«جمهوری اسلامی»: غایبِ همیشگی
یک.
وقوع انقلاب اسلامی و تاسیس «جمهوری اسلامی»، زمینة شکلگیری یک «حوزة عمومی» فعال و خلاق در ایران را فراهم آورد. معالاسف، خودِ «جمهوری اسلامی»، تاکنون دستکم بهطور جدّی موضوع مباحثة عمومی قرار نگرفته و طرفهای مختلف بحث، به اشکال متفاوتی، کمابیش بحث از «جمهوری اسلامی» را فروگذاردهاند. دستکم، بهرغم تنوع و تکثّر موجود، دو جریان اصلی پژوهشی در دروة مابعد انقلاب اسلامی قابل تفکیکاند:
نخست، دستهای از محققان که معتقد به «بیطرفی ارزشی» هستند و از قضا تلاش میکنند تا هرچه بیشتر خود را از تعلقات و وفاداریها، از جمله از تعلق خاطر به «جمهوری اسلامی» دور کنند و بدینترتیب، نتیجة کارشان علمیتر و «واقعی»تر شود. نتایج تحقیقات این محققان، هرچند به مشکلات و مسائل اجتماعی ایران میپردازد، اما کمکی به فهم «مسائل جمهوری اسلامی» نمیکند. این دسته، مسائل کلاسیک خاصّ خودشان را دارند که برآمده از «نظریه»هاست و نظریهها، نظریة «جمهوری اسلامی» نیستند؛
دوم، محققانی که حول و حوش دوگانة سنت-تجدد تجمع کردهاند و چون وقوع «انقلاب اسلامی»، از یک جهت، بر سر همین شکاف رخ داده، مباحثشان برای «جمهوری اسلامی»، آشناتر و سودمندتر است، اما این دسته هم به «مسائل جمهوری اسلامی» توجهی نکردهاند. در این دوگانه، موافقان جمهوری اسلامی خواستهاند نشان دهند که سنت با تجدد تمایز اساسی دارد، و البته راه برین و برتر راه «سنت» است؛ مخالفان و عموم منتقدان نیز خواستهاند اثبات کنند که تجدد و سنت قابل ادغام با یکدیگر نیستند و راه درست، زدودن سنت و مظاهر آن است. هر دو گروه، تاکنون، عمدتاً از منظری بیرونی، در مورد ضرورت و «لزوم» تاسیس یا زوالِ «جمهوری اسلامی» بحث کردهاند، اما خارج از گود ایستاده و به آنچه درون «جمهوری اسلامی» میگذرد، توجهی نکردهاند.
بهطور مثال، بخش عمدهای از تحقیقات اجتماعی در ایران، در پارادایم «نوسازی» و «توسعه» (و در سالهای اخیر «جهانیشدن»)، صورت گرفته و میگیرد. از منظر موضوع این نوشتار، مبنای نظری این تحقیقات، قائل بودن به دوگانة «دولت-ملت» و «حکومت-جامعه» است. به همین دلیل، این محققان، بررسی مسائل اجتماعی را بهزعم خود در کفّة «ملّت» و «جامعه» قرار داده و آن را دلیلی و ضربهای بر دولت و حکومتی میپندارند که در راه متجدد شدن ملت-جامعه سنگاندازی میکند. روشن است که چنین تحقیقاتی، اساساً به بحث از «جمهوری اسلامی» ورود پیدا نمیکند. مقالات و رسالات متعددی نوشته شده و پژوهشهای متنوعی صورت گرفته است، اما آنچه اهمیت دارد تعیین نسبت این پژوهشها با «جمهوری اسلامی» است. بسیاری از این محققان، جزوِ مخالفانِ خودآگاه جمهوری اسلامی نیستند که آگاهانه از توجه به «مسائل جمهوری اسلامی» اکراه داشته باشند، بلکه این مقتضای آن جهتگیری روشی-نظری است که اتخاذ میکنند. کما اینکه موافقان سرسختِ «جمهوری اسلامی» که در دوگانة سنت-تجدد در حال بحث از «لزوم» و ضرورت «جمهوری اسلامی» هستند نیز عملاً هیچگاه مباحثشان به بحث از «مسائل جمهوری اسلامی» کشیده نمیشود.
