طلوع

محفل جهاد فکری
سرآغاز

روزنوشت جمعی طلوع محفل جهاد فکری چند طلبه و دانشجوی متعهد به ارزش‌های اسلام ناب محمدی(ص) است. در این مجال، با سرمشق گرفتن از مکتب امام خمینی(ره) جهاد فکری خود را در رکاب حضرت آیت الله خامنه‌ای پیگیری خواهیم کرد.

طبقه بندی موضوعی

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

اصالتِ رسانهِ داشتن

فرشاد مهدی‌پور

 

 

جنگ نرم، صرفا یک جنگ رسانه‌ای نیست و رسانه داشتن، آن‌هم از نوع مجازی‌اش، تنها وسیله جنگیدن به‌شمار نمی‌رود.

وقتی جنگ نرم، به حوزه رسانه‌ها تقلیل پیدا می‌کند و در زمینه رسانه‌ها، ارزان‌ترها و دم‌دستی‌ترهای‌شان مورد توجه قرار می‌گیرند، نتیجه آنی می‌شود که شده و این لشکر عریض و طویل گردهم آمده برای نبرد در عرصه فرهنگ، نه تنها از انجام یک اقدام آفندی ناتوان است، بلکه نمی‌تواند حتی به موقع درگیر عملیات پدافندی مناسبی هم بشود. و چه بسیار نمونه‌‌هایی که این ادعا را در تمامی 4-5 ساله اخیر اثبات می‌کند و یک مثال قابل توجه‌اش، استدلال‌های نهفته در پسِ انتخاب سخن‌ران محترم مراسم 13 آبان تهران است که نه تنها نشان دهنده سطح معوج تحلیل و تفسیر و برداشت برخی آقایانِ برنامه‌ریز، از تحولات کشور و پی‌آمدهای انتخابات اخیر است، بلکه فراتر از آن، ضعف بینشی و نظری گسترده‌ای را در زمینه توجه به الزامات و مقتضیات جنگ نرم نشان می‌دهد.

به همین سخن‌رانی مهم 12 آبان 92 بنگرید:

... تبلیغاتچى‌هاى خارجى با شیوه‌هاى کاملاً ماهرانه‌ تبلیغاتى خط می‌دهند، در داخل هم بعضى از روى ساده‌لوحى و بدون اینکه نیّت سوئى داشته باشند، بعضى هم واقعاً از روى غرض همین را دارند تبلیغ می‌کنند که اگر ما در این قضیّه کوتاه آمدیم و تسلیم شدیم در مقابلِ طرف مقابل، همه‌ى مشکلات اقتصادى و مانند اینها حل خواهد شد؛ این خطا است. چرا خطا است؟ چند علّت دارد. من مایلم شما جوانهاى عزیزمان - هم شما که در این جلسه تشریف دارید، هم قشر جوان فرهمند ما، قشر جوان آگاه ما، جوان پرانگیزه‌ى ما، دانشجویان ما، دانش‌آموزان ما در سرتاسر کشور که من یک‌وقت گفتم شماها افسران جنگ نرمید - فکر کنید روى این مسائل.

صرف‌نظر از محتوای مرور شده در این بحث، مقوله موردنظر در حوزه افسران جنگ نرم، فکر کردن روی مسائل است؛ فکری که منتج به راه‌حل و برنامه و اقدام شود. برنامه‌های متناسب با اهداف و واقعیت‌ها و نه صرفا براساس شناختی ناقص و نارس.

همین سطح خودبسندگی تحلیل‌های مبتنی بر جنگ نرم (که همان‌گونه که اشاره شد، این مفهوم را به رسانه مجازی تقلیل می‌دهد)، حتی از کاوش در این زمینه که چرا جریانات رقیبِ‌ داخلی، علی‌رغم بسط ید فراوان و پایین‌بودن هزینه‌های اجرایی، بیش‌تر هم و غم خود را به‌جای فضای مجازی، بر رسانه‌های مکتوب متمرکز کرده، بازمانده و حاضر به بازسازی تصمیمات و اقدامات خود نیست. رسانه مجازیِ مبتنی بر وب، هم‌چنان یک کالای نیمه‌لوکس به‌شمار می‌رود و نه انعطاف‌پذیری‌های رسانه‌های چاپی را دارد و نه عمق (در مقابل دامنه و انعکاس) آن‌ها را و از این منظر، فاقد حوزه اثر مطلوب است.

­در این‌جا لاجرم دو موضوع می‌بایست در دستور کار قرار گیرد، اولی ارتقا دادن سطح دریافت‌ها از فضای عمومی و منطبق کردن آن، بر اصول راه‌بردی نظام (تا مثلا یک مراسمِ ملی به ابزاری برای احیای یک جریان محدود و خاص سیاسی مبدل نشود و همه شور و هیجان مرتبط با ستیزِ‌ با آمریکا، علاوه بر مصادره به مطلوب شدن، کم‌بنیه جلوه‌گر نشود) و ثانیا جنگ نرم، اقیانوسی دیده شود که «سایت خبری» و واحد سایبری داشتن در آن، اوج توان‌مندی و ظفر به‌شمار نرود.

دقت در همین مقدمات جزیی و مجزاست که کارها را از دشواری می‌رهاند، فکرکردن و خواندن و بررسی‌کردن را اصل قرار می‌دهد و به‌ترین راه‌حل‌ها، دمِ دستی‌ترین آن‌ها نمی‌شود. جنگ نرم، فقط به‌معنای رسانه راه‌انداختن نیست.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۰۸:۰۱

تماشا و اقتداء

احمد مخبری

قیام سید الشهدا علیه السلام، ورای تصویری که از حقانیت، مظلومیت و البته اقتدار جریان اسلام ناب ارائه می کند، خود الگویی تمام عیار برای آحاد مسلمانان است. فهم چیستی و چرایی این حماسهی بزرگ ، با واکاوی بیانات آن حضرت میسور و مقدور است. عباراتی چون:

- اِنّا لله‏ و اِنّا اِلیه راجِعون و عَلی الاسلام السَّلام اِذ قَد بُلیَت الامة بِراعٍ مِثل یَزید

- اُرِیدُ اَن آمِر بِالمَعروفِ وَ اَنهَی عَنِ المُنکَرِ وَ اَسِیرُ بِسِیرةِ جَدِّی وَ اَبِی عَلِّی بن ابی طالب (علیه السلام)

- اَلا تَرونَ اَنَّ الحَقَ لا یُعمَلُ بِه و انَّ الباطِلَ لا یُتناهى عَنه لِیرغب المؤمنُ فى لِقاءِ ربِّه محقاً

- فَاِنّى لا اَرَى المَوت اِلاالسَّعادَه و الحَیاه مَع الظّالِمین اِلابَرَما

هریک با اشاره به گوشه‏ای از معارف و حقایق اسلامی، تنبّهی به ضرورت های زمانه و لزوم قیام و عمل دارد.

جان کلام و بن‏مایه‏ی اصلی این کلمات گهربار، ایستادگی و رفع  خطر انحراف بی‏بازگشت از اسلام و نابودی این میراث گران‌سنگ نبوی است . آن چه که معاویه با دسیسه و نیرنگ به سوی آن حرکت می کرد، حالا پرده دریده و بی پروا توسط یزید پی‌گیری می‌شد و آن نابودی دین و دفن بساط دین‌داری بود و این خط آخر و مرز نهایی مماشات ، تقیه و حفظ مصالح عالی اسلام است. سید الشهداء علیه السلام، با متانت و تدبیر، چنین حاکمیتی را به رسمیت نشناخت و در آخرین نقطه‏ی صبر و مدارا ایستاد و از بیعت ظاهری با یزید نیز سر باززد و منزل به منزل به همراه خاندان و یاران خود رفت و حقایق را تبیین کرد، جاهلان را آگاه ساخت و ترس  بزدلان را به رخشان کشید تا حجت بر همگان تمام شود.

