«چ»، ذکر مصیبت نخبگان
«چ»، ذکرمصیبت نخبگی است، سوگوارهای بر سیل سراسیمهی اندوه و غم ست که بر جان و روح یک نابغهی دیندار سنگینی میکند. آه بلندی ست بر ناشناختگی مردی شجاع، بزرگ و عاقل که حتی اصغر وصالی نیز او را نمیفهمد.
«چ» حاتمی کیا، مویهگری مردمان کرد پاوه است بر غربت میهمانی که شاخه گل محبت او رابه دور انداختند.
چمران حاتمی کیا، عاقلانه نگاه میکند، نه احساساتی. ژرفا را میبیند نه سطح را. ایستاده و برپا میجنگد نه خمیده و بر زمین.
چ، مرد دیدن و شناختن در صحنه است، از دور دستی بر آتش ندارد که خود در مرکز آتش است. جنوب لبنان یا قلب پاوه، فرقی نمیکند، او در داغترین نقطه ی آتشفشان حاضر میشود تا ببیند و بیاندیشد و تصمیم بگیرد.
چنین چمرانی در دسترس فهم همه کس نیست، باید پابه پای او بروی تا تصویرش را درک کنی.
چ، وقتی تو درگیر احساس و هیجان و ترس میشوی، ایستاده و دودست را بر پشت کمر دارد و تدبیر میکند و وقتی تو و دیگران سر از تیر و گلوله میدزدید، سر بالا میگیرد و به سمت خطر میرود.
چمران، تمام بار مصیبت را یک تنه بر دوش میکشد، و رودخانهی وحشی غم را به درون سینه میریزد تا تنهای تنهای تنها، ارابهی زخم و مرگ و داغ را از قتلگاه بالگرد از همدریده تا قلعهی پرو بال سوختهی دستمال سرخها، حمل کند.
چشم چمران، تنها چشم بینایی است که در جار و جنجال گلولهها، زیبایی گلهای رها در حیاط بیمارستان را میبیند، همانطور که گوشش ، تنها گوش شنوایی است که در هیاهوی شیطانپسند حماقت و تعصب وخستگی زمزمهی عرشی اذان را میشنود.
و تو تنها زمانی گریهی احساس او را میبینی که «آیت الله خمینی» بار سنگین نخبگی را از دوش او بر می دارد. حالا می تواند دست در گردن تو بیندازد و اشک شادی بریزد تا بدانی این همان «چمران خمینی» است، نه «چمران بازرگان»!
چمران حاتمیکیا، نخبهی بزرگ، عاقل و شجاع است که در فهم آدمیان عادی و متوسط، گیج و منگ و مردد مینماید و این مصیبت تمامی نخبگانی است که فهمیده نمیشوند.
من فیلم حاتمی کیا را بزرگ می دانم، حتی اگر دلیلش تنها در این خلاصه شود که ستایشگران این فیلم خیل ای را تشکیل می دهند و مخالفان و سرزنش کنندگانش فوجی از خشم گینان. فیلمی که چنین متناقض نما عکس العمل برانگیزد، بزرگ است، باقی دلایل پیشکش بماند.
تعجب کردم و خوشحال شدم که این نوشته را خواندم. **** **** *** ** ****** ** **** **** ** **** ****** *** **** **** *******