نسل مبدع و تحول در علوم انسانی
حتما بارها به معضل و مشکلی در یک نظریه مطرح و مشهور برخوردهاید؛ نوعی بیربطی، بیمنطقی یا نامفهومی که نتایج و پیآمدهای نظریه و شالوده فکری نظریهپردازش را در پیش چشم شما، سُست کرده و اسنجام اندیشه او را به زیر سوال برده است.
بخش زیادی از این خردهگیری به نظریهها، ناشی از کژفهمی، ترجمه نادرست و شتابزدگی در انتقال آرا و ایدههاست؛ این عمدتا محصول دورهای از حیات فکری جامعه ایرانی است که ترجمههای ناصواب بسیار بودند و مدرسانِ شیفته نظریهپردازان غربی، میداندار. با کمرنگ شدن این اشتیاق و قوتگرفتن ترجمهها، رفتهرفته بخش اول مشکل در حال فروکاهیدن است و حالا اساتیدی میاندار بحثاند که خود را به ساحت تفسیر و تامل نزدیک کردهاند.
اما فقدان نگاههای منتقدانه و نداشتن چارچوبهای مفهومی غیرغربی (که همچنان مسلطترین منظومه بر حوزه علوم انسانیاند)، باعث شده تا مدرسان تفسیرگرا که میتوانند گامهایی در بررسی نظریهها پیش بیایند، ناتوان از ورود به حوزه نقادی جدی نظریهها باشند و نهایتا نقدهایی را بیان میکنند یا میفهمند یا برمیتابند که در درون سنت فکری تحلیلیها یا قارهایها قبلاً بدان پرداخته شده باشد -اگر چنین چیزی بر فرض به گوششان خورده باشد[1]؛ مثلا حرفهایی که هابرماس درباره پوپر زده یا نقدهایی که گیدنز بر دورکم روا داشته و امثالهم. اینجاست که وقتی ذهن مخاطب درگیرِ گیر و گرفتی اساسی در نظریههای نامگرای متاخر (نظیر شالودهشکنی-واسازی دریدا یا قدرت فوکو) میشود و قصد بیان و تقریر آنرا دارد، نه حرفش دانسته میشود و نه عمقِ اشکالْ برملا.
در واقع در بیان نسبت ما و علوم انسانی، اینجا یک رگه دیگر از بحث نمودار میشود؛ فعلا و تا زمان حاضر، امکان نقد نظریهها، ورای گفتمانِ هژمونشده علوم انسانی غربی، اگر ممکن باشد (که هست)، از نظر مجموعههای علمی-دانشگاهیِ داخلی، نه مسموع است و نه مقبول. و حرفی شنیده خواهد شد که الزاما در همان چارچوب پیشتر بیان و تقریر شده باشد. و البته در اینجا یک استانداردوگانه مضحک هم وجود دارد و آن اینکه همه آن موهومات و پراکندهگوییها و توهمات را میشود در حوزه نقد فکر و اندیشه و سنتِ بومی به کار بست و نگران این هم نشد که به اصطلاح نظریههای مذکور، پُر از تناقضات خُرد و کلانیاند که از بیخ و بن، ریشهشان را میزند.
عبور از ترجمه به تفسیر، اکنون روی داده است و گامی مهم، در تغییر نسبت «ما» و علوم انسانی بهوقوع پیوسته؛ حالا باید در انتظار نسلی بود که ابداع و ابتکار و خلاقیت را پیش نهد. نسلی که بتواند از سیطره ایسمها بگریزد و مدلل و منطقی و مستند، بدین آوردگاه سترگ، درآید.
[1] این یک عبارت طعنهآمیز نیست؛ یکی از اساتید مبرز همین اواخر در جلسهای، وجود چنین تقسیمبندیای را نه تنها منکر شد، بلکه گفت که تاکنون چنین چیزی حتی به گوشاش هم نخورده است.