داستان حماسه‎‎ی حسینی در عاشورا و حماسهی اهل بیت حسینی  پس از آن ، الگوی بیمانند تدبیر و عمل برای تکتک مسلمانان است که در شرایطی چونان شرایط آن دوران، تدبیر و عملی هم‏چنان که امام ع به نمایش گذاشت، لازم است.

آن‏چه مایهی نگرانی است، تفسیر و تصویر فراقدسی از سیدالشهداء علیه السلام و رفتار ایشان است که امام را از دسترس اقتدا و ائتمام خارج می کند و شخصیتی را به نمایش می گذارد که هیچ عملی از او را نمی توان به عنوان الگو به مسلمانان معرفی کرد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۸

به خدا سوگند (اگر امر خلافت با علی بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذیرش دلیل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملایمت به سوى منزل مقصود سیر مى داد سیرى که هرگز آزار دهنده نبود، نه مرکب ناتوان مى شد، و نه راکب خسته و ملول و

سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مملو از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سیرابى کامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشکار خیرخواه خود مى یافتند.

(خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مدینه).

یک بعد اصلی فتنه 88 آن بود که برخی از خواص جامعه تلاش کردند برای به کرسی نشاندن نظر خود، ولی فقیه را تحت فشار قرار دهند و برخی با علم به دروغین بودن مدعای تقلب، از همه ظرفیت خود برای آشفته کردن فضا بهره بردند. فشاری که نایب امام در برابر آن مقاومت کرد و در کنار رأی مردم ایستاد؛ مردمی که آنقدر به رهبر خود اعتماد داشتند که حتی قبول آن مصلحت تحمیلی نیز در نزد آنان از قدر رهبر نمی کاست.

اما این پیرو خط علوی، مصلحت عامه را در مواقع تضاد با میل خواص، بر آنان ترجیح داد. (فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ: نامه 53 نهج البلاغه). اما آن زمان که داستان رنگ دیگری به خود گرفت و به هر دلیل، عموم مردم، مسیری را برگزیدند که از شاخصه های آشکار آن «حل بیرونی مشکلات درونی و مذاکره با قدرت های جهانی» بود، روش برخورد او تفاوت نیز کرد. اگر بارها و به تصریح، راه حل مشکلات را در درون می دانست و تکیه اصلی بر قدرتهای بیرونی را مفید حال کشور نمی دید، اما مانع آزمون دوباره مردم و نماینده شان نشد.

حتی اگر همه انتخاب مردم در انتخابات 92 را تفسیر به رأی مردم به «مذاکره با آمریکا» بدانیم –که چنین نیست- و مذاکره را نیز انحرافی در مسیر انقلاب اسلامی بدانیم –که همیشه چنین نیست- باز هم برخورد رهبر انقلاب با چنین انحراف عمومی، نرمی و ملایمت بود تا حرکت و سیر در مسیر حق دچار وقفه نشود و به بهانه اندک، اصل راه از دست نرود. سیر ولی الهی، سیری است که آزاردهنده نیست و مرکب را ناتوان می کند و نه راکب را ملول و نهایت آن ورود به سرچشمه آب زلال است.

سخنان رهبری به مناسبت 13 آبان امسال، خط روشنی بود برای آنکه اولاً مسیر حق گم نشود، ثانیاً حوزه انعطاف در مسیر حق (نرمش قهرمانانه) روشن شود، ثالثاً لوازم عبور از مسیری که احتمال انحرافی بودن آن بسیار است، بیان گردد.

·         مسیر اصلی: استقامت در راه آرمان های اسلام و مبارزه با کفر و استکبار به سرگردگی آمریکا، انگلیس و اسرائیل،

·       حیطه انعطاف: مذاکره ای محدود به موضوع هسته ای با خط قرمزهای روشنی درباره دیدگاه ایران نسبت به اسرائیل، توانایی های نظامی ایران، حمایت از مقاومت منطقه.

·         لوازم عبور: هشیاری تیم مذاکره کننده در مذاکره با موجودی که ماهیت آن هنوز «شیطان بزرگ» است؛ آگاهی عموم مردم نسبت به ماهیت مذاکره و نتایج آن و دید منطقی نسبت به میزان اثرگذاری آن.

اما شرط رسیدن به این مقصد، تعهد به الزامات این سیر الهی است. این تعهد از یک سو برای ولی است و از سوی دیگر از سوی مردم. امام منصوب از سوی خداوند متعال، مسیر حق را بی هیچ خطایی نشان می دهد و نفس متصل او به ولایت الهی، خود منشأ تحول نفوس به قدر استعدادشان، به سمت کمال و قرب الهی است. شاقول سنجش نظام ما نیز اسلام است و معیار ارزیابی حکومت ما، میزان انطباق آن با حکومت معصوم. روشن است که بخش مهمی از فاصله ما با حکومت معصوم پرنشدنی است مگر با ظهور امام (ع). اما بخش مهم دیگری نیز وجود دارد که استانداردهای دوران گذار را نشان می دهد.

اگر از معیارهای اصلی تنزل کنیم و به وضع موجود قانع شویم، روح کمال خواهی اسلام و انقلاب را در خود میرانده ایم و این یکی از انواع استحاله های درونی است که برای انقلاب ما می تواند به وقوع بپیوندد. توجیه رفتارها و عمل خود را مبنای حق دانستن، گرداندن حق است بر مدار خود و روشن است که حق بر مدار هیچ شخصی نمی گردد مگر آنکه او فانی در حق باشد و از آثار وجودی و نفس او جز حق سر نزند مانند امیرمومنان علی (علیه السلام )که پیامبر (ص) در حقش دعا کرد که: «بارخدایا! حق را در هر جایی که علی می گردد، بگردان». (ادر الحق حیثما دار؛ امالی صدوق، 89).

پس ما باید همواره خود را متهم به درست شناختن حق و درست پیمودن راه آن بدانیم و این برای داعیه داران انقلاب اسلامی واجب تر است. پس در موضع اتهام و سوال از خود می پرسیم:

لوازم این سیر الهی چیست و چه کسانی به آن پای بندند؟

·         پیشوای جامعه اسلامی، خود باید مجموعه ای خصوصیات را داشته باشد و در جای خود روشن شده است که باید شبیه ترین افراد به امام معصوم باشد. (رک. ادله نظریه کشف ولی فقیه).

·         خواص جامعه باید بر مدار حق گردش کنند و از خواص اهل حق باشند نه باطل.

·         عموم مردم باید بر مبنای اطاعت از ولی الهی و خیرخواهی نسبت به او سیر نمایند.

آنچه بیش از همه برای ما لازم است شناختن معیارهای لازم برای خواص اهل حق است. درباره خواص اهل حق و ویژگی های آنها رهبر انقلاب در چند سخنرانی و خطبه نماز جمعه به تفصیل سخن گفته اند. امت حزب الله باید بار دیگر این معیارها را بازخوانی کند. سوال کلیدی دوران جدید امت حزب الله باید بازخوانی معیارهای حزب اللهی بودن و شناختن تکلیف خواص باشد. در میانه این معیارها، به ویژه با توجه به دوره کنونی، سوالی کلیدی که کمتر به آن پرداخته ایم این است:

تشخیص تکلیف اجتماعی و سیاسی برای هر یک از ما چگونه صورت می گیرد؟ آیا این احساس تکلیف های مکرر و در حیطه های وسیع برای افراد مختلف، صحیح است؟ آیا نباید بسیاری از ما پای خود را از گلیم خویش فراتر نگذاریم؟ و به طور خلاصه و روشن:

معیار سنجش تکلیف اجتماعی و سیاسی ما چیست؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۲:۴۴

در خبرها بود که عالیجناب علی لاریجانی در نطقی از دولت­های نهم و دهم با عنوان «دوره­ای که به ریش اصولگرایان بسته شد» یاد کرده اند. چنین اظهار نظرهایی بهانه لازم را برای طرح بحثی مهم و پرثمر دربارۀ نسبت جریان اصولگرا یا حزب اللهی با کارنامۀ دولت نهم و دهم یا آنچه که می­توان «تجربۀ سوم تیر» نامید، فراهم می­آورد. در اوایل دهۀ هشتاد جریان جدید اصولگرایی بر محور تدوین و تعمیق تحلیلی مشترک از «ماهیت انحراف حرکت انقلاب در سال­های پس از جنگ» برساخته شد. بعید نیست که موج بعدی اصولگرایی نیز بر محور تحلیلی از ماهیت ظهور و افول تجربۀ سوم تیر پدیدار گردد.

