مناقشاتی در چند توجیه رایج برای «حجاب اختیاری»
اعلام مخالفت با الزام حکومتی حجاب و دفاع از آنچه «حجاب اختیاری» نامیده میشود، در سالهای اخیر منحصر به مخالفان اصل حجاب و جریانات سکولار غیر دینی نبوده است. در مواردی برخی از کسانی که برای خود هویت دینی قائل اند و در حوزۀ شخصی به احکام دین التزام دارند نیز در سلک همراهان چنین ایدههایی دیده میشوند. طبعاً چنین افرادی در جهت توجیه و تقویت این موضع خود رو به توجیهات و شبه استدلالات درون دینی میآورند و تلاش میکنند که محملی دینی برای چیزی که بدان تمایل دارند بیابند. چنین چیزی خواه صادقانه و به تصور رها ساختن دین و دینداری از موضع اتهام «محدود کردن آزادیهای فردی» باشد و خواه ابزارگرایانه در جهت تقویت موضعی غیر دینی با شبه استدلالات دینی، اقتضائات خاص خود را دارد و نمیتوان به همان صورت که با استدلالات برون دینی در مقابل حجاب تعامل میشود، با این گونه دلیل تراشیها نیز مواجه شد.
البته چنین توجیهاتی خود انواع گوناگون دارند و از مباحث تاریخی و شبه فقهی گرفته تا دلیلتراشیهای ظاهراً مبتنی بر "عقل سلیم" را در بر میگیرند. در این مجال ما در حاشیه چند شیوۀ استدلال عمومی و نسبتاً رایج برای توجیه –به اصطلاح- «حجاب اختیاری» به ملاحظاتی انتقادی بسنده میکنیم و ورود به همۀ موارد طبعاً نیازمند بضاعت و مجالی فراتر از این است.
***
یک. حجاب اساساً یک حق و انتخاب فردی است و چیزی که حق فرد است بدین معناست که اجبار و اکراه در آن راه ندارد. چنانکه در قرآن کریم نیز داریم: «لا اکراه فی الدین». هیچ اجباری در دین نیست.
- ابتدائاً لازم است بار دیگر این بحث مکرر تکرار شود که مقام عبارت «لا اکراه فی الدین» که در آیۀ شریفۀ 256 سورۀ بقره آمده است، مقام پذیرش یا عدم پذیرش اصل دین است که انسانها به صفت اختیار و آزادی تکویناً -و البته نه تشریعاً- میتوانند آن را بپذیرند یا نپذیرند. چرا که در مقام تشریع خداوند همه را دعوت به پذیرش دین و تبعیت از آن میکند و این را شرط سعادت میداند، اما انسانها مختار آفریده شده اند تا این دعوت را اجابت کنند یا نکنند. اما این همه اساساً ربطی به احکام و قواعدی که دین وضع میکند و تبعیت از آنها را الزامی میسازد، ندارد. اگر کسی دین را پذیرفت و بنا را بر دینداری گذاشت، باید به مجموعهای از قواعد ملتزم شود. از این حیث دیانت همچون هر سیستم یا چارچوب اعتقادی یا اجتماعی دیگری است. نمیتوان خود را تحت رژیم لاغری دانست و در عین حال هر صبح کله پاچه و هر شب شیرینی خامهای خورد! این امر چنان که در امور فردی، در امور اجتماعی نیز صادق است. وقتی بنا میشود که در جامعهای نظم و نظام دینی برقرار شود، الزاماتی به همراه خود دارد. باری، اگر نظم جامعه علی الاصل با اجبار و اکراه بخواهد دینی شود، میتوان در مقام نفی و رد آن به آیۀ شریفۀ مذکور تمسک کرد. اما مقام بحث ما در اینجا این نیست. نظام دینی در ایران نتیجۀ مردمیترین انقلاب اجتماعی و سیاسی در تاریخ معاصر انسان است. این خواست (یعنی تحقق نظم و نظام دینی) به نحو روشنی توسط اکثریت مردم در رفراندوم فروردین 58 اعلام شده و با حضور چشمگیر در صحنههای گوناگون سی و پنج سال اخیر مورد ابرام قرار گرفته است. لذا اصل این امر مبتنی بر انتخاب و ارادهای آزاد است، اما در مقام تحقق آن باید به لوازم و الزاماتش پایبند بود و آنها را مورد تبعیت قرار داد.