تقلید و کپی برداری در هیچ زمینه ای عمل نکرده و نخواهد کرد ִ کپی برداری و تقلید در موضوعات و مواردی که هرچه بیشتر تحت تاثیر عوامل محیط زیست و اجتماعی باشد میزان موفقیت آن در بهبود شرایط و زندگی انسانها بسیار اندک و تا حد صفر است ִ برای مثال میزان موفقیت کپی کردن در مورد تولیدات کشاورزی بسیار اندک است زیرا کشاورزی بسیار تحت تاثیر شزایط آب و هوا و خاک می باشدִ تنها موردی که کپی برداری و تقلید میتواند در صد بالایی از نتایج مشابه را بدست دهد تولیدات صنعتی است ִ با این همه تولیدات صنعتی نیز تا حدودی نحت تاثیر شرایط محیطی منطقه تولید می باشند ִ در مورد کپی برداری و تقلید نتایج تحقیقات و تجربیات علوم اجتماعی و انسانی به جرات میتوان گفت که میزان بدست آوردن نتایج مشابه نزدیک به صفر است و حتی در بسیاری موارد نتیجه میتواند کاملا در جهت معکوس باشد ִ زیرا مورد کار و عمل , انسان است که خود دارای قدرت تصمیم گیری و نتیجه گیری و عمل است ִ نحوه واکنش و عمل کرد انسانها در هر اجتماعی به عوامل محیطی و فرهنگی واقتصادی محلی بستگی دارد ִ تجزیه و تحلیل هر اجتماع انسانی باید فقط و فقط با توجه به شرایط محلی آن صورت بگیرد و نسخه پیچیدن نیز باید با توجه به شرایط محلی باشدִ استفاده از نسخه های تهیه شده در اجتماعات دیگر نه تنها مفید وموفق نبوده و نیست بلکه مخرب نیز میتواند باشدִ
برای مثال فرمولها و نسخه های اقتصادی سیستم سرمایه داری که در کشورهای سرمایه داری استعمار گر تهیه میشوند براساس شرایط و نقش و عملکرد سیستم سرمایه داری استعماری است ִ بنابراین هیچگاه برای سیستم اقتصادی سرمایه داری در کشورهای استعمار شده و تحت استعمار مفید و مناسب نبوده و نیست و همیشه نتایج معکوس داشته است ִ
تمام مطالعات و نتیجه گیری ها و فرمولبندی ها در زمینه علوم انسانی و اجتماعی انجام شده توسط افراد غیر محلی و آموزش یافتگان مراکز آموزشی غیر محلی برای کپی برداری غیر قابل ارزش هستند ִ نا گفته نماند که این فرمولها بسیار تحت اثیر مناقع و اهداف کشورها و اجتماعات استعمار گر بوده و هست ִ بنا براین همیشه وقتی که با آدرسی که این تحقیقات و فرمولها میدهند حرکت کنیم سرانجام به همان مقصدی که استعمارگران از پیش تعیین کرده بودند می رسیمִ آن هم این است که جامعه استعمار شده ها جامعه ای معیوب , وحشی , مرد سالار , پدر سالار , زن ستیز و غیر انسانی هستند که امید بسیار اندکی به بهبود آنها می رود ִ
اولین و مهمترین قدم در مورد به گمراهی کشاندن انسانها و محققان و متخصصان علوم انسانی در کشورهای استعمار شده جا انداختن این مفهوم تقسیم بندی کشورها و جوامع به پیشرفته و توسعه یافته , در حال توسعه و عقب افتانده و یا عقب مانده است ִ زیرا بر اساس این تقسیم بندی که توسط استعمارگران توصیه و تبلیغ و ترویج می گردد , جوامع کشورهای استعمار گر از نوع جوامع پیشرفته و توسعه یافته هستند و دیگر جوامع باید تلاش کنند تا خودشان را به آنها برسانند ִ زیرا استعمار گران به آنها میگویند که ما هم زمانی مثل شما ها عقب افتاده و توسعه نیافته بودیم ولی توانستیم راه خود را پیدا کنیم و به این درجه از تمدن و توسعه و پیشرفت برسیم ִ اگر شما ها هم به حرفها ی ما گوش کنید و راه هایی که ما می گوئیم ادامه دهید و طی کنید و خوش شانس باشید میتوانید روزی پیشرفته و توسعه یافته شوید ִ البته هیچگاه به ما نخواهید رسید زیرا در این مدت که شما تلاش میکردید توسعه یابید ما هم بیکار نشسته بودیم و پیشرفته تر و تو سعه یافته تر شده ایم ִ
بقول انشتین " ما نمیتوانیم مشکلات را با استفاده از همان طرز فکری که آنها را بوجود آورده اند , حل کنیم"