به طور کلی به نظر می­رسد در میان عموم کسانی که به صفت اصولگرایی متصف اند، دو دیدگاه در این باره وجود دارد که به نحو قابل توجهی نمایانگر نوعی شکاف نسلی نیز هست:

اول، دیدگاه کسانی است که همچون دکتر لاریجانی و همگنان او از طیف­ها و گروهها و احزاب گوناگون، سوم تیر و دورۀ بعد از آن را کابوسی می­دانند که تمام همت ما در عرصۀ سیاسی می­بایست معطوف به بستن راه تکرار آن باشد. از این منظر سوم تیر چیزی بود که ربطی به ما نداشت و ما –دست­کم تا مدتی- بدون هیچ بهره­ای هزینۀ آن را پرداختیم. از این منظر بحث از این دوره و تحلیل و ارزیابی آن ربطی به آیندۀ جریان اصولگرایی ندارد و عملاً باید بعد از مقادیر قابل توجهی تف و لعن و نفرین، به گورستان فراموشی و عدم فرستاده شود.

دوم، دیدگاه کسانی که سوم تیر را تجربه­ای متعلق به جریان حزب اللهی دانسته و از این منظر سیاست ورزی حزب اللهی و اصولگرایانه را در استمرار و تعقیب آن می­بینند. جوانان و جوان صفتانی که در این چارچوب می­اندیشند، خواه از آن دسته باشند که دولت برآمده از سوم تیر را تا پایان بر صراط حق و عدالت تفسیر می­کنند و خواه آنان که از جایی به بعد قائل به وقوع «انحراف» شدند، در این نکته با گروه اول مشترکند که گویی نیازی به تحلیل و ارزیابی جدی کارنامۀ دوره مذکور نمی­بینند. عدم احساس نیاز برای برخی بدان سبب است که معتقدند اصولاً «هر چه آن خسرو کند، شیرین بود» و برای برخی دیگر به این دلیل که با ساده­ ترین و بسیط ترین تحلیل ممکن خیال خود را راحت کرده اند؛ این تحلیل که گروهک انحرافی و مشخصاً یکی-دو نفر منحرف هواپیمای سوم تیر را ربوده اند! عملکرد این گروه اخیر در انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم نشانگر این است که اساساً نیازی به بازنگری و ارزیابی در تجربۀ سوم تیر نمی­بینند و قائلند که عیناً باید به همان صورت قبلی تکرار و بر آن ابرام (یا همان پایداری!) شود. گویی که فرجام تلخ دولت برآمده از سوم تیر سببی جز خصایل منفی شخص احمدی نژاد یا انحرافات فکری و عملی اطرافیان حاشیه ساز ندارد.

***

نگارندۀ این سطور به عنوان فرد کوچکی از جوانان اصولگرا، نسلی که ذهنیت سیاسی­اش در فضای سنگین دورۀ اصلاحات شکل گرفت، ابایی از این ندارد که خود را در نهایت متعلق به دستۀ دوم بداند. بر آنم که نسبت جریان اصولگرایی و «نو حزب­اللهی گری» با تجربۀ سوم تیر عمیق­تر از آن است که قابل گسست باشد. آری، اگر مقصود ما از اصولگرایی مجموعه­ای از گروه­ها و احزاب سیاسی باشد که قبلاً عمدتاً تحت عنوان «جناح راست» تعریف می­شده اند، «تجربۀ سوم تیر» ربط چندانی به آنها نداشته است و به معنای واقعی لفظ، به ریششان بسته شده است! اما اگر نوعی تلقی گفتمانی و منظر اجتماعی را اتخاذ کنیم و مفهوم اصولگرایی را در متن خیزش نسل جدیدی از نیروهای حزب اللهی با چارچوب گفتمانی جدید و سازماندهی جدید بیابیم، به راستی آیا در انتخابات 84 کسی جز محمود احمدی نژاد را می­توان نمایندۀ اصولگرایی تلقی کرد؟ آیا پیروزی احمدی نژاد 84 پیروزی اصولگرایی نبود و پیروزی (احتمالی) دیگر برادرانی که بنا به تحلیل­های درست و غلط ادبیات و جهت­گیری متفاوت با گفتمان جدید اصولگرایی اتخاذ کرده بودند، پیروزی اصولگرایی بود؟!

با این وجود، به نظر می­رسد اینک زمان آن رسیده است که به طور جدی­تر و دقیق­تر به ماهیت شکست تجربۀ سوم تیر بیاندیشیم و از آن سخن بگوییم. این اتفاق که خیزش آرمانگرایانه، اصولگرایانه و عدالتخواهانۀ سوم تیر به فضاحت خانه نشینی یازده روزه و ابتذال برداشت 16 میلیاردی از ذیحسابی ریاست جمهوری بیانجامد، آنقدر هولناک و مصیبت­بار است که نمی­توان به سادگی از کنار آن گذشت. نمی­توان آن را صرفاً به خباثت این و انحراف آن نسبت داد. نمی­توان آینه را پیش روی خود نگرفت و لا اقل بخشی از ماهیت شکست و تباهی را در آنچه که به عموم جریان حزب اللهی مربوط است، ردیابی نکرد. بدون چنین نقادی جدی و بی مجامله­ای امکان تأسیس جدید و احیای دوباره نخواهیم یافت.

به یاری خدا این بحث را در مجالی دیگر از سر خواهم گرفت. 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۰۰:۱۱

 

 

 قدما گفته‌اند که تیتر نقطه ندارد، اما چون نکته بیان‌شده در این عنوان، مدعی قطعیت و جامعیت است و دقیقا نشان‌گر بسیاری از اختلاف‌ها و تفاوت برداشت‌ها، به‌ناگزیر باید در انتهای آن ].[ قرار داد تا حکم تزلزل‌ناپذیرِ بحث را بیش از پیش نشان دهد...

نقلِ قول‌ها، سخنان، ره‌نمودها و هر آن‌چه که از ناحیه رهبری نظام، صادر و بیان و ابلاغ می‌شود، در یک شبکه مفهومیِ روشن و شناخته‌شده، قابل شناسایی و ره‌گیری است و اگر نشود این‌کار را کرد و یا بر سرِ‌ نوع فهم آن‌ها، اختلافی به‌وجود آید، باید به این اندیشید که گیر و گرفتِ قضیه در کجاست.


این‌که رهبر انقلاب در یک سخن‌رانی مهم دانش‌جویی (ششم مرداد 92)،‌ به بیان دو موضوع ظاهرا مشابه اما در باطن متفاوت در حیطه آرمان-واقعیت و تکلیف-نتیجه می‌پردازند، حتما دارای منطقِ انگیزه‌مندانه‌ای است و جز با ارجاع به متن، لحن، شنوندگان، زمان و... نمی‌شود از آن رمزگشایی کرد. روشن است که انتخابات و حوادث قبل از آن و نتایج‌اش، اصلی‌ترین علت بیان آن سخنان بوده است، اما چرا مخاطبانِ واقعی این حرف‌ها، آن‌را ناشنیده می‌گیرند یا خودشان را به نشنیدن می‌زنند و یا در تفسیر و تحلیل این بیانات، به شارحانی دارای سوگیری‌های خاص مراجعه می‌کنند.

