دولت و تصدیگری فرهنگ
مردمیسازی فرهنگ، ترکیب خوشآیند و دلنشینی است؛ از آن شعارهای پربسامدی که در تکرارش تفاوتی میان چهرههای اصولگرا و اصلاحطلب نیست، البته با برداشتها و تعاریف مختلف.
این عبارت یا مفهوم را لااقل میتوان به دو شکل عمده خواند و نوشت و فهمید: مردمیسازی یا مردمیشدن فرهنگ؛ صرفنظر از آنکه فرهنگ چیست و عرض و طول آن کجاست و چه میزانش شامل هنرها و آداب و رسوم و دیگر ظهورات مادی میشود و کدامها مربوط به بنیانها و هنجارها و ارزشهای غیرمادی است، صحبت بر سر عاملیت و فاعلیت این ارتباطگیری میان فرهنگ و مردم است.
اگر مردمیکردن فرهنگ در میان باشد، یعنی چیزی از مبنای ساختن، بناکردن، عمارتکردن، برآوردن، پیافکندن و بنافکندن، یعنی قوه قاهره و توانایی وجود دارد که بنا دارد و مهمتر از آن، میتواند فرهنگ را مردمی کند و اگر مردمیشدن فرهنگ، یعنی گشتن، گردیدن، صیرورت، از حالی به حالی درآمدن و مبدل شدن که در همه آنها، فاعل در مجهولیت قرار دارد و غیرشناساست؛ امری که البته در درونِ خود، نهاد و فاعل بودگی «مردم» را احتمالا مد نظر قرار داده است.
اما اگر اولی مراد باشد (که اجمالا در اینجا، موضوع بحثْ نقشآفرینی دولت در مسیر مردمیسازی فرهنگ است)، پس گذشته از آنکه «فرهنگ» چیست، سطح و جایگاه فرهنگ را میبایست مورد سوال و پرسش قرار داد؛ علیالظاهر در باطن این امر، جدابودگی فرهنگ از مردم، بهعنوان امری روشنفکرانه و متعلق به طبقات بالادست، مفروض گرفته شده، بهگونهای که دستیابی و دسترسی به سطحی از فرهنگ، میتواند نمونه و نماد و شاخص فرهنگیشدن باشد (بهسیاق ممالک فرانسوی و آلمانی و امثالهم). یعنی تشخصِ فرد، در نسبت یا میزان بهرهگیری او از فرهنگ والایی است که در قبال فرهنگ توده قرار دارد و اصلا در این تعبیر، جایی برای فرهنگِ عامه، بهعنوان امری درونزا و بومی نیست.
بهعبارت دیگر، فرهنگی که میبایست دولت آنرا مردمی کند، متعلق به اشراف است و صنعت فرهنگ، بخشهایی از آنرا آلوده و هالهزدایی کرده است و اگر بنا باشد، تودهها را از فقر و فلاکت و بدبختی و دوری از فرهنگ (و احتمالا در اینجا هنر ارزشمند)، رها کرد میبایست که امکانات فرهنگی (اعم از دانشگاهها و نمایشگاهها و...) را توسعه داد، تا مردمِ عادی هم بتوانند چنان والاتباران، از مواهب زیباییشناسانه هنرِ برتر، بهره ببرند.
در واقع در نیت و هدف و غایت مردمیکردن فرهنگ اصلا امکان مجهولگرفتن فاعل وجود ندارد و چون دولت، خود را پدر و متولی و بزرگتر جامعه میداند، میخواهد که فرهنگ را مردمی کند؛ اگر این مردمیسازی، به کوتاهشدن دستِ دولت از تصدی مصادر فرهنگی تعبیر شود، گویا تناقضی در میان است که به این سادگیها رفع شدنی نیست. برای روشنتر شدن بحث، مساله را میتوان بدینگونه تحلیل کرد: دولت که خود را فعال مایشا فرهنگ میداند و دلش به حال تودهها میسوزد، میخواهد بخشهایی از تصدیگری فرهنگ را بهصنوف و گروههای حرفهای مرتبط با مقولات فرهنگی واگذار کند، تا احتمالا از این طریق، اداره فرهنگ را به بخش غیردولتی سپرده باشد.
شاید این ترجمه دقیقی از آنچه این روزها برخی دربارهاش گفتوگو میکنند، نباشد، اما جانمایه بحث در همینجاست؛ دولت با شعار مردمیسازی فرهنگ، امکان تسلط بیشتر و باز هم بیشتر اقطاب و اقران فرهنگ والا را، بهشکلی رسمی و قانونی، بر حوزه مذکور فراهم آورده و نهایتا، نه تنها «مردمی»سازی فرهنگ، رخ نمیدهد، بلکه بیش از پیش، اختصاصیسازیِ آن صورت خواهد گرفت. یعنی بازتفسیرکردن انحصارهای بخشی و جرگهای و گروهی (به مدد کارتلها و انجمنها و صنوفی که تمامی حتی فعالان حوزه کاری خود را نمایندگی نمیکنند). در اصل دولت برای آن برآمده تا مانع از پدیدآمدن اینگونه گرفتاریها و گلوگاهها شود و از همین روست که در بخشهایی از غرب که داعیه مردمیشدن فرهنگ داشتهاند، در پارهای برههها، وزارتخانههای عریض و طویل فرهنگ بهراه افتاده است تا خطهای فروبسته خصوصیسازی را بشکند. آنهم در کجا؟ عرصه ظاهرا بیفایده و سودی چون فرهنگ که هیچ سرمایهگذار محاسبهگری حاضر نیست، پایش را آنجا بگذارد. حالا دولت میخواهد پایش را پس بکشد که چه بشود؟
یک برداشت اولیه، تداوم آزادسازیهای اقتصادی به حوزه فرهنگ است؛ یعنی تعمیمها و توصیههای ناقص اهالی اقتصادِ سیاسی که خود را قیم جان و مال مردمان میدانند و برداشتهای عمیقتر، موید نگرانیهای گستردهتر درمورد ترویج اباحه و توجیه بیعملی و تایید بیتفاوتی. هر کدام که هست (یا فرضی دیگر)، دولت باید بتواند برای اما و اگرها و پرسشهای مهمی که در این باب وجود دارد، فارغ از فرمولهای مبهم سیاسی، پاسخهای محققانه و کارشناسی ارائه و از دامنزدن به مباحثات جوگیرانه و بخشینگر، جلوگیری کند.