دو.
با بررسی یک تجربه، مراد از بحث پیرامون «مسائل جمهوری اسلامی» آشکارتر میشود. به مجموعه «جلسات راهبردی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» که در موضوعات مختلفی نظیر زنان، توسعه، علم و نظایر آن در حضور رهبر انقلاب برگزار شده است، توجه کنید: مجموعهای از اساتید و پژوهشگران برجستة حوزههای مربوطه، اعم از موافقانِ «جمهوری اسلامی» و نیز محققانی با رویکرد «انتقادی»، در بالاترین سطح تصمیمگیری گردآمده و پیرامون جهتگیری و نحوة عمل در «جمهوری اسلامی»، دیدگاههای خود را بیان کرده و به بحث پرداختهاند. چه چیزی از این مباحث در ذهن مخاطبان شکل گرفته است؟ ما پژوهشگران و اساتید برجستهای را دیدهایم که بر صفحة تلویزیون ظاهر شده و در مورد «ضرورت»، «لزوم» و «بایستهها»ی الگوی «زن»، «توسعه»، «علم» و نظایر آن بحث کردهاند. به تعبیری، همة مباحث، «نظری» است. عمدة این محققان و پژوهشگران برجسته، قبل از «جمهوری اسلامی» ایستاده و گفتهاند که جمهوری اسلامی «چگونه باید باشد»، اما از اینکه جمهوری اسلامی، «چگونه هست» حذر کردهاند. اگر هم به «هست»ها و شرایط واقعی جمهوری اسلامی پرداختهاند، بیشتر برای تهیة لوازم «نقد» و در برخی موارد غُر زدن بوده است. محققان و اساتید برجسته در مورد «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» در جمهوری اسلامی بحث میکنند، در حالیکه از خودِ «جمهوری اسلامی» بهعنوان نمونهای از الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت، غفلت میکنند. جمهوری اسلامی، خود، الگویی با بیش از سه دهه دوام و تجربه است، اما هیچگاه به کاویدنِ خود این الگو توجه نشده است. به نظر میرسد مراد رهبر انقلاب از برگزاری چنین جلساتی نیز بررسی همین تجربة سیساله است: در سه دهة گذشته، «جمهوری اسلامی» در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و خانواده و زنان و آموزش و ورزش و اخلاق و قومیت و سیاست خارجی و روابط بینالمللی و مناسبات جهان اسلام، و دیگر حیطههای جهان اجتماعی، الگویی ارائه کرده که از وجوه مثبت و منفی برخوردار است. مقصود از بحث در مورد «جمهوری اسلامی»، پرداختن به همین وجوه مثبت و منفی است: تحلیل وجوه مثبت و تقویت آنها و تلاش برای یافتن وجوه منفی و تقلیل آنها.
نکتة جالب توجه اینجاست که در مباحثی از این قسم، پژوهشگرانِ ما از مالزی یا ترکیه بهعنوان دیگر اشکال جایگزینِ الگوی پیشرفت اسلامی یاد میکنند، و از قضا آن کاری را در معرفی و بررسی این دو الگو انجام میدهند که در مورد «جمهوری اسلامی» انجام نمیدهند: در بررسی ترکیه و مالزی، بهطور جامعهشناختی، متغیرها و روندهایِ موجود موثر بر تحول و تداوم این الگوها را بررسی کرده و اصطلاحاً «وارد گود میشوند» و تحلیلهایشان مبتنی بر آمار و ارقام، و خلاصه، «دقیق و عینی» است. اما همین پژوهشگران وقتی وارد بحث از «جمهوری اسلامی» میشوند، قبل از گود ایستاده و در مورد بایستهها و ضرورتها سخن میگویند. و این همان کاری که در سه دهة گذشته دلمشغول آن بودهایم: تلاش برای اثبات «مشروعیت» و نه افزایش «کارآمدی».
