صدای پای معجزه
ابوسفیان در توصیه خود به نزدیکانش، گفت که این خلافت را همچون توپی در میان خود (بنی امیه) بچرخانید و یزید در میانه اشعار کفر آمیز خود، کربلا را انتقام جنگ های بدر و احد دانست و بنی هاشم را به بازی سیاسی با اسم وحی متهم کرد.
مسلم بن عقیل (سلام الله علیه) در بالای دارالاماره، در هنگام شهادت، گریست. امویان او را خطاب قرار دادند و گفتند که برای حکومت جنگیدی و حال که شکست خوردی گریه می کنی؟ و او پاسخ داد...
و مدار جنگ ها و حکومت ها پس از پیامبر (ص)، بر محور دنیا چرخید بسان همه تاریخ و آن مبارزه برای خدا، حق و عدالت و دنیا را برای اهل آن رها کردن، شد استثنایی 5 ساله در میانه 50 سال حکومت بعد از نبی (ص).
و این چنین مرزهای شریعت و حقیقت در هم شکسته شد و کشتن و کشته شدن، خلافت و وصایت، بازیچه اهل دنیا شد و اهل دنیا، تنها جنگ های الهی این نیم قرن را به حساب فتنه های کور نهادند که انسان در میانه آن توان شناخت حق و باطل را ندارد. عجبا! که آنکه حق بر مدار او می گشت، محور فتنه و ابهام شد و آل ابی سفیان، خلافتشان تأیید! فتنه، این گمراهی عظیم امت بود که پرده ظلمت آن، جز به خون سیدالشهدا شکافته نمی شد.
طرفه آنکه پس از عاشورا، اهل ظاهر، همه چیز را پایان یافته می دیدند. امروز را نبین که من و تو از جمله جمله اباعبدالله بر سر غلام سیه چرده خود، سخن می گوییم و کلمه کلمه زینب کبری (س) را در برابر ابن زیاد و یزید زمزمه می کنیم و فریاد «یا بن الطلقا»ی همراه کربلا، در جانمان حماسه می افکند.
آن روز همه چیز تمام شده بود. بسان همه جنگ ها و جنگیدن های 50 سال قبل. برنده مانند همیشه، آن بود که کشت و برد و به اسارت گرفت و بازنده آن بود که کشته شد و مال و اهل بیت اش به تاراج و اسارت رفت. مگر منطق اهل دنیا جز این است؟ و مگر از آن شریعت نبوی و عدالت علوی و حقیقت الهی جز پوسته ای باقی مانده بود که بخواهد داوری ای جز این را برای اهل عالم داشته باشد؟
تو امروز را نبین که
میلیون ها انسان، پیاده و سواره به زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) می روند و مرزهای حق و باطل روشن گشته است. آن روز، بازنده یعنی شکست خورده و مگر به خیال اهل دنیا می رسید که ندای مظلومیت هفتاد و چند شهید و هشتاد و چند اسیر از بیابانی بی انتها و دیواره های قصر اموی بیرون برود؟ نه! همه چیز درست و حساب شده بود. به امروز نگاه نکن که قطع بنیان بنی امیه را به کربلا نسبت می دهند. کربلای سال 61 تا فروپاشی بنیان اموی، 70 سال به طول انجامید و این در محاسبه اهل دنیا، یعنی اثری از کربلا وجود نداشت.
کربلا در اوج هوی پرستی دنیا پرستان و سکوت صحابه جلیل القدر (!) و تابعین پر ابهت (!) آن روز، آخرین گام های ارتباط با خدا و آخرین حجاب های میان بنده و خدا را از میان برداشت، اما چه کسی آن روز این تلألو جمیل را جز زینب کبری (س) مشاهده کرد؟ چه کسی خط پیروزی خون خدا را بر شمشیر ابلیس دید؟ نه! آن روز همه چیز حساب شده بود و به ظاهر همه دست ها برای یاری رساندن به انسان ها و همه سرها برای سرداری کاروان بشریت به سوی خدا، بریده شده بود. مگر در محاسبه اهل دنیا می شود دست و سر بریده، دستگیر و هادی سرگشتگان وادی حیرت و ضلالت باشد؟ پس به حساب همه اهل دنیا، از ابتدا تا امروز، کربلا شکسته خورده بود.