دو. الزام به حجاب عملاً باعث بی معنا شدن فلسفۀ حجاب میشود. زیرا بدین ترتیب اصلاً تمایزی میان کسی که مؤمنانه و متعهدانه دینداری و حجاب را انتخاب کرده و کسی که از روی ناچاری به آن تن داده، باقی نمیماند. الزام به حجاب اقدامی بر ضد معنای حقیقی حجاب است.
- دربارۀ معنای حقیقی حجاب باید تأمل کرد. یکی از ویژگیهای مشترک این گونه دلیلتراشیها، تلقی حجاب به مثابه امری فردی است. در واقع، حجاب را صرفاً از زاویۀ فاعل فردی آن (زنی که میخواهد حجاب را رعایت کند یا نکند) میبینند. گویی که حجاب صرفاً حکمی عبادی است و یا بخشی از پروسۀ سلوک معنوی زن محجبه است. شاید در تقویت چنین تصوری، بخشی از تبلیغات حامیان و مبلغان حجاب اسلامی که بر مواهب و برکاتی که حجاب میتواند برای زن مسلمان داشته باشد، تأکید میکنند، مؤثر بوده باشد. اما توجهی اندک به ظواهر بیان شارع مقدس در تشریع حکم حجاب مبین آن است که مسأله صرفاً یک مسألۀ عبادی همچون نماز و روزه نیست، بلکه به روشنی غایت و هدفی اجتماعی در کار است که میباید به وسیلۀ حجاب محقق شود. تحقق این غایت – یعنی حذف یا کمرنگ ساختن تحریکات جنسی در صحنه عمومی جامعه اسلامی- منوط به رعایت حکم حجاب در حداقلهای آن توسط همگان است. نه اینکه رعایت و عدم رعایت حجاب به اختیار و میل شخصی واگذاشته شود. فلذا در نظم اجتماعی که بناست اسلامی باشد، ناگزیر رعایت حجاب یک الزام است. البته لازم به ذکر است که این الزام همچون هر الزام اجتماعی یا حکومتی دیگری برای آنکه مردم را به خود ملزم سازد، نیازمند به اقناع و توجیه یا به اصطلاح رایج "کار فرهنگی" است. اما در عین حال همچون هر الزام حکومتی دیگری نیازمند ضمانتهای اجرایی نیز هست.
سه. رجوع به قرآن، روایات و منابع اسلامی هر چند حاکی از امر به رعایت حجاب توسط زنان مسلمان است، اما هیچ دلالتی بر الزام حکومتی حجاب یا حجاب اجباری ندارد. هیچ نقلی وجود ندارد که پیامبر اکرم یا امیر المؤمنین در دوران حاکمیت خود در رابطه با حجاب اقدام حکومتی کرده باشند.
- به طور کلی رجوع به منابع اسلامی و استخراج احکام دینی از آنها نیازمند تخصصی خاص است که همچون هر تخصص دیگری پس از سالها تحصیل و تدبر حاصل میشود. فلذا بهتر است این گونه مباحث تخصصی را به اهل آن واگذاشت. اما صرفاً به عنوان اشارهای موضوع شناسانه باید توجه داشت مسألۀ حجاب و بی حجابی به معنایی که در دوران کنونی با آن مواجهیم، به اصطلاح فقها موضوعی مستحدثه است و ماهیتاً در جوامع اسلامی مسبوق به سابقه نبوده است. تا قبل از دوران جدید، در عموم جوامع اسلامی این مسأله که بخشی از زنان مسلمان به طور عمدی (و نه سهوی یا به سبب بدوی بودن آنگونه که دربارۀ زنان بادیه نشین مطرح بوده است) حجاب را رعایت نکنند، وجود نداشته است. طبیعی است که این التزام عمومی اساساً بحث از الزام حکومتی را بی وجه میکرده است. فلذا توقع آنکه بحث از الزام حجاب مستند بر مضامین صریح آیات و روایات باشد، همانقدر ناموجه است که در مورد احکام مربوط با بانکداری و بیمه چنین توقعی داشته باشیم. در چنین مواردی تتبع مجتهدانه است که میتواند از قواعد و اصول مربوط به موضوع، حکم موضوع نوظهور را استنباط کند.
چهار. الزام حکومتی حجاب در فضای کنونی منشأ تنش و بحران دائمی روزمره است و بدین ترتیب مجموعهای از بغضها و عقدهها را به وجود میآورد. در این شرایط هر روز میبایست شاهد رو در رو قرار گرفتن پلیس (حکومت) با بخشهایی از مردم باشیم و این لطمات مهمی دارد. اختیاری شدن حجاب با از میان برداشتن این منشأ تنش فضا را بهتر و مساعدتر میکند و بخشی از تضادها و عقدهها را نیز تخلیه میکند.