سه.
در پاسخ به چرایی این داستان، زنجیرهای از دلایل را میتوان معرفی کرد. اولین نکتهای که به ذهن خوانندة این متن میرسد این است که سخن گفتن از «باید»ها، کمخطرتر از «هست»هاست. در واقع، محقق ما با بحث از «هست»ها و قضاوت در مورد «موجود»، خطر کرده و نقد میکند، و بدینترتیب برای خودش دشمنتراشی کرده و حسّاسیت گروههای ذینفع را علیه خود بر میانگیزد. البته روشن است که اگر از افراطیگری بپرهیزیم، باید تصدیق کرد که همیشه «نقد» دشواریهایی دارد و محقق ایرانی نیز ممکن است از آسیب گروههای ذینفع در امان نباشد، و اگر چنین است بر حاکمیت و نهادهای متولی لازم است که زمینة کار برای محققان ناصح و دلسوز خود را فراهم کند. اما جز این، محققان علوم انسانی به «باید»ها بیشتر از «هست»ها میپردازند، نه به این دلیل که کمخطرتر است، بلکه بیشتر به این دلیل که کمزحمتتر است. مواد لازم برای بحث از »باید»ها، کمی تخیّل، مقداری اسناد «مرجع» رسمی و بالادستی، و البته ذهنِ غُرغُرو و گلهمند است، اما برای بحث از «هست»ها لازم است محقق از دفتر کار و دانشکده و دانشگاه خارج شود، به میدان تحقیق برود، سند جمعآوری کند، و بر روی حوزههایی کار کند که سازمانها و نهادهای رسمی، ضرورت کار بر روی آنها را درک نمیکنند و بودجهای به آنها اختصاص نمیدهند، و قس علیهذا! به این اقلام بیفزایید پز روشنفکرانة بحث از «باید»ها که در آن عوالم فکر درنوردیده میشود، در یک جمله پیرامون تاریخ قضاوت میشود، و با جملهسازی از «غرب» و «مدرنیته» و «تجدد» و «توسعه»، تکلیفِ بودن ما در این زمانه روشن میشود.
گمشده واقعی، همچنان «جمهوری اسلامی» و مسائل آن است. «مسائل جمهوری اسلامی» چه هست؟ اصلاً «جمهوری اسلامی» چه هست: یک «سیستم»، یک «حکومت»، یک «جامعه»، یک «امت» یا یک «آرمان»؟ تفاوت آن با «انقلاب اسلامی» چه هست؟ و «مسائل» خاصّ آن کداماند؟
از مطلب شما استفاده کردم.
به گمان بنده باید میان دو گونه " باید و ضرورت"، تمایز قائل شد. الف- باید و ضرورت اخلاقی. ب- باید و ضرورت واقعی و علی. برای مثال وقتی می گوییم اگر می خواهید آب جوش بیاید، باید آن را در حرارت صد درجه قرار دهید، این یک باید علی و واقعی است. زیرا رابطهی واقعی میان حرارت صد درجه و جوشیدن آب وجود دارد. اساسا رابطهی تمام اهداف و وسایل از قبیل همین رابطهی بایدهای واقعی و علی است.
لذا: وقتی کسی سخن از باید ها می گوید: اگر در صدد بیان وسائلی برای رسیدن به اهدافی باشد، در حال بیان یک رابطهی واقعی میان هدفی که هنوز به آن وصول پیدا نکرده ایم و راهکاری که ارائه می کند خواهد بود.
به این ترتیب: او با بیان این که باید به هدف x، y یا z برسیم، در واقع در حال بیان کردن این نکته است که در واقعیت به این اهداف نرسیده ایم. یعنی وضعیت ما فاقد این امور است.
پس از سویهی سلبی در حال توصیف وضعیت ما خواهد بود.
ولی به لحاظ ایجابی بنده با شما همداستانم که وضع از این قرار است. واقعا کارهای جدی ای انجام نشده است.