سکر و مستی نمی­توانست نهایتاً به صحو و هوشیاری نیانجامد. به قول شهید آوینی: «در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است (...)، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه 598 می کشانند.»


حزب الله؛ صلح

جنگ با تعریفی که امام ارائه داده بود، نمی­توانست پایان بپذیرد. او یک سال آخر عمر شریف خود را به این اختصاص داد که تأکید کند با پذیرش قطعنامه 598، جنگ که همانا خود انقلاب است، به پایان نرسیده و از نشئه­ای به نشئۀ دیگر وارد شده است. اما گرمای این «حقیقت» در مقابل سرمای تسلیم شدن یاران و همراهان دیروز به «واقعیت» تاب مقاومت نداشت.

امام عاقبت در نیمۀ خرداد فرج خود را دریافت و حیرت حزب الله از پایان غیر ظفرمندانۀ جنگ با بهت فقدان امام عمیق­تر شد. جانشینیِ سید جوانبخت خراسانی هر چند مایۀ امید بود اما داغ بی تسلیروح الله را چه می­توان کرد؟ «آقا» خود می­گفت: «بسیار سخت است باور کردن این حقیقت تلخ؛ بسیار سخت بود برای ما در طول سال‌های گذشته تصور آن دنیایی که در آن امام نباشد؛ آن جهان بی‌روحی، آن فضای افسرده‌ای، آن زندگی غم‌انگیزی که در آن امام و رهبر و مراد و معلم و مرشد و پدر و امید ما حضور نداشته باشد.»

دوران جدید با مختصاتی جدید آغاز شده بود که عمده­ترین موضع حزب الله نسبت به آن همانا بهت بود. بهت و حیرتی که در عین حال با نوعی بی عملی و حتی خوش خیالی تؤام می­شد. حزب اللهی­ها کم و بیش احساس می­کردند که گویی چرخ اوضاع و احوال به سمت و سویی می­گردد که مطلوب نیست اما از سویی نمی­فهمیدند که این وضع جدید چیست و تمییز صحیح از سقیمش چگونه ممکن است و در عین حال معتقد بودند که حتماً آن بالا مسئولینی هستند که حواسشان به همه چیز هست.

آن بالا البته یک نفر بود که حواسش به همه چیز بود و با صدایی متفاوت از صدای غالب زمانه از خطر دنیازدگی و اشرافیت و تهاجم فرهنگی سخن می­گفت و بر استمرار راه امام تأکید می­کرد. اما آنچه را که می­گفت، بیشتر آنهایی که حقیقتاً می­فهمیدند، قبول نداشتند و اغلب آنهایی هم که قبول داشتند، چندان نمی­فهمیدند! واقعیت این است که حزب اللهی­ها دیگر آنطور که لازم بود در صحنه حاضر نبودند. آن اقلیت مطلقی از حزب الله هم که مؤمنانه و مخلصانه می­خواست در صحنه حاضر باشد، چون این صحنه جدید را درست نمی­شناخت، بیشتر به در و دیوار می­زد. این بود که مقابله با تهاجم فرهنگی را عمدتاً در تظاهرات علیه بد حجابی و مقابله با رپ و هوی متال می­فهمید. و حتی وقتی تا حدی پیشرفت کرد و صحنه­های اصلی را بهتر تشخیص داد، چون قواعد و روش­ جنگیدن در این صحنه­ها را نمی­دانست، با چوبۀ دار در دانشگاه پلی تکنیک به استقبال سخنرانی سروش رفت!

این گونه بود که سال­های نیمۀ نخست دهۀ هفتاد را باید سال­های تنهایی رهبری و رکود حزب الله دانست. رکودی که جز با یک سیلی نمی­توانست پایان پذیرد.


حزب الله؛ نوزایی

انتخابات دوم خرداد 76 و خصوصاً تفسیر و تأویل­هایی که در ادامۀ آن صورت گرفت، به صدا درآمدن زنگخطر بود، اما هنوز سیلی نبود. سیلی در روزهای داغ تابستان هفتاد و هشت و در خیابان­های تهران نواخته شد. ماجرای هجده تیر، به حزب اللهی­ها ثابت کرد که دعوا بر سر «اصل قضیه» است و باید کاری کرد. کم­کم معنای حرف­هایی که از ده سال پیش «آقا» مکرراً تکرار می­کرد، مشخص می­شد.