هر ارتباط حداقل دارای یک الگوی سه‌ بخشی است: فرستنده (منبع پیام‌ساز)، کانال (مجرای ارتباطی) و گیرنده (دریافت‌کننده پیام)؛ با نظر به هر کدام از وجوه تمایز این الگوی خطی، می‌توان درباره پیام‌ها و پی‌آمدهای آن‌ها گفت ‌و شنود کرد. اما برخی معتقدند که امروزه دیگر معنای ثابتی وجود ندارد و گوینده‌‌، گرانی‌گاه تفسیر نیست و فقط رابطه میان متنِ‌ حاوی پیام برجاست و خواننده‌ (هرگونه‌ای می‌خواهد)، می‌تواند آن‌را تفسیر کند.

در حالاتی این‌گونه به نظر می‌رسد، برخی از آنانی که در چارچوبِ گفتمانی انقلاب اسلامی جای می‌گیرند، نمی‌خواهند یا نمی‌توانند عمق هشدارآلود و تنبه‌آمیز چنین ره‌نمودهایی را درک کنند و برای آن‌که خود را از عقوبت یا فشارِ روانی رفتار نادرست‌شان برهانند، تلاش می‌کنند تا با تفسیرهای معوج یا محدود، از دامنه طرح بحث بکاهند.

مخاطب تذکر مربوط به آرمان-واقعیت تا حدود بسیاری روشن شده است و آن گروهی‌اند که با نشان‌دادن تصویری مغشوش از واقعیات، تمایلات خود را بر آرمان‌ها تحمیل کنند؛ این نکته در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری (14 شهریور 92) کاملا واضح شد، به‌ویژه آن‌جایی‌که در مطلع گفتار ذکر شده بود: «با چشم باز، با بصیرت، با بینش، با ملاحظه‌ همه‌ جوانب، ببینیم که هدف چیست و راه [رسیدن‌] به این هدف چیست و واقعیاتى که در سر راه ما وجود دارد، اینها چیست؟ با توجه به این‌ها تصمیم‌گیرى کنیم و حرکت بکنیم».

مخاطب بحث تکلیف و نتیجه و این‌که نباید نتیجه را نادیده گرفت و همه‌چیز را به پای تصور تکلیف‌گرایی ذبح کرد، نیز روشن است؛ موضوع دقیقا همین شناسایی موضعِ درونی است، وگرنه ظاهرگرایی و بسنده کردن به صورت لغات و کلمات و فلسفه‌بافی‌های بیهوده، نه گِرهی را باز می‌کند و نه راهی را می‌گشاید. این‌که برخی به راه بیفتند، از تجربه «رای کیفی» بگویند و دیگران را تخطئه کنند و مقصر بدانند، دقیقا هویداکننده همین نپذیرفتن عمق اشتباه و مسیر نادرستی است که پیموده شده.

موضوعات در عالم بسیار و پراکنده‌اند، اما «مواضع» نادر و محدودند و درک و فهم و شناخت آن‌هاست که مساله اصلی است و این مساله اصلی را نمی‌توان به کلیاتی مبهم و محال واگذار کرد و با خوانش آزادانه متن‌ها، جلوی تعریف حق و ناحق را گرفت. متونْ زبانِ سخن‌گویی دارند و هنگامی‌که با افق فکری اندیشمند هم‌راهی حاصل می‌شود، می‌توان معنای آن‌را دریافت؛ این افقِ فکری، نه در 100 سال و 10 قرن پیش که در همین حوالی و نزدیکی است و هنگامی‌که برخی نمی‌خواهند بر سر این موضوع، مفاهمه‌ای حاصل شود، چه باید کرد...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۰۸:۱۹

صیرورت اخلاق

احمد مخبری

استاد در حالی که بغض کرده است، بدون هیچ مقدمه‌ای، خطاب به انبوه شاگردانش، می‌گوید:

"بینی و بین الله من  خودم را خاک پای شما می دانم در درگاه خدای متعال ، شما سربازان حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه هستید، و من خودم روسیاهم و نمی دانم در درگاه آن بزرگوار اصلا به چیزی حساب می شوم، قبول هست یا نیست"

جمعیت مات و مبهوت مانده‌ است، این زبان قال و حال استادی‌است که پس از سال‌‌ها درس و بحث و تحقیق، حالا  بار مسؤولیتی سنگین نیز بر دوش او نهاده شده، مسؤولیتی که به گفته‌ی خود او" [هم] بسیار بسیار شاق است، هم خودِ کار که علی شفیر جهنم است، مثل قضاوت می ماند که انسان خدای نکرده درست  دقت نکند ، رایش درست نباشد[گرفتار می شود] خیلی برای من مشکل است"

خیلی برای او مشکل است، این را به راحتی، از لرزش صدای او می‌توان فهمید. او خود را یک طلبه‌ای می خواند که وظیفه‌ای اسلامی ، به صلاح‌دید رهبر به او محول شده است. حالا ، استادی که بدون هیچ تشریفاتی رفت و آمد می‌کرد، محافظ پیدا کرده‌است و این برای او مطلوب نیست و بدتر این‌که محافظان، علاوه بر امر و نهی به شاگردان او، اینک، دوسه روزی‌است که از نشستن در هلالی پشت استاد منعشان می‌کنند و طبیعی است که طلبه‌‌ها دلخورشوند.

استاد ناراحت است: "این دوستان و برادران عزیز[محافظ] هم من بارها خدمتشان گفتم، ولی آن ها هم عذرشان این است که بالاخره ما وظایفی داریم"

و از این می‌گوید که خود ، شاگردانی را که در هلالی پشت سرش می‌نشینند ، می‌شناسد و به آن‌‌ها اعتماد دارد " ولی آن ها می گویند ممکن است یک وقتی،  روزی ...،  نمی دانم! حالا اینها یک جهات  امنیتی است که ما بلد نیستیم در آن فازها نبودیم"

استاد که از اشاره به سوء قصد احتمالی، لبخندی بر لبش نشسته بود، دوباره جدی می‌شود و می‌گوید" من واقعا عرض کردم من طلب مرگ کردم از خدای متعال که اگر  برای دین من یک ذره ضرر داشته باشد خدایا مرگ مرا برسان"

حالا دوباره، فضا سنگین می‌شود، استاد بغض کرده‌است و با شناختی که شاگردان از او دارند، می‌دانند این سخن او تعارف نیست، عین حقیقت است.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۰۸:۲۶

حکومت و امام معصوم

محمد مهدی شاه آبادی

چگونه می شود شیعه علوی، که هویت خود را از اعتقاد به خلافت بلافصل امیرالمومنین (علیه السلام) بعد از پیامبر (ص) می گیرد، چنین بی محابا امر حکومت را ساده انگارد؟

ممکن است هر روزه در بدی دروغ سخن گفته شود و از عذاب الیم آن تذکارها آورده شود اما آن که هر روز در کوچه  بازار و اداره و ... دروغ های آسان گفته شده را می بیند، عظمت گناه را درنمی یابد. شاید چندی بعد در درستی آن تفکرات چند و چون کند و سعی نماید هندسه فکری خود را متناسب عرف و غالب و عادت تغییر شکل بدهد.

آنچه در طی قرن ها در طول تاریخ از حکومت دیده شده، با همه تفاوت های آنها، اکثر و بلکه قریب به اتفاق آنها یک ویژگی وجود داشته است: حکومت بدون رهبری معصوم. حتی اگر چندان اهل تاریخ نباشیم، حکومت های به ظاهر موفق دور و بر ما، با الگوی لیبرال دموکراسی، با دستاوردهای جذاب مادی و جدایی از تصویر ظلم های شاهان قدیم، برای بسیاری، الگوی حکومت مطلوب است هر چند در کلاس های درس و حجره های طلبگی سخن از لزوم حکومت معصوم گفته باشند.

