ما و علوم انسانی
بنجامین فرانکلین، از بنیانگذاران آمریکای جدید، جملهای دارد به سال 1789 که گفته است: «در این جهان، هیچ چیزی را نمیتوان قطعی دانست، جز مرگ و مالیات». این گزاره را میتوان از دو بعد هستیشناختی و معرفتشناختی مورد بحث و بررسی قرار داد و راههایی در آن جُست برای فهم مساله «ما».
او در جهانی میزید که عدم قطعیتها در آن دائمی است؛ بدون هیچ شک و شبههای، کمترین ثبات (و رفتهرفته تعادلی) در میان نیست و نمیشود پا را روی هیچ سنگی گذاشت و وجودش را قطعی گرفت و عالم را از آنجا فهمید. عالمی که او در آن است، از آنجاییکه فاقد قطعیت است دارای اصلیترین ویژگی مدرنیته بهشمار میرود؛ ورای این بُعد، رویکرد معرفتشناختی نهفته در این سخن هم قابل توجه است، آن بخشی که «مالیات» را همسان و هماندازه «مرگ»، دارای وجود و عینیت و حقیقت میداند و رهایی از آنرا ناممکن. به دیگر سخن، زیستن در عالمِ جدید، بدون درک جایگاه مرگ و مالیات شدنی نیست و همین کردار و رویه گفتمانی است که امکان انقیاد سوژهها را فراهم آورده و آنرا عملی ساخته است.
جهانی که فرانکلین در آن زیسته، از زمین تا آسمان با دیروز و امروز ما، متفاوت است و یک نمونهاش در همین قطعیتها و فقدان آنهاست؛ مثلا اگر در ایران، شما پولی در حساب بانکیتان داشته باشید، میتوانید همه یا بخشی از آنرا یکجا بردارید و هر چه خواستید بخرید و به هر جا خواستید بروید، کسی نه میتواند و نه به خود اجازه میدهد که از شما بپرسد: «از کجا آوردهای؟»، یعنی یک سوی آن، آزادی از مالیات و برساختههای بشری دیگر است (اما در کانادا و استرالیا و آلمان و... از اینگونه خبرها نیست؛ همهچیز حساب و کتاب و البته مالیاتی دارد) و بخش دومش، تعدد قطعیتهایی است که در زیستبوم ایرانیها (هر جای دنیا که باشند)، قابل شناسایی و دیده شدن است؛ دین اصلیترین کارکرد را در این میانه دارد و علاوه بر آن عرف و سنت نیز، هوادار همینگونه مفاهیم تثبیت شدهاند.
این مقدمه
نسبتا طولانی برای آن آمد تا نشان دهد که در همین یک نمونه، چه تفاوتهای ماهویای
میان «این»جا و «آن»جا وجود دارد و لاجرم متن چگونه از زمینه خود متاثر میشود و
پیروی میکند؛ هنگامیکه فوکو، ایده زندان بنتنامی را بهکار میبندد و قدرت
انضباطی و مراقبتی را شرح میدهد و «ما» را از گستردگی مویرگانه چنین مفهومی در همه
اجزای زندگی و زبان و کار، شگفتزده میکند، آنچه ما میفهمیم با آنچه یک غربی
میفهمد، از زمین تا آسمان متفاوت است، چرا که او گرفتار نظامات پنهان و نیمهپنهان
اقتصادی و سیاسیای است که برای ما در اینجا، در حُکم افسانهها و خیالات کتابهای
نظری دانشگاهی است. او کار میکند تا مالیات بپردازد و چرخه سرمایهداری را تداوم بخشد و همهچیزش در چنبره ساختارها و سازمانها، تشکل یافته است.
متن و زمینه در هم تنیدهاند و حتی آنانی که ایدههای واسازانه و ساختارشکنانه هم دارند، میپذیرند که در لحظاتی خاص و موقتی، با توفق یک گفتمان یا گفتار، نوعی فهم لحظهای قابل رویت است (ر.ک. آرای ژاک دریدا درباره واسازی)؛ بدین اعتبار نمیشود چشم و گوش بسته و خامدستانه، مثلا همین قدرت و اجزا و تعاریفِ ناظر به بیزمانی آنرا گرفت و در زیستبوم دیگری به کار برد. فرانکلین اگر زنده بود، حتما توضیح میداد که تعداد این قطعیتهای انقیادآور و تحقیرکننده، چه اندازه افزونشده و جز مرگ، راه رهاشدن دیگری هم از آنها وجود ندارد و از همینروست که تمایل متفکرانِ آنجا، بهطور مداوم کوبیدن بر طبل بیمعنایی زمان و مکان است و این یافته، چندان دخلی به حال و احوال ما ندارد؛ مگر آنکه بنا بر تیشه برداشتن و به ریشه زدن باشد.
وبلاگ زیبا و مفید شما در وب سایت ندای قلم با نام "طلوع" ثبت گردید.
حق نگهدارتان.