- پیش از ورود به این محور بحث، برای نگارنده همواره به طور نقضی این پرسش مطرح است که آیا طرح کنندگان چنین استدلالاتی، فراتر از بحث حجاب شرعی، به حد و حدودی در امر پوشش که توسط قانون و حکومت تضمین بشود، قائلند یا در این مورد از نوعی آزادی مطلق حمایت میکنند؟ آیا با همان مبنایی که میتوان رعایت یا عدم رعایت حجاب را حق فردی قلمداد کرد، نمیتوان دربارۀ حق عریانی نیز چنین حکمی صادر کرد؟! آیا مطرح کنندگان چنین مباحثی میتوانند به تبعات حرف خود پایبند باشند و از آزادی عریانی نیز حمایت کنند؟ اگر پاسخ آری است که ماهیت بحث متفاوت میشود، اما اگر پاسخ منفی باشد و لزوم وجود حداقلهای لازم الاتباعی در حوزۀ پوشش پذیرفته شود، جای این سؤال است، که این حدود چه باید باشند؟ بر چه مبنا و اساسی میتوان این حدود را تعیین کرد؟ مثلاً بر چه مبنایی میتوان قانون وضع کرد که روسری و مقنعه اختیاری است ولی پیراهن و شلوار الزامی است؟!
در فرض مورد بحث، حذف الزام حکومتی حجاب به هیچ رو نقطۀ پایان تنش مذکور نیست. بالاخره آیا پوشش در جامعهای که عنوان اسلامی دارد، حد و حدودی دارد یا خیر؟ اگر حد و حدودی دارد، ضمانت حفظ و رعایت این حد و حدود چیست؟ جز دولت یا همان پلیس؟ پس ماجرا در فاز دیگری ادامه مییابد و چه بسا شدیداً حاد میشود. نگاهی عملگرایانه و واقع گرایانه به مسأله به وضوح نشان میدهد که نزاع موجود با لغو الزام به سر کردن روسری، به نزاع بر سر پوشیدن مانتو و شلوار ارتقا خواهد یافت!
ممکن است گفته شود که فرهنگ یا عرف عمومی جامعه خود قدرتمندترین ضمانت است و برای منتفی ساختن چنین نمودهای حادی کفایت میکند. اما نگاهی سرسری به چند مثال مشخص، از جمله شرایط پوشش در کشور خودمان پیش از انقلاب اسلامی (مشخصاً تهران و نیز سواحل شمالی کشور)، نوع رفتار برخی هموطنان در سفرهای خارج از کشور و نیز شرایط پوشش در برخی کشورهای اسلامی همسایه که از جهت نفوذ تجدد در مناسبات جامعه شرایطی مشابه ما دارند (مثل ترکیه) خوشبینی مفرط موجود در پندار فوق را آشکار میسازد. هر چند ضمانت فرهنگی و عرفی عموماً ضمانت قدرتمندی است اما در مورد خاص بحث (یعنی حجاب و پوشش) مسأله متفاوت است. چنان که هم اکنون نیز اقلیت کوچکی که نمودهای حاد بدپوششی و بدحجابی را در جامعه ما رقم میزنند، به رغم آنکه عرف مورد قبول اکثریت مطلق جامعۀ ایران را زیر پا میگذارند، اما یا با واکنش درخوری مواجه نمیشوند و یا اینکه آنچنان مصمم (و به عبارت بهتر گستاخ) هستند که چنین واکنشهایی نمیتواند آنها را وادار به تغییر رفتار سازد. ضمن آنکه نبایست از گسترش بی سابقۀ رسانههای ارتباطی جدید و فرهنگ مسلط بر آنها غفلت کرد. تأثیر این فرهنگ مسلط بر قلمروی پوشش و آرایش واضحتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد.
اما تبعات حذف الزام حکومتی حجاب بسیار فراتر از اینهاست. به عنوان مثال، میتوان تبعات چنین امری را در قلمروی هنرهایی از قبیل سینما و تئاتر متصور شد. فلذا این امر نه تنها راه حل مسألۀ حجاب در ایران پس از انقلاب نیست، که از موضعی عملگرایانه و واقع گرایانه سقوط بیشتر در گردآب مسأله و تعمیق تنش و بحران است.
عین قرآن که پیچیده ترین حرفها رو با ساده ترین مفاهیم بیان میکنه البته بسته به نوع فهم افراد داره که به چه میزان متوجه بشوند
یا علی