باچنین نگاهی وضع ما ممکن است مطلوب نباشد اما دستیابی به وضع مطلوب راهی متفاوت از همین خردجمعی ندارد و با پیمودن آن می توان به آرمان شهرهای امروز جهان رسید. آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به عنوان آرمان شهرهای حکومت بشرخودبنیاد، ممکن است در مشکل اقتصادی، یا سیاسی یا فرهنگی قرار داشته باشند اما آنچه مورد توافق است این است که راه بدیلی وجود ندارد و از این مسیر باید مشکلات را حل کرد.

با چنین ظاهرنگری و خود را توانمند بر کشف مصلحت دیدن و صلاح و فساد فرد و اجتماع را در توان فهم خود شناختن، واقعاً چه نیازی به امام معصوم است؟؟

مذهبی های نه چندان روشنفکر ما نیز گاه چنان شیفته جمهوری اسلامی می شوند که بر این گمان اند مسیر درست حکومت همین است و وجود امام معصوم نیز مثلاً اوضاع را ده پله بهتر می کند. تفسیر این دوستان از حکومت ولایت فقیه، حکومتی است که به علت عدم علم کامل به دین و قدرت کمتر ولی فقیه نسبت به امام معصوم، کمی از حکومت معصوم بدتر است.

اما داستان چیز دیگری است.

در همین امور مادی و دنیوی، توان عقل ما برای درک مصلحت ها و مفسده ها چه میزان است؟ تدبیر امور شخصی و خانوادگی ما چه اندازه با خطا و اشتباه قرین است؟ آن وقت ادعای درک مصلحت مردم، عامه مسلمین ادعای بزرگی نیست؟

اگر مصلحت فردای آخرت را نیز در بربگیرد چه کسی را توان فهم و نسخه دادن برای خودش (چه رسد به نسخه دادن برای دیگران) است؟

اگر واقعاً به آیات و روایات ایمان داریم و هدف خلقت انسان را حرکت در مسیر قرب الهی می دانیم و قرب را از مسیر تحقق عدالت همه جانبه می دانیم و قرب الهی را به معنای خروج از ظلمت های گناه، معصیت، دنیاگرایی و تعلق قلب ها به عالم مادی، رفع جهل نسبت حقایق اصلی عالم، وارد شدن در عالم نور، بهره مندی از رحمت خاصه الهی، مرگ آگاهی و ذکر دائم و ... بدانیم، فهم چنین مصلحتی در رفتار و گفتار امروز و فردای ما از چه کسی ساخته است؟ آیا خرد جمعی را یارای چنین فهمی هست؟

آری، اگر زندگی همین چند روزه دنیا است و آخرت نیز با این نمازها و روزه های هر روزه و هر ساله ما به بهترین وجه تأمین است، می شود با خرد جمعی بار تصمیم گیری و حکومت ورزی را بست، هر چند که تجربه چند قرنه خردجمعی نیز نشان داده است که بدون تزکیه و اخلاق و دینداری، چنین خردی، چنان چاقویی می شود که پوست سایر ملت ها را می کند تا برای عده ای نمدی ببافد.

عادت ها چشم ما را بر روی حقایق می بندند و ما عادت می کنیم که از منظری تحلیل کنیم که عالم بر مدار آن می چرخد.

علاو بر فهم صحیح مصلحت، وجود نفس زکیه معصوم و اتصال او به ولایت الهی که امکان رشد انسان ها را به مدارج قرب الهی میسر میکند و نقش هواهای نفسانی را در فهم و اجرای مصلحت در سطح عالی حکومت می بندد و در سطوح میانی و پایینی به حداقل می رساند، از ارکان حکومت الهی است.

آری، آن چیزی که با انحراف از مسیر امامت امام معصوم، از دست امت اسلام و بلکه بشریت رفت هیچ گاه فهمیده نمی شود مگر برای آن کسی که خود در مسیر دین به راستی گام زده باشد و مزه خروج از ظلمت به نور را چشیده باشد یا برای کسانی که حکومت امام زمان (عج) را درک می کنند.

اما عموم آنهایی که تحت حکومت معصوم قرار می گیرند به شرط عدم عناد، به اندازه خود خروج از ظلمت به نور را تجربه می کنند و مزه قطع تعلقات دنیوی، در عین عدالت و وفور مواهب مادی را می چشند چرا که فرمان الهی به پیامبران آن بود که قوم خود را و بلکه همه انسان ها از ظلمت به سوی نور خارج کنند نه فقط شاگردان خاص خود را:

کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور(ابراهیم، 2)

و لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (ابراهیم، 5).

بخدا سوگند (اگر امر خلافت با علی بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذیرش دلیل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملایمت به سوى منزل مقصود سیر مى داد سیرى که هرگز آزار دهنده نبود، نه مرکب ناتوان مى شد، و نه راکب خسته و ملول و

سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مملو از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سیرابى کامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشکار خیرخواه خود مى یافتند. (خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مدینه).

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۱۴

حکایت حزب الله

سجاد صفار هرندی

آنچه در ادامه می آید بخشی از نوشته ای است که جهت درج در شمارۀ جدید مجلّۀ هابیل نگاشته شده است. 

در متن تاریخ معاصر ما، «حزب الله» به عنوان یک هویت اجتماعی-سیاسی نخستین بار در راهپیمایی تاسوعای سال 57 ظاهر شد. نقل شده است که در میانۀ راهپیمایی عظیم آن روز اعضای یکی از گروه­های چپ مارکسیستی که خوش خیالانه می­پنداشتند از این نمد شاید کلاهی بتوان دست و پا کرد، در یکی از تقاطع­ها به جمعیت پیوستند و پرچم داس و چکش بالا بردند. واکنش جمعیت مسلمانی که از شبکۀ مساجد و هیئات و به دعوت عالمان دین به راهپیمایی آمده بودند، جز خشم چه می­توانست باشد؟ آنجا از اعماق وجود جمعی جماعت، آنجا که چیزی ورای فاعلیت­ها و عاملیت­ها در کار است، شعاری بیرون تراوید. شعاری که نه شاعرش مشخص است و نه مشخص است که چگونه بدین سرعت پاسخ مناسب لحظه تدارک دیده شده است: «حزب فقط حزب الله/ رهبر فقط روح الله» کوبندگی شعار و ارادۀ جمعی که ظاهرش می­کرده کافی بوده تا آن علم انحرافی پایین بیاید.

چیزی به وجود آمد که هر چند ریشه در اعماق تاریخ و سنت و فرهنگ این سرزمین داشت، اما تازه بود. «حزب الله» متولد شد.


حزب الله؛ امت امام

از همان آغاز روشن بود که حزب الله و حزب اللهی­ها را جز در نسبت مستقیم با شخصیت «رهبر افسانه­ای انقلاب ایران» نمی­توان فهمید. رهبری که عصارۀ 1400 سال خاطرۀ تاریخی مسلمان شیعۀ ایرانی بود. رهبری که از نجف و بعد هم از پاریس، بدون ذره­ای توجه به آنچه کارگزاران و بازیگران داخلی و بین المللی سیاست می­رشتند و می­بافتند، دعوت به انقلاب و قیام را ادامه می­داد. امتی که اینک خود را واجد امام می­دید، همۀ رشته­ها را پنبه کرد و انقلاب پیروز شد.

