انتخابات 1400 با رخدادهایی بهخاطر ماندنی به سرانجام رسید و برای نخستین بار نامزدی با سابقه ناکامی در ادوار گذشته، با رایی در همان تراز پیشین سرآمد رقبا شد. انصراف 3 نامزد انتخاباتی و حمایت دو نفر از ایشان از نامزد برتر نیز از امتیازات این دوره بود. چراغ اخبار هیجان انگیز این انتخابات با ابلاغیه شورای نگهبان درباره شرایط ثبتنام کنندگان روشن شد. با مقاومت دولت و وزارت کشور در برابر این ابلاغیه، ثبت نام گسترده داوطلبانی از گرایشهای سیاسی متنوع نظام رقم خورد؛ از احمدینژاد تا تاجزاده، از ضرغامی تا پزشکیان، از لاریجانی تا دهقان، و از رستم قاسمی تا محمد شریعتمداری. کمتر سیاستپیشهای بود که حتی در اذهان معدودی به عنوان داوطلب ریاست جمهوری مطرح باشد و ثبتنام نکرده باشد. شاید تنها سیاستپیشهی مطرح ولی غایب، قالیباف بود که با تجربه چند نوبت شرکت و ناکامی از ورود به میدان رقابت اجتناب کرد.
با چنان ثبتنام فراگیر و متکثری انتظار میرفت پیشخوان متنوعی فراروی رایدهندگان فراهم شود و عموم مردم بتوانند در انتخابات به گزینهی مطلوبشان رای دهند. اما شگفتی دوم اجازه نداد این انتظار برآورده شود. حاصل روند بررسی صلاحیتها به «عدم احراز» آن درباره اغلب سیاستمداران بهنام انجامید. در این میان احراز نشدن صلاحیت لاریجانی آن چنان دور از باور بود که رسانههای مرتبط با نهادهای پروندهساز دست به انتشار اخبار غیررسمی درباره حاشیههای وی و خانوادهاش زدند، تا به زعم خود این «عدم احراز» را موجه سازند. برخلاف انتظار این اخبار بیش از پیش به وجاهت و اعتبار شورای نگهبان آسیب رساند و انگ سیاستزدگی و بیانصافی را بدان الصاق کرد. تقلّاهای سخنگوی شورا و اظهارات رسمی و غیررسمی دیگر اعضا نیز بر بر غلظت و شدت این بدبینی افزود. با گذشت ده روز از اعلام اسامی نامزدهای احراز صلاحیت شده، رهبری درباره ظلمی که در روند «عدم احراز صلاحیتها» بر برخی نامزدها رفته تذکر دادند و شورا با پاسخی که بدان داد تلویحا مسئولیت آن ظلم را پذیرفت. در هفته پایانی نیز داستانسرایی وزیر پیشین اطلاعات درباره نقش خود در رد صلاحیت هاشمی، تیر خلاصی بود به جسم نیمهجان شورای نگهبان.
در این آوردگاه سیاسی شورای نگهبان ذبح عظیم بود و هیچ مقام و نهادی درباره هزینه گزافی که شورای نگهبان میپردازد، ابراز نگرانی و از حیثیت آن دفاع نکرد. همین سکوت و بیتفاوتی نشان میدهد جلب شدن توجهها به سوی شورا و غافل شدن از دیگر عوامل تاثیرگذار بر انتخابات برای کانونهای قدرت پیدا و پنهان قابل قبول بوده است. مسالهای که در این نوشتار بدان توجه میشود، یکی از عواملی است که انتخابات را از رمق انداخته اما کمتر پیش چشم میآید و درباره آن گفتوگویی شکل نمیگیرد.
اگر نامزدهای انتخابات در سالهای 1376، 1384، 1392 و 1400 را مقایسه کنیم، متوجه میشویم، روند عمومی سن نامزدها رو به افزایش است. به طور مثال در سال 1384 چند نامزد در بازه سنی 40 تا 50 سال داریم، اما در سالیان بعد همانها مجددا داوطلب شدهاند و نشانی از حضور نامزدهای نسل بعدی نیست. در انتخابات اخیر جوانترین نامزد قاضیزاده بود که با سن 50 سال در رقابت حضور داشت، اما با استقبال مردم و نسل جوان مواجه نشد. وضعیت داوطلبان جوان شورای شهر نیز تفاوت چندانی ندارد و اقبال مردمی به آنها تابع فهرستهایی است که گروههای ذینفوذ سیاسی تنظیم میکنند. میتوان گفت نامزدهای نسبتا جوان این دوران بیش از آنکه برآمده و بالیده از میان همنسلان خود باشند، برکشیده از سوی سیاستگردانان نسلهای قبلی اند.
نسل اول و دوم انقلاب فرصت داشتند در میدان خلوت سیاست پس از انقلاب ببالند و برآیند. نسل اول غالبا از میدان سیاست شروع کردند و نسل دوم بیشتر در میدان مبارزه نظامی و امنیتی فرصت رشد یافتند. همین امنیتی و نظامی بودن خاستگاه نسل دوم موجب شکلگیری جریانهای ناپیدای قدرت در بدنه نظام جمهوری اسلامی شد. محافل پدید آمده از کانونهای امنیتی دهه 60 در طراحی سناریوهای سیاسی براساس رخدادهای متوالی در فضای امنیتی، رسانهای، اقتصادی و سیاسی مهارت دارند. برخی از سناریوهای اجرا شده این کانونها در دهه 60 تاثیرات عمیقی بر روند سیاسی جمهوری اسلامی برجای نهاده که از حوصله این نوشتار خارج است، اما از سالهای دهه 70 به بعد این محافل که در قبضه مدیران نسل دوم بودند، با ایجاد جمعیتها، احزاب و گروههای رسمی و نیز شبکههای ناپیدای قدرت، آوردگاه سیاست رسمی را نیز از دستان رجال سنتی نسل اول درآوردند.
دهه 70 و 80 دوران سیطره مستقیم این محافل بر سیاست بود، اما برای حفظ و تداوم آن لازم بود در میان نسل بعد نیز افرادی را به خدمت گرفته و در مدارج قدرت برکشند تا جانشین خود سازند. متاسفانه ذهنیت تهدیدمحوری که بر مدیران امنیتی غالب است، به جای عطف توجه به تواناییهای حل مساله و خلاقیت در گزینههای جانشینی، بر مولفه حرفشنوی و وفاداری به خود تمرکز کردند. نتیجه این رویکرد پیدا شدن نسلی است که متهم به «کیفکشی» و «جاسوییچی» بودن است. این افراد معتَمد محافل قدرت اند، اما مقبول مردم و حتی همنسلان انقلابی خود نیستند، زیرا رشد آنان را نه بر اساس شایستگی بلکه به جهت سرسپردگی میدانند.
سرانجام این چرخه معیوب جانشینی، خالی ماندن دست نظام از مدیران لایق و توانمندی است که با ظرفیت جذب آراء ملی، در آوردگاه انتخابات حضور موثری داشته باشند. حالا بازگردیم به آنچه در ابتدا بدان اشاره شد، شورای نگهبان قربانی شد تا این آسیب ساختاری پنهان بماند. رفتار غیرقابلقبول شورای نگهبان در عدم احراز صلاحیتها برجستهسازی شد، تا فقدان نامزدهای نسل سوم انقلاب پنهان ماند. این برجستهسازی و پنهانسازی مطابق اراده و مطلوب مشترک محافل پنهان قدرت جمهوری اسلامی است.