حزب اللهی­ها چشم باز کردند و دیدند همان بحث­ها، همان شبهه­ها، همان مفاهیم و بعضاً حتی همان آدمها که یکبار در اوایل انقلاب مچاله کرده و دورشان انداخته بودند، اینک از گوشه و کنار مجلات و نشریات به تیترهای صفحه اول راه پیدا کرده اند و حتی با حضور وقیحانه در کف خیابان سنگ­ها و فریاد­های خود را به سوی مجسمۀ وسط میدان انقلاب نشانه گرفته اند. خیلی روشن بود که باید کاری کرد.

حرکت جدیدی آغاز شد. این حرکت جدید، هر چند از جهت فکری و معنوی از نقطۀ واحدی هدایت می­شد که همان رهبری بود، اما در عمل و اجرا شدیداً جبهه­ای، خودانگیخته و نامتمرکز بود. هسته­ها و حلقه­های مختلفی با زمینه­ها و روش­های متفاوت ظاهر شدند و محصول کارهای به ظاهر نامرتبط آنها به طرز جالب توجهی با یکدیگر پیوند یافت و موج نوی حزب الله را رقم زد. در این میان اما سه محور اصلی و تعیین کنندۀ شکل­گیری این موج جدید تشکیلات، سیاست و اندیشه بود: هیأت، عدالت و غرب شناسی.

...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۹

نظرسنجی دربارۀ مذاکره یا رابطه با آمریکا قرار است کدامین گره را از کار دولت عالیجناب حسن روحانی بگشاید؟

یکم. آیا قرار است نظرسنجی پیامی برای خارج داشته باشد؟ مثلاً پیامی برای دشمنان بدین مضمون که ملت پشت سر دولت و اقدامات و سیاست­های آن است. امّا روشن است که نیازی به چنین پیامی نیست، و نه تنها هیچ فایده­ای برای آن متصور نیست که مضرات روشنی هم دارد. دولتی که هنوز چند ماه از پیروزی­اش با آرای عمومی در انتخاباتی با مشارکت 72 درصدی بیشتر نگذشته، چه نیازی به نمایش حمایت مردمی از طریق نظرسنجی دارد؟ حال اگر نتیجه نظرسنجی عدم حمایت اکثریت مردم از این سیاست باشد، نتیجه­ای جز بدگمان کردن طرف مذاکره به سرانجام این فرآیند ندارد. طرف مقابل، طبیعتاً می­اندیشد که دستیابی به توافق با دولت در شرایط بدگمانی افکار عمومی نمی­تواند پایدار و قابل اتکا باشد. اما اگر نتیجه عکس این هم باشد، تأثیر آن بر مذاکره بسیار مخرب است. چون این سیگنال را به طرف مقابل ارسال می­کند که ما به شدت "محتاج" این تعامل هستیم. نگارنده پیشتر در نوشته دیگری تأثیر مخرب مذکور را با استفاده از تمثیل تعامل فروشنده و خریدار مورد اشاره قرار داده است. «عقل متعارف که حتی یک آدم معمولی که در بازار برای خرید می­رود از آن برخوردار است، حکم می­کند که شما اگر موقع خرید جنس را پسندیدید، قبل از انجام معامله شروع به تعریف و تمجید از آن نکنید و اصولاً خود را خیلی مشتاق و محتاج به آن نشان ندهید. چون در این صورت نه تنها مسیر خود را برای هر گونه چانه زدن و تخفیف گرفتن بسته اید؛ که اگر با فروشنده ناتو و دغلی طرف باشید، بعید نیست با ارائه قیمتی چند برابر قیمت واقعی اصطلاحاً گوشتان را هم ببُرد!» روشن است که تبلیغ و دامن زدن به اینکه مذاکره و تعامل یک مطالبۀ عمومی است نتیجه­ای جز تضعیف موضع مذاکره کننده بر سر میز مذاکره ندارد.