اما پیروزی پایان کار نبود. امام برخلاف سیاستمدار- تکنوکرات­هایی که سخن از پایان انقلاب و لزوم بازگشت مردم به خانه سخن می­گفتند، امت خود را به «حضور در صحنه» فرا خواند. برای حزب اللهی­ها حضور در صحنه صرفاً به معنای حضور در تجمعات و راهپیمایی­های پرشمار سالهای اول انقلاب، بحث­های خیابانی با طرفداران گروهک­ها و بعدها جارو کردن ته ماندۀ آنها از کف خیابان نبود –که البته این هم بود-، آنها حضور در صحنه را به معنای مشارکت فعال و ایجابی در رقم خوردن نظم و نظام تازه می­دیدند. این نظام جدید به نهادهای جدید نیاز داشت که جز به همت حزب اللهی­ها پا نمی­گرفت: کمیته، سپاه، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی و بسیج مستضعفین.


حزب الله؛ جنگ

جنگ که آغاز شد، حضور در صحنه معنایی تازه یافت. در حقیقت، مهم­ترین صحنه­ای بود که حضور در آن برای حفظ انقلاب لازم بود. فلذا حزب اللهی­گری به رزمندگی پیوند می­یابد و فرهنگ شفاهی و آگاهی جمعی حزب الله را از مضامین مرتبط با خود انباشته می­سازد. چیزی که با گذشت بیست و پنج سال از پایان جنگ، کماکان طنین محکمی در میان حزب اللهی­ها دارد.

شاید دلیل این است که جنگ، هر جنگی که می­خواهد باشد، متضمن سرحدی­ترین و عمیق­ترین تجربه­های جمعی از شکست و پیروزی، اندوه و شادی و مرگ و زندگی است. این تجربۀ مشترک جمعی از چنان غنایی برخوردار است که حتی با گذر سالیان و تحول نسل­ها نمی­توان از مغناطیس قدرتمند آن گریخت. اما در مورد جنگ ما، یا به قول حزب اللهی­ها «دفاع مقدس» مسأله فراتر از این حرفهاست. در واقع امام دفاع مقدس را به چیزی فراتر از یک جنگ ملی- میهنی ارتقا داد. او هدف جنگ را نه فقط دفاع از خاک و تنبیه متجاوز و یا حتی آزادی قدس و کربلا، که «رفع فتنه از کل عالم» تعریف کرد. بدین معنا، جنگ مساوی با خود انقلاب قرار گرفت. تنهایی و مظلومیت ما در جنگ  نمودار حقیقت وضعیت انقلاب اسلامی در جهان ظلمت زدۀ موجود بود.

در چنین موقعیتی، رزمندۀ حزب اللهی خود را در حال رقم زدن سرنوشت تاریخ می­دید. او سرمست از این تمنای «شکافتن سقف فلک و در انداختن طرح نو»، آن هشت سال آسمانی را  «مِی در ساغر انداخت» و ندای «هو هو» و «حق حق» خود را در جهان طنین انداز کرد. و جز با چنین احوالی چگونه ایستادن با دستان خالی در برابر جهان میسر بود؟

اما این سکر و مستی نمی­توانست نهایتاً به صحو و هوشیاری نیانجامد. به قول شهید آوینی: «در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است (...)، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه 598 می کشانند.»


حزب الله؛ صلح

جنگ با تعریفی که امام ارائه داده بود، نمی­توانست پایان بپذیرد. او یک سال آخر عمر شریف خود را به این اختصاص داد که تأکید کند با پذیرش قطعنامه 598، جنگ که همانا خود انقلاب است، به پایان نرسیده و از نشئه­ای به نشئۀ دیگر وارد شده است. اما گرمای این «حقیقت» در مقابل سرمای تسلیم شدن یاران و همراهان دیروز به «واقعیت» تاب مقاومت نداشت.

امام عاقبت در نیمۀ خرداد فرج خود را دریافت و حیرت حزب الله از پایان غیر ظفرمندانۀ جنگ با بهت فقدان امام عمیق­تر شد. جانشینیِ سید جوانبخت خراسانی هر چند مایۀ امید بود اما داغ بی تسلیروح الله را چه می­توان کرد؟ «آقا» خود می­گفت: «بسیار سخت است باور کردن این حقیقت تلخ؛ بسیار سخت بود برای ما در طول سال‌های گذشته تصور آن دنیایی که در آن امام نباشد؛ آن جهان بی‌روحی، آن فضای افسرده‌ای، آن زندگی غم‌انگیزی که در آن امام و رهبر و مراد و معلم و مرشد و پدر و امید ما حضور نداشته باشد.»

دوران جدید با مختصاتی جدید آغاز شده بود که عمده­ترین موضع حزب الله نسبت به آن همانا بهت بود. بهت و حیرتی که در عین حال با نوعی بی عملی و حتی خوش خیالی تؤام می­شد. حزب اللهی­ها کم و بیش احساس می­کردند که گویی چرخ اوضاع و احوال به سمت و سویی می­گردد که مطلوب نیست اما از سویی نمی­فهمیدند که این وضع جدید چیست و تمییز صحیح از سقیمش چگونه ممکن است و در عین حال معتقد بودند که حتماً آن بالا مسئولینی هستند که حواسشان به همه چیز هست.

آن بالا البته یک نفر بود که حواسش به همه چیز بود و با صدایی متفاوت از صدای غالب زمانه از خطر دنیازدگی و اشرافیت و تهاجم فرهنگی سخن می­گفت و بر استمرار راه امام تأکید می­کرد. اما آنچه را که می­گفت، بیشتر آنهایی که حقیقتاً می­فهمیدند، قبول نداشتند و اغلب آنهایی هم که قبول داشتند، چندان نمی­فهمیدند! واقعیت این است که حزب اللهی­ها دیگر آنطور که لازم بود در صحنه حاضر نبودند. آن اقلیت مطلقی از حزب الله هم که مؤمنانه و مخلصانه می­خواست در صحنه حاضر باشد، چون این صحنه جدید را درست نمی­شناخت، بیشتر به در و دیوار می­زد. این بود که مقابله با تهاجم فرهنگی را عمدتاً در تظاهرات علیه بد حجابی و مقابله با رپ و هوی متال می­فهمید. و حتی وقتی تا حدی پیشرفت کرد و صحنه­های اصلی را بهتر تشخیص داد، چون قواعد و روش­ جنگیدن در این صحنه­ها را نمی­دانست، با چوبۀ دار در دانشگاه پلی تکنیک به استقبال سخنرانی سروش رفت!

این گونه بود که سال­های نیمۀ نخست دهۀ هفتاد را باید سال­های تنهایی رهبری و رکود حزب الله دانست. رکودی که جز با یک سیلی نمی­توانست پایان پذیرد.


حزب الله؛ نوزایی

انتخابات دوم خرداد 76 و خصوصاً تفسیر و تأویل­هایی که در ادامۀ آن صورت گرفت، به صدا درآمدن زنگخطر بود، اما هنوز سیلی نبود. سیلی در روزهای داغ تابستان هفتاد و هشت و در خیابان­های تهران نواخته شد. ماجرای هجده تیر، به حزب اللهی­ها ثابت کرد که دعوا بر سر «اصل قضیه» است و باید کاری کرد. کم­کم معنای حرف­هایی که از ده سال پیش «آقا» مکرراً تکرار می­کرد، مشخص می­شد.

حزب اللهی­ها چشم باز کردند و دیدند همان بحث­ها، همان شبهه­ها، همان مفاهیم و بعضاً حتی همان آدمها که یکبار در اوایل انقلاب مچاله کرده و دورشان انداخته بودند، اینک از گوشه و کنار مجلات و نشریات به تیترهای صفحه اول راه پیدا کرده اند و حتی با حضور وقیحانه در کف خیابان سنگ­ها و فریاد­های خود را به سوی مجسمۀ وسط میدان انقلاب نشانه گرفته اند. خیلی روشن بود که باید کاری کرد.

