زیرِ صحنه درهم و برهم مراودات هستهای که دربرگیرنده انبوهی از رایزنیها و لابیها و دیدارها بوده و هست، یک مجموعه متناهی از عناصر و ارزشها قرار دارد که در حکم رابطه شطرنج با بازیِ با آن است؛ صفحه، مهرهها، تعریفشدگی حرکتِ آنها و تعداد خانههای سیاه و سفید، سازهای را فراهم میآورد که طبق مقرراتاش، میشود «با» آن بازی کرد و «از» آن لذت برد و برای پیروز شدن «در» آن، تلاش کرد.
نه صفحه شطرنج جوهر و اصالت دارد و نه بازی و بازیگرانِ آن؛ همهچیز در یک نظم دلبخواهی و توافقی گرد هم آمده است و بازیگر، بخشهایی از آنرا میداند و پارهای از آنرا نمیشناسد و با همین ترکیب دانایی و ناتوانی، به معرکه پا میگذارد و چیزهایی را به هم پیوند میزند و «تلاش» میکند. تلاش او، متوقف به دانستنِ نادانستهها نیست و لاجرم آنها برایش مفروض گرفته میشود.