تو به امروز نگاه نکن. چه کسی سخت زینب کبری (س) در برابر فرزند آزادشدگان، باور می کرد که با ندایی رسا فرمود: «به خدا قسم یاد و ذکر ما را از بین نبرده ای و وحی ما را نمیرانده ای»[1]. چرا باید یزید این سخن را باور کند؟ چرا آن کس که وحی نبوی را سحر می داند، باید تکرار معجزه نبوی را باور کند؟ آنکه اصل معجزه را انکار کرد چه راهی برای تصدیق تکرار آن برای خود نهاده است؟
آری، کربلا تکرار معجزه نبوی بود. سال ها بود که امت اسلام به جاهلیت بازگشته بود. نه. این قصه برای زمانه یزید نیست. آن زمان که امیرمومنان (ع) به حکومت رسید خطبه خواند که شما مردم به زمانه جاهلیت بازگشته اید و شمشیر علوی نیز آنها را به راه نیاورد. آن جاهلیت، نیاز به پیامبر جدید داشت و تقدیر الهی بر این بود که ارسال رسل منقطع شود اما باب هدایت که بسته نیست. ذریه نبوی با بذل جان بار دیگر پرده جاهلیت را درید و معجزه حسینی همان کربلا بود که تا کوفه و شام و باز هم کربلا ادامه یافت.
کربلا برای همیشه پرده های جهالت و حیرت را کنار زد و راهی را گشود که دیگر به پیامبر دیگری نیاز نباشد و این معجزه دوم نبوی بود که حقیقت قرآن، معجزه پیامبر اسلام را به قیمت خون، آشکار کرد. اما مگر هر چشمی معجزه را می بیند و هر قلبی معجزه را می پذیرد؟
معجزه کربلا برای اهل کربلا آشکار می شود و هر که به قافله حسینی پیوست ظهور نور اسلام و قرآن را در درون قلب خویش ادراک می کند. آن روز به عدد شهدای کربلا و اسرای نینوا، به معجزه حسینی ایمان آوردند و بر کشتی پرسرعت آن سوار گشتند. اما در چشمان غالب انسان ها، نوری دیده نمی شد و پرده ای کنار نرفته بود.
ظهور معجزه کربلا برای انسان ها نیاز به زمان دارد. تا یکی یکی قلب ها به نور حسینی روشن شود و گرنه به محاسبه اهل دنیا همه چیز همان روز تمام شده بود. این تقدیر خدا است که ظهور نور کربلا در جان ها سال ها به طول می انجامد و فراگیر شدن آن در همه عالم نیاز به گذر ایام دارد که الامور مرهونه باوقاتها.
مگر وعده الهی بر «لیظهره علی الدین کله» زمان نمی خواهد؟ و مگر این دین بقایش و دوامش به قیام حسینی نیست؟ و مگر باطن عاشورا جز تجلی معجزه قرآن است و حاکمیت دین خدا چیزی جز حاکمیت قرآن است؟
و «بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله»[2] و این خروج از جهالت و حیرت، می تواند برای من و تو امروز رخ دهد همان طور که برای اصحاب سیدالشهدا چهارده قرن پیش رخ داد. اما این خروج برای جهانی شدن ...هنوز چند قدمی کار دارد. آن حقیقتی که اصحاب عاشورایی هزار و چهارصد سال است که فهمیده اند برای اهل دنیا، هنوز آشکار نشده است. کم کم صدای پای میلیون ها زائر حسینی، گوش های کر اهل دنیا را شنوا می کند و آن شکست شیطان در برابر اولیای الهی در عاشورای 61، می رود که برای همگان آشکار شود. شیطان در زمانه بعثت از گمراه کردن بشر ناامید شد[3] و در روز عاشورا در نبردی که شکست آن را از قبل می دانست، شکست خورد اما صدای شکست او و دیدن برافراشته شدن پرچم توحید، چند قرنی طول کشیده است و این سال ها در برابر روزهای الهی زمان زیادی نیست. هر چند در محاسبه اهل دنیا طولانی باشد. چرا که اهل دنیا روزها را با زمان دنیا می شمارند و اهل آخرت با زمان آخرت و آنچه حقیت دارد آخرت است و آنچه اعتباری است و مایه فریب، دنیا... انهم یرونه بعیداً و نراه قریباً.