حرکت جدیدی آغاز شد. این حرکت جدید، هر چند از جهت فکری و معنوی از نقطۀ واحدی هدایت می­شد که همان رهبری بود، اما در عمل و اجرا شدیداً جبهه­ای، خودانگیخته و نامتمرکز بود. هسته­ها و حلقه­های مختلفی با زمینه­ها و روش­های متفاوت ظاهر شدند و محصول کارهای به ظاهر نامرتبط آنها به طرز جالب توجهی با یکدیگر پیوند یافت و موج نوی حزب الله را رقم زد. در این میان اما سه محور اصلی و تعیین کنندۀ شکل­گیری این موج جدید تشکیلات، سیاست و اندیشه بود: هیأت، عدالت و غرب شناسی.

...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۹

رسالت تمدنی حوزه های علمیه

سیدفرید حاج‏‌سیدجوادی

* تمدن‌ها در گذر زمان

شکل‌گیری حیات بشری بر روی زمین که با هبوط زوج آدم و حوا آغاز شد، به سرعت وارد ارتباطات و منازعات میان فردی و گروهی شد. ظرفیت‌های گسترده‌ی ارتباطی نوع بشر، فرایند تکاملی نظام‌های اجتماعی را فراهم آورد. در این مسیر واحد‌های اجتماعی به اتکای باورها، ارزش‌ها و آداب و رسوم درونی‌شان، حائز هویت‌های جمعی شدند که این هویت‌ها را امروزه تمدن می‌نامیم.

در گذشته‌ی تاریخ، تمدن‌های محدود و متمرکزی پدید آمدند که بر محور یکی از شئون حیات بشری سامان یافته بودند. آن‌گونه که در نگارش‌های مشهور تاریخ آمده، فنیقی‌ها با تمرکز بر تجارت، حوزه‌ی تمدنی کوچکی داشته‌اند و کارتاژی‌ها و وایکینگ‌ها با شیوه‌های نظامی و تهاجمی، نیازهای خود را تأمین می‌کرده‌اند. برخی حوزه‌های تمدنی کهن مانند چین با پهنه‌ی جغرافیایی بیشتر و دامنه‌ی فعالیت‌های متنوع‌تر، دانش‌ و مهارت‌های گسترده‌تری فراهم آورده بودند. اگرچه موفقیت تمدن‌های کهن در هر زمینه از فعالیت‌هایشان بی‌نیاز از دانش متناسب با آن نبوده، اما غالب تمدن‌ها گستره‌ی‌ محدودی داشته‌اند و از دانش محدودی برای هدایت و تمشیت امورشان بهره‌ می‌برده‌اند.
شوربختانه باید گفت غالب جوانانی که با انگیزه‌های بلند تمدنی وارد حوزه می‌شوند، در پیچ‌وخم برنامه‌ی آموزشی ناهمساز حوزه فرسوده می‌شوند. آسیب‌های پیاپی‌ که به ارزش‌های حوزوی در عصر تجدد وارد شده است، حوزه‌های علمیه را در برابر پذیرش تغییر محتاط کرده است. از این روست که برخی متولیان حوزه‌های علمیه در برابر هرگونه شرایط محیطی بدواً به نگاه تهدید می‌نگرند.


* تمدن‌سازی بر پایه‌ علم
اما در گذر زمان و افزایش پیچیدگی روابط درون جوامع بشری، سامان‌دهی نظام حیات جمعی بیش‌ از پیش نیازمند دانش و مهارت شده است. همپای توسعه‌ی اَشکال ارتباطات و تنوع یافتن عرصه‌های فعالیت فردی و جمعی، مطالعات مربوط به انسان و شئون جمعی و فردی آن نیز توسعه یافته است. اگر در گذشته طب مهم‌ترین دانش معطوف به حیات بشر به شمار می‌‌رفت، امروز اما دامنه‌ی گسترده‌ای از علوم اجتماعی در پی شناخت، تبیین، تحلیل و ارائه‌ی راه‌کار برای سامان‌دهی زندگی انسان پدید آمده است. پیچیدگی‌های دنیای امروز، بقاء هویت‌های تمدنی محدود را ناممکن ساخته است. دیگر مانند دوران باستان یک جامعه‌ی بشری نمی‌تواند به اتکای توفیق در یک عرصه‌ی محدود از شئون جمعی خود، هویت تمدنی مستقلی داشته باشد. در چنین شرایطی برخورداری از نظام دانشی هماهنگ و متناسب با نظام معنایی جامعه برای تحقق موجودیت تمدنی مستقل و دارای هویت ممتاز ضرورت می‌یابد. دیگر نمی‌توان با دانش محدود به یک عرصه از حیات بشری، تمدن خوداتکایی را تصویر کرد. به واقع در دنیای امروز نظام علمی در مرکز همه‌ی نهادهای تمدنی قرار گرفته و دیگر نهادها را پشتیبانی می‌نماید. تمدن دوران جدید «علم‌محور» است و البته اصطلاح علم در دنیای مدرن، هم‌معنا با کاربرد آن در نصوص دینی نیست.

امت اسلامی که مبادی نظام معنایی خود را بر معارف اسلامی بنیان نهاده، در مواجهه با روند رو به گسترش تمدن غیرتوحیدی برآمده از اروپا در عصر روشنگری، تا مدتی واداده و بی‌اراده مسیر اخذ دانش و حرکت در مسیر هویت‌پذیری را پیمود. در این میان برخی از عالمان دینی با اتکا به سنت سعی در حفظ میراث هویتی و فرهنگی اسلام در ساحت آداب، رسوم و قواعد حاکم بر جامعه داشته‌اند. اما تا سالیان اخیر علم به مثابه مبدأ نفوذ هویتی تمدن بیگانه در جامعه‌ی اسلامی مغفول واقع شده بود. در شرایط حاضر گرایش سنتی موجود در نهادهای معرفتی جهان‌ اسلام، بی‌توجه به نقش هویت‌ساز علوم انسانی، همت خود را به دفاع از عقائد با استناد به نصوص و حفظ شعائر با اتکا به ضوابط حقوقی و فقهی محدود ساخته، اما عالمان دینی پیشرو توانسته‌اند، جریانی معطوف به نهاد علم پایه‌ریزی نمایند. این جریان پیشرو دریافته که راه‌کار برپایی تمدن نوین اسلامی، تسری نظام معنایی توحیدی و ارزش‌های برخاسته از آن به ساحت‌های گوناگون حیات بشری است. این امر نیز بدون برخورداری از دانش‌های کاربردی همساز با معرفت توحیدی میسور نمی‌شود.

در چنین شرایطی است که نسل جدیدی از متعلمان معارف اسلامی به حوزه‌های علمیه روی می‌آورند. بخش اعظم دانشجویان زبده و موفقی که تحصیل علم در حوزه‌های علمیه را برمی‌گزینند، انگیزه‌شان مشارکت علمی در فرایند نوسازی تمدن اسلامی است. این موج‌ نو که در سالیان اخیر به جریان نسبتاً پایداری تبدیل شده، فرصتی برای پویایی نهاد علم در جامعه‌ی اسلامی ماست. متولیان حوزه‌های علمیه باید بتوانند انگیزه‌ها، اهداف و آرمان‌های بلند این جوانان را دریابند و برنامه‌‌ی علمی-آموزشی مناسب برای توانمندسازی علمی متناسب با این اهداف طرح‌ریزی و اجرا نمایند. اگرچه در فضای حوزه قطب‌های توانمندی برای هدایت این استعدادها به سوی نیازهای علمی شکل‌گیری تمدن اسلامی وجود دارد، اما عادات و آداب حاکم بر حوزه مانع تثبیت فرایند علمی-آموزشی مناسب با این امر شده است.