دوم. آیا قرار است نظرسنجی پیامی برای داخل داشته باشد؟مثلاً برای منتقدان بالفعل و بالقوه!؟! این احتمال محتمل­تر است. در واقع، این احتمال می­رود که نظرسنجی تمهیدی برای قرار دادن منتقدان در مقابل مردم باشد. بر این اساس، می­توان گفت که نتیجۀ نظرسنجی از پیش برای دولت روشن است و اصولاً نمی­تواند جز نتیجۀ مطلوب نتیجۀ دیگری برای آن متصور شد. اما در این فرض هم جای چند نکته باقی می­ماند: نظرسنجی به واقع قرار است چه چیزی را بسنجد و نظر مردم را دقیقاً در مورد چه چیزی بسنجد؟ آیا ساختن دو مقولۀ کلی و مبهم موافق و مخالف مذاکره (که طبیعتاً قرار است نتیجه را رقم بزند) درکی واقعی از خواست مردم را پدید می­آورد؟ آیا کسی که در پاسخ به «موافقید یا مخالف؟» اعلام موافقت می­کند، در حال امضا کردن چکی سفید است که دولت هر گونه که خواست آن را خرج کند؟ حتی اگر مذاکره و رابطه به قیمت محرومیت از حقوق هسته­ای باشد؟ حتی اگر به قیمت عدول از اصول و آرمان­های دینی و ملی (مثلاً حمایت از ملت فلسطین) باشد؟ حتی اگر ده بدهیم و یک به دست نیاوریم؟ حد این موافقت و مخالفت کجاست؟  پس بر ساختن دو مقولۀ کلی موافق و مخالف، اگر نگوییم حربه­ای شیادانه، لا اقل خطایی روش شناسانه در فهم موضع افکار عمومی نسبت به مسأله است. خصوصاً وقتی توجه داشته باشیم که این نظرسنجی در حالی صورت می­گیرد که جریان مذاکرات و حتی رؤوس مطالب بستۀ پیشنهادی ایران از سمع و نظر ملت دور نگه داشته و محرمانه اعلام شده است. چگونه می­توان به نظر ملت تمسک کرد، در حالی که الزامات حداقلی ارائه نظری مشخص همچون اطلاع از روند و محتوای مذاکرات، مشخص نیست؟ با این حساب بهتر نیست که دولت استراتژی دفاع شفاف و صادقانه از عملکرد سیاست خارجی خود را بر پنهان شدن پشت توهمی از افکار عمومی ترجیح دهد و با منطق و شفافیت به منتقدان بالفعل و بالقوه پاسخ گوید؟

سوم. ممکن است نظرسنجی نه برای ارسال پیامی برای داخل و خارج، که حقیقتاً برای کشف نظر مردم مورد توجه قرار گرفته باشد. فی الواقع، دولت صادقانه قصد دارد بفهمد که نظر مردم چیست تا وفق آن به تنظیم سیاست خارجی خود بپردازد. در این صورت، ضمن آنکه می­بایست ابداع این شیوۀ نوین سیاست ورزی و مدیریت ملی را به دولت تدبیر و امید تبریک گفت، جای این سؤال باقی می­ماند که چرا دولت همین سیاست خلاقانه و مردم گرایانه را دربارۀ دیگر مسائل مهم  کشور در پیش نمی­گیرد؟ حال که قرار است با هزینۀ دولت نظرسنجی سراسری و کشوری صورت گیرد، می­توان علاوه بر مسائل سیاست خارجی، تکلیف بسیاری از مسائل سیاست داخلی را هم روشن کرد. مثلاً می­توان از مردم پرسید:

-          با سه برابر شدن میزان یارانۀ نقدی موافقید یا مخالف؟

-          با کاهش قیمت دلار به 1200 تومان موافقید یا مخالف؟

-          با استمرار سفرهای استانی دولت به شیوۀ دولت­های نهم و دهم موافقید یا مخالف؟

-          با اعلام میزان ثروت و دارایی­های رئیس و اعضای دولت از رسانه­های عمومی موافقید یا مخالف؟

-          و ...

این گونه شاید در منابع هم صرفه جویی شود و یکباره تکلیف همۀ ابهامات و مسائل موجود در کشور روشن شود!

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۶

شیرها و روباه ها

سجاد صفار هرندی

در عالم سیاست و سیاستمداران دسته بندی­های متعددی وجود دارد اما شاید دوگانه­ای که ویلفردو پارتو (اقتصاددان و جامعه شناس ایتالیایی) کمتر شنیده شده باشد. پارتو سیاستمداران را به دو گروه «شیرها» و «روباه­ها» تقسیم می­کند. بر اساس مبنایی که او در نظریه جامعه شناسی خود دارد، هر یک از این دو تیپ را با یکی از غزایز اصلی وجود آدمی مرتبط می­شمارد: در وجود شیرها «غریزۀ ابقا و تداوم» برجسته است، حال آنکه روباه­­ها بیشتر با «غریزۀ ابداع» معرفی می­شوند.

