«مسائل جمهوری اسلامی» چه هست؟
یک.
محققِ معتقد به «جمهوری اسلامی» یا بنابر آنچه این روزها رایج شده، محقق وابسته به «گفتمان انقلاب اسلامی»، مسالهاش چه هست؟ محققان و پژوهشگران اجتماعی معتقد به «جمهوری اسلامی» باید به چه مسائلی بپردازند؟ و النهایه اینکه «مسائل جمهوری اسلامی»، چه هست؟ برای پاسخ به این سئوال شاید بهتر باشد در وهلة اول بگوییم مسائل جمهوری اسلامی، «چه نیست».
دو.
ممکن است قدری غریب به نظر برسد اما «مسائل جمهور اسلامی»، مسائل «جامعة ایران» نیست. در هر اجتماع انسانی، و در نتیجة در کنار هم قرار گرفتن و همزیستیِ گروهی از انسانها، مسائل و موضوعاتی پدید میآیند که بین همة جوامع مشترک است. این مسائل، دقیقاً به دلیل نفسِ در کنار هم قرار گرفتنِ انسانهایی با علایق و آرزوهای متفاوت پدید میآیند و متعلّق به یک جامعة معین نیستند.
فیالمثل به «مسالة طلاق» توجه کنید: ازدواج، در جوامع مختلف، به عنوان مشروعترین راه ارضای نیاز جنسی و نیز اصلیترین راه تداوم و بازتولید جامعه، پذیرفته شده است. «طلاق»، به معنای فروپاشی قرار و مدارِ ازدواج، مسالة مشترکی در همة جوامع است و از این حیث، تفاوتی بین جامعة ایران و جامعة برونئی و جامعة کنگو برازاویل یا جامعة فرانسه وجود ندارد. بدینترتیب، طلاق، مسالة «جمهوری اسلامی» نیست، هرچند مسالة «جامعة ایران» هست. بر همین منوال، میتوان به اعتیاد و بیکاری و سرقت و افسردگی و تنبلی و بیقانونی و دهها مسالة دیگر اشاره کرد.
جز این، آنچه «جامعة ایران» مینامیم، از منظر سیستمی، یک «سیستم اجتماعی» محسوب است. هر سیستمی، بخشها و اجزایی دارد که در ارتباط ارگانیکی با یکدیگر، نیازی از سیستم را رفع میکنند. با این همه، هر سیستمی میتواند دچار مشکل شود و بین بخشهای مختلفِ آن، ناسازگاری و تعارض پدید آید. بخشی از مسائل و مشکلات اجتماعی، نتیجة همین ناسازگاریهای درونسیستمی است و از این حیث، تعلقی به یک سیستم اجتماعی خاصّ ندارد و در همة سیستمها مشترک است. از این منظر فرقی نمیکند که در سیستم اجتماعی ایران، «جمهوری اسلامی» برپا باشد یا «نظام شاهنشاهی»، در هر حال، مسائل سیستمی، همیشه و همه جا یکساناند. فیالمثل، در یک سیستم، کارکرد یک بخش از آن، «جامعهپذیری» است و ممکن است در نتیجة اختلالات درونسیستمی یا تاثیر عوامل برونسیستمی نظیر افزایش تبادل اطلاعات و سرعتِ تغییرات فرهنگی در جهان، وظیفة جامعهپذیری توسط خانواده یا مدرسه، بهدرستی صورت نگیرد و نوعی «گسست نسلی» رخ دهد. پدیدهای مانند «گسست نسلی»، و بهطور کلی دیگر مسائل سیستمی ایران، میتواند توسط هر محققی، و حتی یک محقق بیرون از سیستم صورت گیرد، و نیازمند یک محقق معتقد به «جمهوری اسلامی» نیست (کما اینکه بسیاری از اولین تحقیقات اجتماعی در مورد سیستم اجتماعی ایران در پارادایم نوسازی و توسعه را محققان غیرایرانی انجام دادهاند).
سه.
با این مقدمه، «مسائل جمهوری اسلامی» چه هست؟ در پاسخ باید گفت که محقق اجتماعیِ معتقد به جمهوری اسلامی باید بر آن دسته از مسائلی متمرکز شود که تنها و تنها بهواسطة وجود «جمهوری اسلامی»، امکان ظهور پیدا کرده یا میکنند. و اگر «جمهوریا سلامی» وجود نمیداشت، چنین مسائلی نیز وجود نداشتند. یک مثال میتواند بحث را روشنتر کند: در هر جامعهای، یک گروه بهعنوان «هیات حاکمه»، قدرت را در اختیار دارد، و دیگران از ارادة آنها تبعیت میکنند. تفاوتی هم نمیکند که این جامعه، مدرن باشد یا سنتی؛ یا هیات حاکمه، مستبد باشد یا دموکراتیک؛ در هر حال، بقای نظم و تداوم آن، مستلزم وجود یک هیات حاکمة دارای قدرت است. به همین نحو، این هیات حاکمه ممکن است به خودمحوری و سوءاستفاده از قدرت، متمایل شود. این امر میتواند در حکومت «فریدریک باواریایی» یا «ژوزف استالین» رخ دهد، و در «جمهوری اسلامی» و یا در «جمهوری فرانسه». تا اینجا هنوز مسالة سوءاستفاده از قدرت، عمومیت دارد و در همة اجتماعات انسانی، مشترک است؛ اما مسالة خاصِ جمهوری اسلامی زمانی پیدا میشود که بر خصیصة تمایزبخشِ هیات حاکمه در جمهوری اسلامی متمرکز شویم و آن، ابتناء و اتکایِ هیات حاکمه بر «دین» و اقتضائات دینی است. از این حیث، مسالة محقق معتقد به جمهوری اسلامی باید این باشد که آیا دین میتواند به پیدایی زمینهای برای سوءاستفاده از قدرت کمک کند؟ علیالاصل، دین، نقطة مقابل فساد و ستمگری است، اما آیا فرهنگ دینی میتواند طریق سوءاستفاده از قدرت را باز کند، یا ممکن است راه را بر نقد و پرسش ببندد؟ جز این، فرهنگ دینی چگونه میتواند مانعِ فساد شود؟ چه ظرفیتهای در آن هست که مانعِ فسادطلبی و سوءاستفاده از قدرت میشود؟
این نمونهای از مسائل خاصّ جمهوری اسلامی است و در «جمهوری فرانسه» و «کنگو برازاویل» موضوعیت پیدا نمیکند و مسائلی از این دست بسیار است.
«مسائل جمهوری اسلامی»، با تفسیر بالا، در بسیاری از موارد اساساً در پارادایم غالبِ تحقیقات اجتماعی ایران نادیده گرفته میشوند و یا بر مبنای منطقی غیر از منطق خودِ جمهوری اسلامی، تاویل و تفسیر شده و به انحراف و کجفهمی کشانده میشود. «مسائل جامعة ایران» و «مسائل سیستم اجتماعی ایران» را محققان اجتماعیِ معتقد به «بیطرفی ارزشی» بررسی میکنند، اما آنچه بیمتولی است، «مسائل جمهوری اسلامی» است که حتی اگر بهوسیلة همان محققان بیطرف، مورد وارسی هم قرار گیرد، هیچگاه در منطقِ خاصّ خودش فهمیده نمیشود.
با این حساب نسبت مسائل انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی چه می شود؟
مثلا پدیدة بیداری اسلامی، مسالة انقلاب اسلامی است یا جمهوری اسلامی؟