* حوزه و مقتضیات عصر جدید
شوربختانه باید گفت غالب جوانانی که با انگیزه‌های بلند تمدنی وارد حوزه می‌شوند، در پیچ‌وخم برنامه‌ی آموزشی ناهمساز حوزه فرسوده می‌شوند. اگر در مقطع ورودی به حوزه بیش از نیمی از دانشجویان تحول در علوم انسانیو بومی‌سازی آن را محطّ نظر قرار داده‌اند، در پایان مقطع تحصیلی مقدمات، کمتر از عُشر ایشان بر این هدف استوار مانده‌اند. آسیب‌های پیاپی‌ که به ارزش‌های حوزوی در عصر تجدد وارد شده است، حوزه‌های علمیه را در برابر پذیرش تغییر محتاط کرده است. از این روست که برخی متولیان حوزه‌های علمیه در برابر هرگونه شرایط محیطی بدواً به نگاه تهدید می‌نگرند. همین ذهنیت تهدیدمحور، مانع بزرگی در برابر انعطاف لازم برای حرکت در مسیر پویش علمی حوزه‌های علمیه به شمار می‌رود.

تأکیدات چندین باره‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی‌ خامنه‌ای بر ضرورتتحول در حوزه، در چنین فضایی فهم می‌شود. جامعه‌ی ما علاوه بر فقه به مثابه احکام عبادات و معاملات و کلام در مقام دفاع از باورهای بنیادین اسلامی، نیازمند بازخوانی گنجینه‌ی منابع معرفتی خود و تلاش برای سامان‌دهی زندگی فردی و جمعی در قالب یک الگوی فراگیر و یکپارچه، مبتنی بر نظام معنایی توحیدی است. مطالبه‌ی چندین باره‌ی ایشان از حوزه‌های علمیه، جهاد علمی برای تأمین این نیاز بوده است. نهاد علم نمی‌تواند تنها با نگاه به میراث گذشته بماند و از خواسته‌ها و مطالبات حیات اجتماعی غفلت نماید. نظام علمی‌ای که نتواند سؤالات نظری و نیازهای کاربردی جامعه‌ی خود را پاسخگو باشد، منزوی خواهد شد و خواسته یا ناخواسته به موزه‌ی‌ علم خواهد پیوست. «تحول، طبیعت و سنت آفرینش الهى است؛ این را بارها من مطرح کرده‌ام، گفته‌ام. تحول رخ خواهد داد. خوب، حالا یک واحدى را، یک موجودى را فرض کنیم که تن به تحول ندهد؛ از یکى از دو حال خارج نیست: یا خواهد مُرد یا منزوى خواهد شد. یا در غوغاى اوضاعِ تحول یافته مجال زندگى پیدا نمی‌کند، زیر دست و پا له می‌شود، از بین می‌رود؛ یا اگر زنده بماند، منزوى خواهد شد ... می‌شود از تحول دورى گزید، اما با انزوا. اگر حوزه بخواهد از تحول بگریزد، منزوى خواهد شد؛ اگر نمیرد، اگر زنده بماند. البته مایه‌ى دین مانع مردن می‌شود، اما منزوى خواهد شد؛ روزبه‌روز منزوى‌تر خواهد شد. (بیانات در دیدار جمعى از اساتید، فضلا، مبلغان و پژوهشگران حوزه‌هاى علمیه‌ی کشور، ۱۳۸۶/۹/۸)

 

منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۷

درباب اهمیت مساله علم

فرشاد مهدی‌پور

از زمان رویِ کار آمدن دولت جدید و در همان اولین سخن‌رانی‌ای که رئیس‌جمهور منتخب به حسینیه امام خمینی (ره) آمده بود، یک موضوع در میان سخنان رهبری انقلاب به‌طرز بارزی برجسته شده بود؛ مساله علم.

آنچه که در حال حاضر براى کشور اولویت دارد - به نظر من مسئله‌ اقتصاد و مسئله‌ علم است... در این ده سال گذشته، حرکت علمى ما خیلى خوب بوده... اما این سرعت پیشرفت باید کند نشود. اگر ما بخواهیم به آن سطح مطلوب برسیم، اگر بخواهیم به خطوط مقدم دانش جهانى برسیم، باید این سرعت پیشرفت را همچنان حفظ کنیم (30 تیر 92).

قید «در حال حاضر» و جای‌گاه این بخش از سخنان که نشان‌دهنده تمرکز به موضوع دولت تازه بود، تقریبا با نکته‌ای که به‌صورت بلافصل گفته شد (یعنی بحث تعامل با جهان که از جمله شعارهای این دولت به‌شمار می‌رفت)، نشان‌گر ضرورت خاص توجه به این مساله بود؛ یعنی وجود لحنی هشدارآمیز در نسبت با برنامه‌ریزی‌های کلان و نگرانی از بابت نادیده‌گرفته یا کم‌شدن سرعت رشد علمی کشور. دیدگاهی که معمولا در میانه مجادلات پایان‌ناپذیر سیاسی، چندان در کانون توجه قرار نمی‌گیرد.

در سخنان مراسم تنفیذ، ترکیب‌شدگی این مفاهیم، یعنی اقتصاد و علم، در قاب ساخت درونی نظام، جای‌گاه والای خود را بیش‌تر نشان داد، آن‌جایی که به اختصار، بر این نکته تاکید شد که:

ما باید بپردازیم به استحکام ساخت درونى اقتدار ملى؛ که آن روز به مسئولان کشور عرض کردیم: در درجه‌ اول، مسائل اقتصادى و مسائل علمى است؛ که باید با جدیت دنبال شود (12 مرداد 92).

در دیدار با دانش‌جویان و دانش‌گاهیان نیز، بر محور علم بار دیگر تکیه شد، اولی آن‌که «...در این حدود ده سال، یازده سال گذشته، در این زمینه خیلى کار شده؛ لیکن بعد از این هم باید کار شود؛ کار مضاعف شود...» (6 مرداد 92) و دومی هم در این‌جا که «اولین حرف ما به دانش‌گاه‌هاى کشور و دانش‌مندان کشور و نخبگان کشور این است که نگذارید این حرکت از دوْر بیفتد، نگذارید حرکت علمى کشور متوقف شود؛ هیچ مانعى نتواند دانشگاه کشور را از رشد به سمت پیشرفت علمى باز بدارد...» (15 مرداد 92).

با این مقدمات و در زمانه‌ای که دولت جدید بر سر گزینه معرفی‌شده برای تصدی وزارت علوم و تحقیقات و فن‌آوری، دچار ناهم‌سویی بود، اصلی‌ترین بخش این سیاست‌گذاری محوری، چهره گشود و آن‌هم در دیدار با اعضای هیات وزیران بود، در ششم شهریور 92. همان پی‌رنگ قبلی، یعنی تکیه بر دوگانه علم و اقتصاد، پی‌گرفته شده و آن‌ها به‌عنوان اولویت‌های اول دولت معرفی گردیدند. این اولویت علمی دارای چند بُعد بود:

  • نگذاریم حرکت پرشتابى که امروز وجود دارد، مطلقاً کند بشود؛
  • به‌طور ویژه روى مسئله پیشرفت علم باید کار بشود؛
  • مسئول درجه یک براى پیشرفت علم، دو وزارت علوم و بهداشت‌درمان هستند؛
  • وزارت‌خانه‌هاى دیگر  همه‌شان در این زمینه می‌توانند و باید کمک بکنند؛
  • و زنجیره‌ علم و فن‌آورى (ایده و فکر، علم، فن‌آورى، تولید و بازار) را باید تکمیل بکنیم.
ساخت درونی نظام، پیوسته با علم و اقتصاد است و درباب اقتصاد نیز بنابر روزمرگی و ابتلای عمومی، دغدغه‌ای ناگفته باقی نمی‌ماند، اما آن‌چه معمولا زودتر و سریع‌تر از هر اولویتی به کنار گذاشته می‌شود، علم است که همه این توصیه‌ها، دایر بر جلوگیری از روند بوده‌ و هست.


     پ.ن:

    هفتمین جشنواره بین‌المللی فارابی، ویژه تحقیقات علوم انسانی و اسلامی تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاد...

    ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲

    سایر مطالب