بنجامین فرانکلین، از بنیانگذاران آمریکای جدید، جملهای دارد به سال 1789 که گفته است: «در این جهان، هیچ چیزی را نمیتوان قطعی دانست، جز مرگ و مالیات». این گزاره را میتوان از دو بعد هستیشناختی و معرفتشناختی مورد بحث و بررسی قرار داد و راههایی در آن جُست برای فهم مساله «ما».
او در جهانی میزید که عدم قطعیتها در آن دائمی است؛ بدون هیچ شک و شبههای، کمترین ثبات (و رفتهرفته تعادلی) در میان نیست و نمیشود پا را روی هیچ سنگی گذاشت و وجودش را قطعی گرفت و عالم را از آنجا فهمید. عالمی که او در آن است، از آنجاییکه فاقد قطعیت است دارای اصلیترین ویژگی مدرنیته بهشمار میرود؛ ورای این بُعد، رویکرد معرفتشناختی نهفته در این سخن هم قابل توجه است، آن بخشی که «مالیات» را همسان و هماندازه «مرگ»، دارای وجود و عینیت و حقیقت میداند و رهایی از آنرا ناممکن. به دیگر سخن، زیستن در عالمِ جدید، بدون درک جایگاه مرگ و مالیات شدنی نیست و همین کردار و رویه گفتمانی است که امکان انقیاد سوژهها را فراهم آورده و آنرا عملی ساخته است.