سیاستمداران شیر صفت آنهایی هستند که با تأکید بر تداوم و استمرار ارزشها، مصالح عمومی و منافع جمعی، متهورانه و سرسختانه از مرزهای آن حراست می­کنند. در مقابل، روباه صفتان کارویژه اصلی خود را در خلاقیت و ابداع اندیشه­ها و راه­های جدید برای حل مسائل و مشکلات می­بینند. آنها اهل معامله و مذاکره و توافق در جهت پدید آوردن راه حل گره­های کور هستند. پارتو بر آن است که کار سیاست توسط یکی از این دو دسته به تنهایی راست نمی­آید. در واقع، وصول به وضع مطلوب در حوزۀ سیاست از طریق ایجاد نوعی تلفیق و تعادل میان شیرها و روباه­ها پدید می­آید.

***

تا چند روز آینده دور جدید مذاکرات هسته­ای ما و غرب در ژنو آغاز می­شود. مذاکراتی که ما، با استفاده از استعارۀ پارتو، از موضعی روباه صفتانه به آن وارد می­شویم. طبیعی است که هنوز زمان مناسبی برای ارزیابی نتایج و دستاوردهای این نوع ورود جدید به مسأله نیست.  اما در همین نقطۀ آغاز نباید دو ملاحظۀ مهم را از نظر دور داشت.

اول، اینکه اگر روباه­ها به لطف الهی و به اتکای تدبیر و زیرکی خود، امکانی برای حصول توافقی متضمن احقاق حقوق و حفظ عزت ملی بیابند، باید به آنان دست مریزاد گفت و نام شان را در سلسلۀ قهرمانان ملی نگاشت. اما در عین حال، نباید از یاد برد که اگر چنین توفیقی برای روباهان حاصل می­شود، جز به پشتوانۀ ده سال مقاومت و پایداری شیران نبوده است. شیرانی که تهور و دلاوری شان در حراست از حقوق مسلم هسته­ای و تقویت عمق استراتژیک ایران در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین برگ­های متعددی برای بازی بر سر میز مذاکره فراهم آورده است. ما از یاد نبرده ایم و روباهان نیز نباید فراموش کنند که دشمن گرگ صفت ده سال پیش (یا نهایتاً هشت سال پیش) در واکنش به تعامل نرمخویانه و روبه صفتانۀ ما چگونه عزت و منافع ملی را هدف قرار داد و بیشرمانه بر سر میز مذاکره و در بستۀ پیشنهادی خود، به ازای تعطیلی دائمی تأسیسات هسته­ای ایران دادن یک هواپیمای ایرباس و ایجاد شغل مناسب برای دانشمندان هسته­ای را وعده کرد! اگر در لحن و پیشنهاد گرگ­ها تغییری ایجاد شده است، سببی جز غرش شیران ندارد و این نکته­ای است که روباهان نباید فراموش کنند.

دوم، اینکه روباه صفتی چنان که شرحش رفت، اقتضای تدبیر و زیرکی دارد. قبل و بعد از رقابت انتخاباتی 1392 وعده داده شده که مشکل پروندۀ هسته­ای ایران بدون هیچ گونه تضییع حقوق ملی و صرفاً با تدبیر و ظرافت دیپلماتیک حل و فصل خواهد شد. طبیعتاً مطالبه ملت نیز همین است و نه حل و فصل موضوع به هر طریق ممکن. گره خوردن بیش از اندازۀ مسأله هسته­ای به مولفه­های گوناگون اقتصاد و سیاست داخلی می­تواند زمینه را برای چنین انحرافی فراهم آورد. دشمن نیز طبعاً بیکار ننشسته است و میزان دشمنی خود را با یک لبخند یا احوال پرسی صمیمانه تغییر نمی­دهد. شوق فراوان برای حل و فصل مسأله نباید کار را به نوعی تسامح و ساده لوحی بکشاند. در عرف، جانوری که به بلاهت و ساده لوحی شناخته می­شود، روباه نیست!

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۳۹

سایر مطالب